سیاسی

آدم‌های بهشتی؛ محافظان و پهره‌داران دوزخی

معين اسلام‌پور

شايد گزينش اين عنوان، براي برخي از دوستان فرهيخته و مخاطبان ناآشنا پرسش برانگيز باشد؛ هرچه باشد، رمز معماي يک سقوط و سر آشتي گربه با موش را بررسي مي‌کنم و اين‌که شما هرچه نق و نقدي بر من روا مي‌داريد کاري به آن ندارم، مي‌خواهم حضور پُر رنگ پهره‌داران جنمي را به‌دربِ خانه‌ها و قصرهاي بهشتي مصنوعي‌که عده‌ي گاوي شيري جهاد و مقاومت را دوشيدن و از هزينه‌ي آن در بازار معامله، معادله‌هاي سود‌آوري را انکشاف داده‌اند، در فرجام هزينه‌هاي بادآورده‌اي را فراچنگ نموده‌اند. کاخ‌ها و کوخ‌هاي آسمان‌خراش را به‌رخ فقرا رخ زده‌اند، بچه‌هاي قارون‌هايي زمانه‌ي ما، اکت‌ها و فيگورهاي پدرمآبانه‌ي خويش را جلو چشم، هزاران فقير بچه‌ها مانور رفته و هم‌چنان مي‌روند. اين حقارتِ تاريخي نه‌تنها، غصه‌ي جبران‌ناپذير رواني، بر فقير بچه‌هاي ابوذري هم‌روزگار خويش بردل‌ها نهاده است. بل رويکردهاي فرعوني روزگار ما، خشم خداي بي‌نياز را بر انگيخت. اما خدا با اين حال، عجب صبر و سکوتي دارد، کاش خدا کمي  از راز کار آدم‌ها پرده بر دارد، آنگاه برمصداق شعر فاني، چه شادي‌ها و خوشي‌ها برهم خورد و چه بازي‌ها شود رسوا، ولي راز خداي در صبر و سکوت بي‌پايان و بي‌بديل است که به اين زودي‌ها از صبر و سکوت لب‌ريز نمي‌شود.

از ابزارسازي افراد، سربازگيرهاي نيابتي با رويکرد طالباني، عليه‌ حريف‌هاي بومي، بزرگان بدخشان در بيش از دو دهه در مي‌گذريم، باري به استناد از داستان معنادار حضرت مولاناي بزرگ در پاره‌ي از نوشته‌ام، در يکي از روزنامه‌هاي کشور، قصه مارگير و عاقبت کار آن داستان را روايت نموده‌ام، در آن مقاله، پيامدهاي عملکرد ناعواقب انديشانه‌ي آنان را تلنگر زدم که دير يا زود، افعي‌ها زهرآگين و دست‌پرورده‌ي عده‌ي از بزرگان بدخشاني، زهرحادثه را در کام آن‌ها و صدها انسانِ مظلوم و بي‌گناه‌ ديگر فرو خواهد چکاند، چنين هم شد؛ اي‌کاش مار حادثه نيش‌کينش را تنها به‌تنِ مارگيران منافع‌جوي بدخشان مي‌زد و امروز غرور و اقتدار جمعيتِ کلانِ انساني با اين همه ارزش‌ها و پيشينه‌ي تاريخي برباد نمي‌رفت، سقوط ولايت بدخشان جزء طنزينه‌ي تلخ تاريخ، آن‌هم جلو همسايه‌هاي ما، نقل تلخکِ سر هر سفره‌ي سياسي، نظامي نمي‌شد.

وقتي رفيق هزاره‌ام، از من مي‌پرسد که شما [بدخشاني‌ها ره] چه شد؟ از عرق شرم خيس مي‌شوم، و به‌سانِ يک متهم اعترافي، کوچک‌ترين دليل و برهانِ نمي‌توانم به‌زبان بياورم، چو يک مجرم در برابر بازجوي، مات و مبهوت، سر افگنده با يک لبخند تصنعي از کنارِ اين حادثه مي‌گذرم، راستي وجدانِ بيدار و آگاه، هرگز نمي‌تواند از کنارِ اين حادثه بگذرد به‌کدام آبرو بتواند خودش را و سيلي از پرسش‌هاي همه‌گاني را پاسخ بگويد؛ مگر مي‌شود که خود و شهروندِ قرن بيست و يکمي را فريفت و طفره رفت.

به‌دنبالِ سقوطِ معماي و فيلم‌هايي هاليوودي ولسوالي‌هاي بدخشان، همه‌گان بهت‌زده و حيران ماندن و تنها راز اين حقيقت تلخ را در نگاه حيرانِ جامعه‌ي گوسفندي بدخشان مي‌تواند کشف کرد. که چه‌گونه تفکر طالباني در اين جامعه، بسط و گسترش يافت و به‌‌يک‌باره همه‌ي فرصت‌ها و ارزش‌ها ضرب صفر در صفر شد؟! حتا آدمي جادوي صديق افغان هم نمي‌تواند زيرکانه فورمول‌هاي‌ کاذب هنديسي، اين حادثه را توجيه يا نمايش دروغين دهند؛ اين رخداد ناگهاني به‌حدي به‌دور از انتظار بود که حتا خود طالبان از اين رويداد تعجب کردند و آن را توطيه‌اي دولت عنوان نموده‌اند در برخي از اين ولسوالي‌ها طالبان به تأخير وارد مراکز ولسوالي‌ها شده‌اند، در برخي از مناطق دفاتر دولتي توسط دزدهاي در کمين و مردم چور شد.

همه با يک‌صدا برف حادثه را بر بام بلند دولت جاروب کرده‌اند که سقوطِ ولسوالي‌ها را راز معمايي و معامله‌ي پنهانِ يک مثلث نسبت داده‌اند؛ فرض اين‌که يک چنين معامله پنهان وجود داشت، سهم ما در حمايت از جغرافيا و سرزمين‌مان چه بوده است و چرا ما نتوانستيم چالش «بازدارنده» حداقلي در برابر اين بازي مي‌بوديم.

آن‌چه که در اين مقاله، قابل تأمل است، آشتي گربه و موش است که عده‌ي سال‌ها همانند گربه‌هاي در کمين و با حسِ آشتي‌ناپذيري در مقابل گروه‌ طالبان جنگ کرده‌اند، حتا در برخي موادر به‌چهره‌هاي ضد طالب و تفکر طالباني مبدل شده‌اند، اما يک‌شبه خليفه‌ي ميراث‌داري، براي طالبان شده‌اند، همه‌ي امکانات را به اين گروه تسليم داده‌اند. در اين ميان بازمانده‌ها و بچه‌هايي برخي از مشهورترين فرماندهان بدخشان که نامش کابوسِ سهمگين، براي طالبان محسوب مي‌شد، قطعه‌ي عسکري را با رژه‌ي نظامي به‌مسوولانِ درجه‌ي اول طالبان در بدخشان به‌گونه‌ي نيابتي و با حرمت، توسطِ نزديک‌ترين اعضاي خانواده‌اش به‌طالبان تقديم و تسليم نموده‌اند؛ و خود بي‌شرمانه از رود عصيان‌گر آمو عبور نموده به تاجيکستان پناه برده‌اند، اي‌کاش، اندکي از عصيان‌گري و سرکشي رود آمو آموخته بودند.

مهم‌تر و جدي‌تر اين‌که با تصرف ولسوالي‌هاي بدخشان، توسطِ طالبان، عده‌ي از اعضاي خانواده‌هاي بلند رتبه ترين، فرماندهان و چهره‌هاي سياسي، نظامي اين ولايت، به‌طالبان سلاح و مهمات، رشوت داده‌اند، و عده‌ي از اعضاي خانواده‌هاي آنان مورد حرمت طالبان قرار گرفتند؛ حتا در پشتِ درب و دروازه‌هاي قصرهاي بهشتي، شماري از آنان، طالبان جهنمي، براي مصونيت و حفاظت خانه‌، مال و اموال آن‌ها، پهره‌دار استخدام نموده‌اند. اين عمل طالبان چه پيام جادوي و رازناک را به افکار عامه بدخشان مخابره مي‌کند؛ چطور تا اين مرز حسِ وطن دوستي و قومي در وجود اين گربه‌ها و گرگ‌هاي وحشي رشد کرده است که همه خليفه شده‌اند. حالا دشمنان آشتي‌ناپذير و قسم خورده‌ي ديروز خودرا  امروز بخشيده‌اند و کار تا مرز نگهباني و مراقبت از خانه‌ي آنان رسيده است؛

با توجه بر موارد برشمرده، سقوطِ ولسوالي‌ها توسطِ طالبان از دو حالت خالي و به‌دور نيست؛ نخست؛ سکوت و مدارا، استخدام پهره‌داران دوزخي به‌درب خانه‌هاي بهشتي، عده‌ي نشان مي‌دهد که آنان از مدت‌ها پيش باطالبان هم‌سو بوده‌اند و يا طالبان پاسِ بازي‌هاي نيابتي و حمايتي و تقويت روزگار نخستينِ طالبان را گرامي مي‌دارند. و مي‌خواهند کوچک‌ترين آسيبي به‌آدم‌هاي بهشتي و قصرنشينان جادو نرسد.

دوم؛ طالبان بادرنظرداشتِ محاسبه‌ي جو حاکم، تهديداتِ بالقوه‌ي نظامي و اجتماعي را هم‌چنان در مقابل خود احساس مي‌کنند و ممکن از روي مصلحت‌ انديشي اجتماعي، سياسي موقتاً، براي جلب اعتماد و تا شکستنِ آخرين سنگر مقاومت و ايستاده‌گي انعطاف پذيرانه به اين رويکرد تن داده‌اند شايد در آينده‌ي نه‌چندان دور حساب‌شان را با اين طيف آدم‌ها، پاک و تصفيه کنند و اين يک خُدّعه و تزوير مصلحتي و موقتي بيش نيست. کوتاه اين‌که ما همه به‌ميزانِ سهم و نقش خود در پيشگاه‌ تاريخ و ملتِ مظلوم بدخشان مقصر و کوتاه استيم.

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار