سیاسی
تأملی در گفتوگوی سهيل شاهين: از تصورات سياسی نادرست طالبان؛ تا «بی ميلی» حکومت به«مسايل سياسی»!
نورالله ولی زاده
سهيل شاهين عضو هيأت مذاکره کننده طالبان در دوحه و سخنگوي دفتر سياسي اين گروه در قطر اخيراً گفتوگويي با خبرگزاري اسپوتنيک داشته که در اين گفتوگو دو نکته قابل تأمل و نيازمند بحث است.
تصورات سياسي نادرست طالبان: وقتي از سهيل شاهين در مورد نگاه طالبان به آينده سياسي افغانستان پرسيده ميشود، به نکات و مواردي اشاره ميکند که ميتوان آن را در چارچوب تصورات سياسي طالبان به بررسي گرفت. ايجاد “حکومت اسلامي افغان شمول”، داشتن يک کشور آزاد، متمرکز شدن همه به بازسازي، قطع مداخلات خارجي، «برگشت اطمينان» به کشور، و زندهگي در صلح و صفا و آشتي؛ از نکاتي است که از سوي سهيل شاهين مطرح ميشود.اين تصورات چقدر درست و معقول است؟
حکومت اسلامي افغان شمول: عنوان حکومت اسلامي افغان شمول، مبهم است. هم اسلامي بودن حکومت محل اختلاف است و هم«افغان شمول» بودن آن. طالبان بارها با اين پرسش مواجه شدهاند که منظور شان از حکومت اسلامي چيست، توضيح مدلل و مقنعي ارايه نکردهاند. اگر منظور از حکومت اسلامي صرفاً موجوديت پسوند يا پيشوند«اسلامي» در نام حکومت باشد، حکومت فعلي افغانستان نيز عنوان جمهوري اسلامي را دارد و بنابراين تاکيد طالبان بر ايجاد حکومت اسلامي يک تاکيد بيجا است. اگر منظور از اسلامي بودن حکومت ماهيت و محتوا باشد، در اين صورت نيز ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. اگر منظور طالبان اين باشد که الگوي حکومتداري شان همان الگوي حکومت داري گذشته اين گروه است، اين الگو نيز در داخل و خارج افغانستان طرفدار ندارد و تاکيد طالبان بر چنان روش و الگويي، خود در تناقض با اظهارات و مواضع جديد اين گروه قرار دارد که مبتني بر آن طالبان بايد در باور و رفتار خود در مواجهه با حکومت داري تغيير آورده باشد.
نکته ديگر«افغانشمول» بودن است. در گذشته چندبار طالبان از اصطلاح همه شمول استفاده ميکردند اما در اين مصاحبه سهيل شاهين اصطلاح افغان شمول را به کار برده است. بين افغان شمول و همه شمول تفاوت زياد وجود دارد. همه شمول يک اصطلاح پذيرفته شده است که کاربرد آن جنبههاي مثبت را بازتاب ميدهد. اما افغان شمول بودن، ميتواند محل منازعه و اختلاف باشد. بسياريها در افغانستان در سالهاي اخير به مسايل هويتي حساسيت جدي نشان ميدهند. شهروندان غيرپشتون افغانستان، ميگويند که ما افغان نيستيم و افغان اشاره به پشتونها دارد که يک هويت قومي مشخص است. با توجه به اين بحث، روشن نيست که منظور طالبان از افغان شمول همه شمول است يا خير. آيا منظور طالبان اين است که در حکومت مورد نظر آنان تنها پشتونها جاي دارند و کساني که مخالف افغان بودن هستند جايي در حکومت آنان نخواهد داشت؟ آيا طالبان نسبت به تحولات فرهنگي و سياسي افغانستان و حساسيتهايي که در اين زمينه به وجود آمده بيخبر هستند؟ آيا طالبان به اين باورند که منازعات هويتي را به استفاده از زور حل ميکنند؟ آيا طالبان در بحث هويتي طرفدار به رسميت شناختن تکثر فرهنگي-هويتي افغانستان هستند يا مخالف آن؟ به هرحال، استفاده از اصطلاح «افغان شمول» ابهامهاي زيادي را ايجاد ميکند و اگر فرض بر اين گرفته شود که طالبان نگاه قومي به مسايل سياسي و هويتي داشته باشند و بخواهند که در جهت رفع تنش هاي قومي و هويتي از قوه قهريه استفاده کنند، ميتوان گفت که اين تصور طالبان نادرست است و بلکه مايه نفاق و شقاق و بيثباتي سياسي در آينده است.
به احتمال زياد وقتي طالبان از حکومت اسلامي افغان شمول حرف ميزنند ميخواهند به التزام و تعهد شان به دوگانه افغانيت و اسلاميت اشاره کنند که به اعتقاد بسياري از حلقات سياسي قومگرا، اساس حکومتداري و نظامداري در افغانستان را تشکيل ميدهد. اساساتي که از نظر بسياريهاي ديگر مايه اختلاف و عقبماندهگي سياسي در افغانستان پنداشته ميشود.
داشتن يک کشور آزاد: به نظر ميرسد که برداشت طالبان از آزادي نيز همان برداشت کلاسيک از اين مفهوم است. اگر منظور از آزاد بودن کشور، مستقل بودن آن به معناي استقلال در قرن نوزده باشد، امروزه بسياري از کشورها را نميتوان به آن معنا مستقل و آزاد دانست. امروزه روابط بين المللي ميان کشورها به ترتيبي شده که براي تمامي کشورها و حتا کشورهاي قدرتمند جهان، وابستگي چندجانبه اقتصادي، سياسي و فرهنگي ايجاد کرده است. اين وابستگيها در واقع اساس مشروعيت بين المللي يک نظام سياسي را تشکيل ميدهد که بدون آن يک حکومت مشروعيت بين المللي نخواهد داشت. به تعبير ديگر، امروزه کشورها قادر نيستند که به مفهوم قرن نوزدهمي از استقلال و آزادي، آزاد و مستقل باشند.
متمرکز شدن همه به بازسازي: تصور اين که پس از توافق صلح ميان طالبان و حکومت همه به بازسازي متمرکز ميشوند، نيز ميتواند به دلابل زيادي نادرست باشد. تا جايي که به عنوان يک آرزو مطرح باشد، اين يک آرزوي شيرين است که همه به بازسازي متمرکز شوند. اما اين تصور، اين پيشفرض را در خود دارد که با امضاي توافق صلح ميان طالبان و حکومت همه نارضايتيها و مشکلات از همه جهت حل ميشود و همه به اتفاق نظر به بازسازي تمرکز ميکنند. اين کار اگر در کوتاه مدت ممکن هم باشد، به شرطي ممکن است که توافق صلح ميان طالبان و حکومت، بر بنياد تامين مشارکت قومي، به رسميت شناختن تکثر قومي-فرهنگي و اصول پذيرفته شده دموکراتيک استوار باشد. در حاليکه با توجه به رفتار گذشته و حال طالبان، بعيد است که اين گروه پاي چنين توافقي امضا کند. تصور غالب اکنون در باره صلح اين است که صلح با برداشتي که طالبان از آينده سياسي کشور دارند، يک صلح کوتاه و برپايه انعطاف عناصر دموکراتيک و آزاديخواه استوار خواهد بود. به عبارت ديگر، انتظار اين است که صلح يک اقدام استعجالي براي ختم جنگ جاري است و نگاه طالبان به قدرت و به آينده سياسي دير يا زود باعث شکلگيري موجهاي تازه اي از نارضايتي، شورش و تمرد ميگردد. امري که تمرکز همه به بازسازي را ناممکن ميسازد.
قطع مداخلات خارجي: قطع مداخلات خارج سادهانگارانهترين تصوري است که ميتوان از آن در عرصه سياسي در افغانستان سخن گفت. همين اکنون يکي از دلايل که روند صلح را طولاني وبينتيجه ساخته، مداخلات خارجي است. در خوشبينانهترين حالت اين مداخلات براي يک مدت کوتاهي قطع خواهد شد تا مجالي به تأمين صلح داده شود. در واقع کشورهاي ذيدخل در يک رويکرد آزمايشي، البته با تصور اين که منافع شان تأمين خواهد بود، به صلح و تفاهم راي ميدهند و سپس مداخلات شروع خواهد شد. کشورهايي که منافع خود را در شرايط جديد نبينند، دوباره به مداخله روي خواهند آورد. چون هيچ نشانهاي اکنون به چشم نميخورد که با استناد به آن بتوان گفت که حکومت آينده به اين زوديها ميتواند نقطه وصل کشورهاي قدرتمند متخاصم در افغانستان شود.
برگشت اطمينان به کشور: برگشت اطمينان به کشور به اين زوديها ممکن نيست. زمان زيادي نياز است که اين مامول برآورده شود. در صورتي که توافق صلح مبتني بر اصول همهپذير عدالت، آزادي و همديگرپذيري باشد، در يک ظرف زماني کوتاه تر ميتوان اميدوار به برگشت اطمينان بود. به هر پيمانه که پيمان صلح، فاقد اصول فوق الذکر باشد، به همان پيمانه شکنندهگي شرايط جديد بيشتر خواهد بود که نتيجه آن عدم اطمينان است.
خلاصه اينکه طالبان تصور ميکنند که با به قدرت رسيدن اين گروه يا با شريک شدن آنان در قدرت افغانستان گل و گلزار ميشود. اين يک تصور خام و بينهايت خوشبينانه است. چنانکه گفته شد، اين تصورات برپايه عقلانيت سياسي استوار نيست و بنابراين نادرست هستند. بيميلي حکومت به مسايل سياسي: سهيل شاهين در گفتوگوي ياد شده، در پاسخ به سوال چرايي کندي روند صلح، تيم حاکم را متهم به عدم تمايل به مسايل سياسي ميکند. او گفته:«…اين تيم در مورد مسايل سياسي، هيچ تمايل نشان نميدهد و به آن توجه ندارد تا با ما مسأله را حل کنند؛ آنها فقط آتش بس مي خواهند تا در قدرت بمانند که به نظر ما اين برخورد واقع بينانه نيست و نه هم حل مسأله اين است. آنها بايد انعطاف نشان دهند تا به يک حل جامع برسيم…»
در اين زمينه ميتوان گفت که تا حدودي اتهام مطرح شده به تيم سياسي حاکم در کابل وارد است. نشانهها و دلايل زيادي وجود دارد که تيم حاکم تمايل به وارد شدن به بحث و اجنداي اصلي گفتوگوهاي صلح که همانا بحث در مورد چگونگي کناره رفتن تيم حاکم از قدرت و تشکيل يک حکومت ايتلافي يا اشتراکي باشد، ندارد. تيم حاکم هميشه در اين زمينه از رويکرد طفره روي و وقتکشي استفاده ميکند.
تيم حاکم پذيرفته که توافقنامه صلح دوحه ميان امريکا و طالبان اساس مذاکرات داخلي باشد، اما در عمل خلاف آن رفتار ميکند. طبق توافق دوحه، بحث آتشبس متاخر از بحث چگونگي تشکيل حکومت جديد است. در توافق نامه دوحه آمده که طرفين داخلي روي تشکيل حکومت جديد به توافق ميرسند و سپس آتشبس ميکنند. اما تيم حاکم به دليل اين که آماده کناره رفتن از قدرت نيست، تقدم و تأخر دو موضوع ياد شده را معکوس کرده است. حکومت افغانستان ميگويد که اول آتشبس و سپس بحث در مورد چگونگي تشکيل حکومت جديد. طالبان عکس اين را ميگويد و به توافق نامه صلح دوحه استناد ميکند که چنين سندي در اين زمينه موجود است.
با توجه به نکات ياد شده، دستيابي به توافق صلح ميان طرفين داخلي بعيد به نظر ميرسد. مگر اينکه فشار سياسي خارج بالاي طرفين وارد شود و آنان را وادار به تمکين به خواستهاي يکديگر کند. چند روز پيش، زلمي خليلزاد به اين موضوع اشاره کرد. او گفت، لازم است که کشورهاي منطقه بالاي طرفين فشار بياورند تا به تفاهم برسند. در واقع تجربه نشان داد که طرفين داخلي بدون فشار خارجي حاضر به تعامل نيستند. پس از آنکه گفتوگوهاي داخلي صلح شروع شد، مدت زيادي اين گفت وگوها روي مسايل بسيار پيشپاي افتاده چرخيد، سپس براي مدتي هيچ گفتوگويي صورت نگرفت و سپس ميدان جنگ داغ شد و طرفين به زورآزمايي فزيکي در ميدان جنگ روي آوردند. اين در حالي بود که امريکاييها نيز برنامه خروج را روي دست گرفتند و کشورهاي منطقه نيز تا کنون حاضر به پذيرش اين مسووليت نشده اند که براي آوردن صلح در افغانستان از تمامي ابزارها و گزينههاي فشار استفاده و طرفين را وادار به تعامل نمايند.
به نظر ميرسد که يکي از دلايل خروج سريع امريکاييها اين بود که طرفين گفتوگو کننده داخلي و کشورهاي منطقه را متوجه يک مسووليت بزرگ نمايند. با اين تصور که خروج امريکا يک خلا ايجاد ميکند و از اين خلا آينده تاريک و خطرناک افغانستان قابل رويت ميشود و اين امر باعث خواهد شد که طرفين داخلي و کشورهاي منطقه به صورت واقعي به صلح فکر کنند. اتفاقي که تا کنون نيافتده و به نظر نميرسد که به اين زوديها بيافتد.
چند روز پيش وزير امور خارجه روسيه، مقامهاي حکومت افغانستان را متهم به رفتار غيرمسوولانه نسبت به سرنوشت کشور شان کرد. معناي اين حرف اين است که تازه ميان طرفين داخلي جنگ و کشورهاي منطقه باب اين بحث باز شده که مسووليت بيشتر متوجه کيست. لابد کشورهاي همسايه اعتقاد دارند که مسووليت اولي به مردم افغانستان بر ميگردد. البته حکومت افغانستان و طالبان نيز ديپلماسي منطقهاي را آغاز کردهاند تا ببينند که کشورهاي منطقه چه تصميم دارند. بدون شک، راه حل از دهليز«تمايل حکومت افغانستان به ورود به بحث انتقال قدرت» و «اصلاح تصورات سياسي نادرست طالبان» ميگذرد.