در اين ترديدي نيست که پاکستان دشمني تاريخي با افغانستان دارد و اين دشمني پس از استرداد استقلال پاکستان به وسيلة بريتانيا آغاز شده است که موضوع منازعه خط سرحدي ديورند است. اين مرز در سال 1893 ميلادي در زمان عبدالرحمن خان بين افغانستان و هند بريتانيايي به نماينده گي مورتيمر ديورند تعيين شد. اين خط تا کنون ميان نمايندهگان انگليس و دولت هاي افغانستان از آغاز معاهدة لاهور و جمرود تا معاهده هاي گندمک و ديورند و تأييد آن به وسيلة حبيب الله، شاه امان الله، نادرشاه و ظاهرشاه به امضا رسيده است که پس از آزادي پاکستان در اگست 1947 شوراي ملي افغانستان اين خط را رد کرد و آن را ميراث استعماري انگليس خواند. از آن زمان به بعد ميان افغانستان و پاکستان رويارويي هاي زيادي صورت گرفته است که باري در زمان ظاهرشاه منجر به بمباران پاکستان بر افغانستان شد و با پادرمياني عربستان حل شد و بار ديگر در زمان صدارت داوود اين موضوع داغ شد و اما بعد ها با برکناري او اين موضوع خوابيد تا آن که داوود پس از کودتا برضد ظاهرشاه قدرت را بدست گرفت و بار ديگر موضوع پشتونستان خواهي را مطرح کرد که امر سفربري داد، اما قذافي در حاشية کنفرانس اسلامي در لاهور داوود و بوتو را آشتي داد و بوتو از داوود به حيث پدر خواست تا اين موضوع را آبرومندانه حل کند. گفته مي شود که داوود حاضر بود تا در برابر دست يابي به راه ترانزيت از ادعاي ديورند بگذرد؛ اما کودتا برضد بوتو به کمک امريکا و برضد داوود به کمک شوروي پيشين اين پروندة صلح را براي هميش بست.
هدف از اشاره به نکات فوق يادآوري از آغاز و پيشينة اين منازعه تا کنون است که از 73 سال به اين سو زندهگي مردمان افغانستان و پاکستان را به گروگان گرفته است. پاکستان توانست تا پس از تهاجم شوروي به افغانستان به کمک هاي مالي و تسليحاتي امريکا و عربستان و ساير کشور هاي خليج با استفاده از تنگدستي هاي رهبران جهادي به بهانة کمک و حمايت از جهاد مردم افغانستان در سياست هاي ضد افغانستاني اش دست بالا پيدا کند. اين در حالي است که رهبران آن سوي خط هيچ گاهي حتا در زمان آزادي پاکستان براي پيوستن به افغانستان بررغم تاکيد رهبران نيم قاره چون، نهرو حاضر به پيوستن به افغانستان نشد و اصرار بر پيوستن با هند را داشت. هدف اصلي پاکستان زير نام حمايت از جهاد افغانستان به رسميت شناختن اين خط از سوي حکومت مجاهدين و تقليل رابطة افغانستان با هند بود. اين خواست پاکستان با به قدرت رسيدن حکومت مجاهدين به ثمر نرسيد و نظاميان اين کشور با حمايت از انجنير حکمتيار جنگ تنظيمي را در افغانستان مشتعل گردانيدند تا آنکه از به پيرزوي رسيدن حکمتيار مايوس شد و در صدد تشکيل گروه طالبان به کمک امريکا، عربستان و انگليس برآمد. بالاخره طالبان به کمک پاکستان و امريکا و عربستان در افغانستان به قدرت رسيدند؛ اما مقاومت در برابر حکومت طالبان فرصت معامله با پاکستان را براي رهبران طالب نداد تا آنکه پس از شهادت مسعود و وقوع حادثة يازدهم سپتمبر طالبان به وسيلة امريکايي ها سرنگون شدند. پاکستان بازهم در کنفرانس بن تلاش نمود تا حکومتي در افغانستان تشکيل شود که در خط سياست هاي پاکستان گام بردارد؛ اما آقاي کرزي نتوانست تا خواست پاکستان را برآورده بسازد. از همين رو بود که 21 بار سفرش به پاکستان بي نتيجه ماند و بالاخره ناگزير شد که بگويد، صلح افغانستان از اسلام آباد مي گذرد؛ يعني اين که جنگ افغانستان را اسلام آباد رهبري مي کند. خلف او نيز خواست تا در سازش با پاکستان با طالبان مدارا کند و از همين رو گفته مي شود که با شبکة حقاني تماس هايي حاصل نمود. اين نشان دهندة قول و قرار هايي است که هنوز آشکارا نشده است؛ اما پاکستاني ها توانسته اند تا کنون بيشتر از 12 صد کيلومتر در خط ديورند حصار کشي نمايند. اما اکنون از وضعيت طوري پيدا است که رييس جمهوري افغانستان بالاي پاکستاني ها قهر است و بررغم يک سلسله رفت و آمدهاي مقام هاي دو کشور هنوز هم رابطه ميان دوکشور چندان خوب نيست. اين را از سخنان عمرانخان مي توان درک کرد که گفت، او اميدوار است تا حکومت آينده در کابل براي هند اجازة جنگ برضد پاکستان را ندهد. آنچه مسلم است، اين که تمامي بالادستي هاي پاکستان برضد افغانستان ريشه در حمايت امريکا از اين کشور دارد. امريکا خواسته تا با پيش کردن پاکستان در مقابل افغانستان فرصت بدست آوردن اهداف و عملي شدن استراتيژي هاي درازمدت و کوتاه مدت خود را بدست آورد. سکوت امريکا در برابر پاکستان در واقع امتيازي است که واشنگتن به اسلام باد داده تا برضد افغانستان هرگونه و هرچه که مي خواهد، همان گونه انجام بدهد. امريکا خواسته تا پاکستان را در دهن مردم افغانستان بافگند و خودش آرام آرام به اهداف راهبردي اش نزديک شود. در حالي که عامل اصلي بدبختي هاي کنوني در افغانستان امريکا است. امريکا و انگليس و هم پاتکي هاي او زمامداران عربي اند که دست به دست هم داده و ميليارد ها دالر را براي پاکستان کمک کرده اند تا با روح آرام تروريستان را آموزش بدهد و تجهيز و تمويل نمايد و آنان را زير نام هاي طالب، داعش، القاعده، لشکرجنگوي وغيره به افغانستان و ساير کشور هاي جهان صادر نمايد. در حاليکه امريکا و هم پيمان هاي بين المللي او خوب ميدانند که عامل اصلي تروريزم در افغانستان، پاکستان است و تمامي رهبران و پايگاه هاي تروريستي در اين کشور است؛ اما به چنان سکوت مرگبار تن داده اند که به گفته اي « از گور شان دود بلند نمي شود»
امريکا براي رسيدن به اهدافش شماري ها را گويي قرار دادي در افغانستان حاکم ساخت تا در يک سناريوي «گرگ و ميش» مقام هاي دولتي را ميان خود دست به دست نمايند. چنانکه شاهد هستيم، طي 20 سال گذشته شماري افراد معلوم الحال بيشتر کم سواد و در ضمن فاسد و غارتگر پيهم براي يکديگر جا خالي کرده اند و از يک مقام به مقام ديگر نصب شده اند. اين گروه محدود بر گرده هاي مردم مظلوم افغانستان سوار اند، گاه وزير، زماني والي، وقتي سفير، گاهي جنرال و مارشال مي شوند و گاهي هم به مقام مشاوريت يا عضويت سنا، عضويت مجلس نمايندهگان و مقام هاي ديگر پائين و بالا مي شود. دارايي هاي اين آقايان فقط وابستگي آنان با شبکه هاي استخبارات پاکستان، امريکا، روسيه، هند، ايران، چين، آلمان، فرانسه و کشورهاي ديگر است. با تأسف که بسياري ايشان نابکار و خود فروخته و عياش و فحاش و غارتگر و معامله گر اند که نام انسان سخت بر آنان سنگيني ميکند. گفته مي توان که اين آقايان از بدنام ترين و سرسپردهترين مزدوران تاريخ هستند. اين آقايان جز قدرت و ثروت چيز ديگري را نمي شناسند و شناسنامه هاي شان عاري از ايمان و عقيده است. اين گروه در دو طرف، زير دو چتر خون مردم افغانستان را چون شير مادر نوش جان مي کنند و با کسي در اصل دشمني ندارند و هرجا که قدرت و ثروت را براي شان ضمانت کند، با همان طرف هستند؛ زيرا که در برقراري مناسبات شان به هيچ اصولي باور ندارند و خط سرخي در قاموس سياسي آنان وجود ندارد. اين آقايان پرواي مردم افغانستان را ندارند، ولو که سنگ هم بر سر شان ببارد؛ زيرا خانواده هاي شان در خارج از افغانستان در ثروتمندترين کشور هاي جهان تشريف دارند و از خون مردم افغانستان در ناز و نعمت زندهگي مي کنند. بسياري از اين آقايان در بازي هاي مافيايي سرآمد مافياي امريکا، پاکستان، هند، ايران، روسيه اند و حتا گفته مي توان که سر بزرگترين تباه کاران را خاريده و صد هايي آنان را تشنه بر سر دريا برده و تشنه باز ميگردانند. اين آقايان چنان فارغ بال و بي هراس هرآنچه بخواهند، به آن عمل ميکنند، نه از قانون مي ترسند و نه از مردم شرم و نه از خدا هراس دارند، شايد دليلش اين باشد که در همه جا در پوليس و دادگاه و دادستاني افراد خريدهگي دارند و چنان نفوذ دارند که حتا افراد شان در زندان ها بر ساير زنداني ها حکومت مي کنند. بيشتر اين آقايان داراي پروندههاي فساد و غفلت و تاراج اند. آنان آنگاه که از يک اداره و از يک ولايت به اتهام ناتواني و فساد به وسيلة مردم برکنار شده اند و به جاي آنکه مجازات شوند، برعکس چند روز بعد در يک مقام بالاتر نصب مي شوند. شايد بالاتر از اين جفايي در حق يک ملت پيشينه نداشته باشد.
اين آقايان از تروريستان هم هراس ندارند؛ زيرا مي دانند که تروريستان براي بقاي آنان تلاش مي کنند ونه براي حذف آنان؛ زيرا از نظر هراس افگن موجوديت اين آقايان در گرد و محور نظام، فرصت خوبي براي حقانيت آنان است و حتا حمله هاي انتحاري شان را در وجود مبارک آنان توجيه مي کنند. شرکاي اين آقايان در دستگاه هاي بلند بر گردههاي مردم سوار اند و براي مردم حق نمي دهند که بگويند، بالاي چشم اين ارجمندي هاي شان ابرواست. اين آقايان هرچند در مقام هاي بلند تشريف دارند و اما بيشتر اوقات در خارج از کشور بسر مي برند و از پول هاي دزدي و اختلاس شب ها و روز هاي خود را درهوتل هاي فيشني با عيش و عشرت سپري مي کنند. با آنکه بيشتر شان از سلامتي کامل برخوردار نيستند و اما با استفاده از دارو هاي قيمتي به زندهگي ذلت بار شان ادامه مي دهند. اين آقايان با همهگي سر و گردن مي زنند، با دو طرف در معامله اند و دوست همديگر اند و تنها دشمن آنان مردم افغانستان است. از همين رو است که هرچه در توان دارند، براي تباهي و در بدري و ويراني اين مردم و اين سرزمين دريغ نمي کنند. اين آقايان براي افغانستان نه استراتيژي دارند و نه هم به راهبردي باور دارند. هدف شان جز بدست آوردن ثروت چيز ديگري نيست و شکم افگندن در قدرت را هم نه خدمت، بل غارت و دستيابي به ثروت هاي افسانه اي تلقي مي کنند. پس زماني که چنين گروهي به کمک خارجي ها بر گرده هاي مردم سوار باشند؛ بوجود آمدن يک جريان ملي در آن امري محال است.
امريکا با بازي هاي زيرکانه و خطرناک سياست گران جهادي و غير جهادي را با زمينه سازي ها از پيش تعيين شده آلوده به فساد کرد و با درک و استفاده از نقطة ضعف هر يک به سخن معروف آنان را با پنبه حلال کرد وتيغ از دمارشان بيرون کرد. در کنار مسخ اين سياست گران، فرصت را از شماري سياست گران مستقل گرفت و اين سبب شد که در افغانستان طي بيست سال گذشته يک جريان ملي و مستقل و غير وابسته بوجود نيامد. هرگاه يک جريان ملي و مستقل فرا ايده ئولوژيک و فراقومي و فرا مذهبي در کشور بوجود مي آمد. در اين صورت ممکن بود که يک حزبي شکل مي گرفت که اعضاي آن را مجاهدين واقعي، تکنوکرات هاي واقعي، طالبان واقعي، ملا هاي واقعي، روشنفکران واقعي تشکيل مي داد. امريکا براي پيش گيري از ايجاد چنين جريان نيرومند و داراي پايگاه مردمي، برعکس تمامي مفسدان از جمع مجاهدين، طالبان، تکنوکرات ها، ليبرال ها، ملا ها، روشنفکران و غداران را به گونه هاي متفاوت مورد حمايت قرار داد. امريکا براي هر کدام شان به رنگي فرصت داد تا ميليون ها دالر کمک هايي را که به نام مردم افغانستان وارد کشور شده بود، بدزدند و فربه شوند و در محور منافع امريکا زانو بزنند.
امريکاييها از همان روز هاي آغازين ورود شان به افغانستان تخم نفاق و قوم گرايي و فساد را در وجب و وجب کشور کاشتند تا جريان ملي و مستقل در افغانستان بوجود نيايد. شايد گفته هاي هالبروگ به ياد همهگان باشد که گفت: « در خانة هر پشتون يک تروريست است». چنانکه ما شاهد هستيم، از روزي که نيرو هاي امريکايي در افغانستان داخل شده، موازي به آن فساد و غارت و تاراج در کشور افزايش يافته است و در بسياري موارد عامل اصلي فساد در افغانستان خارجي ها بوده اند. هرچند نمي توان آقاي کرزي را برائت داد که گفت دزدي کنيد و اما در افغانستان سرمايه گذاري کنيد، ولي اين سخناش که گفت خارجي ها عامل اصلي فساد در افغانستان هستند، قابل تاني است. اين به معناي آن نيست جفاي شماري فرماندهان جهادي و ليبرال ها را ناديده گرفت که شماري از آنان به بهاي ستم بر مجاهدين و ليبرال هاي راستين و آرمان هاي آنان زمين هاي دولتي را غارت کردند و دزديدند و با فروش آن ميليون ها دالر کمايي کردند، اما حکومت هاي وقت هيچ گاهي نخواست جلو اين دزدي هاي بزرگ را بگيرد و برعکس بخاطر توجيه دزدي هاي خود، باب دزدي ها را براي آنان بازتر نمود.
چيزي که شگفتآور و آموزنده، همانا بازي مرموز امريکا در تباني با پاکستان در برابر مردم افغانستان است که هر روز با دادن پول به پاکستان تروريستان را بيشتر هار کرد تا گوشت و پوست مردم افغانستان را بکنند. پاکستان هم خيلي آرام و قشنگ هرچه در توان داشت، براي نابودي افغانستان از آن استفاده کرد. امريکا هم از اين رويکرد نظاميان پاکستان با زبان خاموش راضي بود تا به اين وسيله پاکستان در دهن مردم افغانستان بيفتد و نقش تباهکن امريکا در پشت قضاياي اصلي که همانا رسيدن به اهداف راهبردي اش بود، پنهان باقي بماند. امريکا با توجه به روابط پيشينة استخباراتي که در پاکستان دارد، بهتر از هر کسي مي داند که تمامي گروه هاي تروريستي وبه ويژه شبکة حقاني نوکر گوش به فرمان و به گفتة رييس ارکان پيشين امريکا بازوي نظاميان پاکستان است؛ اما امريکا با بازي هاي زيرکانه از افشاي آن خودداري کرده و پاکستان را تنبه نکرده است.
اين در حالي بود و است که امريکا از تمامي کارنامه هاي پيدا و پنهان پاکستان در پيوند به افغانستان آگاهي کامل داشت؛ اما چنان سکوت مرگبار اختيار کرده که هيچ گاهي به پاکستان نخواست بگويد، که پايگاه هاي تروريستان را ببندد و رهبران شان را اخراج کند. حال زمان آن رسيده است که مردم افغانستان با عبور از «هفت خوان رستم» که امريکا و حاميانش بر سر راه مردم افغانستان نهاده است، ناگزير بايد عبور کنند. هرچند امريکا در تباني با افراد مورد نظرش درافغانستان تمامي چشمه ها را خشکانيده که از آن احتمال به جريان آمدن آب حيات براي مردم افغانستان باشد و فرصت بيداري ملي براي ايجاد يک جريان ملي و مردمي ومستقل و غيروابسته بوجود آيد. تنها افغانستان نيست که بيداري ملي اش قرباني سياست هاي شبکه هاي خطرناک استخباراتي شده است؛ بلکه بيشترين کشور هاي اسلامي در آتش جنگ هاي تروريستان مي سوزد و بيداري ملي و شجاعت تاريخي آنان در گرماگرمي از مقابله با هراس افگنان قرباني بازي هاي شبکه هاي استخباراتي شده و در يک نا مصونيتي تمام بسر مي برند. بنا بر اين اکنون نه تنها اين دين بزرگ براي مردم افغانستان؛ بلکه براي تمام جهان اسلام، به ويژه علماي جهان اسلام است تا هويت هراس افگنان را افشا، چتر اسلام عزيز را از وراي آنان بدرند و هويت اصلي آنان را افشا کنند تا مردم بدانند که هراس افگنان به اسلام تعلق ندارند و به هيچ ديني باورمند نيستند. هراس افگنان گروه هاي مزدور و وابسته به شبکه هاي استخباراتي کشور هاي گوناگون اند که وظيفة شان جز برآورده شدن اهداف شبکه هاي ياد شده در کشور هاي ميدان جنگ نيابتي مثل افغانستان چيز ديگري نيست. آنان فقط اسلام را چتري براي پنهان کردن هويت اصلي مبارزاتي خود عنوان کرده اند. اعمال آنان نشان مي دهد که آنان به هيچ اصولي باور اسلامي ندارند و عبور از هر نوع خط سرخ و ضد اسلامي را براي رسيدن به هدف مجاز و مشروع مي شمارند.