سیاسی

طالبان و يک جنگ بی معنا!

 ابومسلم خراسانی

 

در دهم حوت سال 1398 خورشيدي يک توافق‌نامه‌ي تاريخي ميان ايالات متحده‌ امريکا و گروه طالبان امضا شد. در اين موافقت‌نامه طالبان تعهد کردند که ديگر بر مواضع نيروهاي امريکايي حمله نمي‌کنند و در مقابل امريکا نيز تعهد سپرد تا در يک تقويم زماني مشخص افغانستان را ترک خواهد کرد.

اين توافق تاريخي باعث ايجاد اميد و دل‌خوشي در ميان شهروندان افغانستان شد. عده‌ي بزرگي از شهروندان خسته از جنگ به اين باور بودند که توافق دوحه مي‌تواند به کاهش خشونت‌ها بينجامد، اما اين توافق نه تنها کاهش خشونت‌ها را به بار نياورد، بلکه باعث تشديد خشونت‌ها و تغيير ماهيت جنگ در کشور شد. طالبان پس از امضاي اين توافق همه‌ي تمرکز خود را روي حمله بر نيروهاي امنيتي و دولت افغانستان سوق دادند. طالبان پس از اين توافق تلاش کردند محدوده‌ي شهرها را تنگ و تنگ‌تر سازند و مرکزهاي شهرها و ولسوالي‌ها را نيز تصرف کنند. اين تلاش طالبان باعث شدت گرفتن تنور جنگ شد و بر آمار تلفات غيرنظامي افزود.

طالبان پس از آزاد شدن پنج هزار نيروي‌شان از سوي دولت افغانستان و برگشت اين نيروها به صفوف جنگي، بر قوت ماشين جنگي‌‌ خود افزودند و با روياي فتح خود بر حمله‌هاي تهاجمي افزودند. طالبان با تبليغات گسترده تلاش دارند خود را پيروز ميدان معرفي کنند. آنان با اين روايت به بسيج گسترده‌ي جنگ‌جويان خود پرداختند و براي تقويت قدرت جنگي‌ خود تلاش کردند.

اما مسأله‌ي اصلي اين است که جنگ طالبان يک جنگ بيهوده و بي‌معناست. جنگ طالبان نمي‌تواند هيچ توجيه ديني، اخلاقي و سياسي داشته باشد. جنگ طالبان بر اساس قواعد جنگ و همچنان بر اساس عرف حل منازعه، يک جنگ بي‌معنا و خلاف قواعد موجود، شناخته مي‌شود. براي تبيين بيش‌تر اين مدعا در ادامه از دو زاويه به اين مسأله مي‌پردازيم که جنگ طالبان و به تعبير خودشان جهاد آنان يک جنگ و جهاد بي‌معناست.

يکي از معضل‌هايي که جنگ طالبان و به تعبير خودشان جهاد آنان با آن مواجه است، نبود تعريف واضح از دشمن است. همان طوري که نظريه‌پرداز جنگ و صلح «چونان موزلي» بيان کرده‌، تعريف واضح از دشمن يکي از شرايط جنگ عادلانه است. اما طالبان پس از توافق دوحه در مورد تعريف دشمن خود دچار يک مشکل بزرگي شده‌اند. اين مشکل تغيير دشمن است، آن هم تغييري که مشروعيت جنگ طالبان را زير پرسش قرار مي‌دهد. تا پيش از اين، دشمن طالبان نيروهاي خارجي و حاميان آنان شمرده مي‌شدند. طالبان پس از سال‌هاي 1383 تلاش کردند تا نيروهاي خارجي را به عنوان يک نيروي اشغال‌گر و متجاوز معرفي کنند و جنگ خود را به عنوان جهاد عليه اشغال، مشروعيت بخشند.

همين گونه طالبان جنگ خود در برابر نيروهاي دولت افغانستان را به عنوان جنگ با متحد نيروهاي اشغال‌گر و خارجي توجيه مي‌کردند. اما اکنون ديگر نيروهايي که طالبان آنان را اشغال‌گر خطاب مي‌کردند، متعهد به خروج از افغانستان هستند و ديگر مبارزه عليه نيروي اشغالي معنايي نمي‌دهد. چه اين که طالبان هم پس از توافق دوحه ديگر هيچ عملياتي را عليه نيروهاي خارجي راه‌اندازي نکرده‌اند. افزون بر اين، اکنون طالبان به سان دولت افغانستان متحد و هم‌پيمان ايالات متحده‌ي امريکا هستند و اگر قرار به جهاد با متحد امريکا باشد، طالبان بايد نخست با خود جهاد کنند. لذا مي‌توان نتيجه گرفت که طالبان در تعريف دشمن آن هم دشمني که به جنگ و باور آنان مشروعيت بخشد، با مشکل مواجه شده‌اند و جنگ با نيروهاي دولتي نمي‌تواند به سان جنگ با نيروهاي اشغالي (به باور طالبان) مشروعيت‌بخش باشد.

مشکل دوم جنگ طالبان، تضاد آن با قواعد و عرف حل منازعه است. بر اساس قواعد حل منازعه، زماني که مسأله‌ي راه حل سياسي و مذاکره مطرح مي‌شود، يکي از پيش‌شرط‌هاي آن برقراري آتش‌بس است. مذاکره در زماني مطرح مي‌شود که دو طرف به بُن‌بست نظامي رسيده باشند و بر اين باور باشند که ديگر نمي‌توانند از طريق جنگ به اهداف خود برسند و بايد راه حل سياسي را برگزينند. اما طالبان همزمان با حضور در ميز مذاکره و همين گونه همزمان با درخواست مکرر دولت افغانستان و کشورهاي خارجي مبني بر آتش‌بس، باز هم به حضور خود در ميدان جنگ و تشديد حمله‌هاي خود تاکيد دارند.

اين رفتار طالبان يک تناقض صريح و آشکار است. اگر طالبان همواره به گزينه‌ي نظامي مي‌انديشند، ديگر حضور آنان در ميز مذاکره و پيش گرفتن ديپلماسي، بي‌معناست. اما اگر طالبان به راه حل سياسي جنگ باور دارند و همان طوري که ادعا مي‌کنند، جنگ را راه حل نمي‌دانند، پس بايد گفت که جنگ طالبان يک جنگ بي‌معناست. اين جنگ نه تنها که بي‌معنا است، بلکه يک تناقض نيز است. حضور همزمان در ميدان جنگ و ميدان ديپلماسي، هيچ توجيه منطقي ندارد. طالبان با حضور در ميز مذاکره نشان مي‌دهند که جنگ آنان يک جنگ بي‌معناست.

البته در پايان لازم است به اين نکته توجه کنيم که از ديد رياليستي، طالبان از جنگ به عنوان يک ابزار فشار براي کسب امتياز بيشتر در ميز مذاکره استفاده مي‌کنند. اما چنين استفاده‌ي ابزاري از جنگ نمي‌تواند به آنان مشروعيت بخشد. گزينه‌ي جنگ چه در قواعد جنگ و صلح و چه در مباني ديني و اخلاقي زماني مطرح مي‌شود که راه‌هاي ‌‌حل سياسي مسدود باشد و تنها گزينه‌ي باقي‌مانده «ادامه‌ي جنگ» باشد. اما با وضعيت کنوني که راه حل ديپلماسي پيش روي طالبان باز است، استفاده‌ي ابزاري از جنگ تنها نشان‌دهنده‌ي ابتذال اخلاق و دين در ميان طالبان است و افزون بر تهي بودن، اين جنگ از مشروعيت ديني، اخلاقي و سياسي نيز برخوردار نيست.

 

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار