سیاسی
خودخواهی ها و قدرت طلبی های رهبران و سياست گران خودخوانده افغانستان را به ميدان جنگ نيابتی کشورهای منطقه و جهان بدل کرده است
نويسنده: مهرالدين مشيد
قلبی که بیش از چهل سال برای آگاهی و تحقق آزادی و عدالت تپید و برای برپایی و نهادینه شدن واقعی این ارزش ها قدم برداشت و قلم زد تا باشد که چراغ آگاهی در سراسر کشور نور افگند و درفش آزادی در وجب وجب کشور به اهتزاز درآید و عدالت در گوشه گوشهء این سرزمین به بار و برگ بنشیند؛ اما دریغ و درد که آن ایده آل های ما به یأس بدل شد و همه چیز به غارت آنانی رفت که ادعای حفاظت و حمایت از ارزش های دینی و ملی را داشتند و قلب پرتپش ما هرچه دراین را شتاب کرد، به انجام نرسید و اکنون مجروح شده و اندکی از پای افتاده است. این تنها قلب مجروح من نبود که باوجود دشواری های فراوان به آرزوی یک افغانستان آزاده و سربلند و مستقل و با ثبات تحت رهبری مردان بزرگ و دلسوز بی صبرانه می تپید؛ بلکه این آرزوی انسانی در پس پرده های قلب هزاران زندانی و جهادگر آزاده و وطن دوست به شدت می تپید. افسوس که حالا بسیاری از آن مردان بزرگ چون حمیدالله مشهور به استاد اکبر شهید، ذبیح الله شهید، آدم خان شهید و صدها شهید دیگر که جان های شیرین شان را در راه خدا قربانی کردند، در میان ما نیستند و هزاران افسوس که جانبازی های آنان اکنون ابزاری برای بزرگ نمایی نااهلانی شده است که کاذبانه سنگ جهاد رادر سینه می کوبند و اما با به خون و شهادت آنان جفا کرده اند. با خون ابر مردان شجاع و با شهامتی که در مکتب جهاد پایمردی ها و رادمردی ها را آموختند و به حیث درس بزرگ به راهیان راستین خود برجا گذاشتند. دلیل آن همه شجاعت های آنان قلب نیرومندی بود که در درون سینه های با صفای آنان بخاطر آرزو های بزرگ و به ویژه رهایی کشور از اشغال و رسیدن آن به آزادی کامل می تپیید. قلب هایی که در برابر حوادث گوناگون و درمقابل فراز و فرود های حوادث ناگوار و نفس گیر و حتا کشنده مانند، شکنجه های دردناک زندان و شرایط مخوف و دردناک آن و مهاجرت های دشوار مقاومت کرد و لحظه ای هم از تپش بازنماندند. شاید دلیلش این بوده که وجد و شور و جاذبه و عشق به آزادی آنقدر قوت معنوی در آنان دمیده بود که حتا تپش های قلب آنان را هم کنترل می نمود و از آن مواظبت می کرد. ماهرگز فکر نمی کردیم که مشتی از رهبران این عشق بزرگ و آرزو های میلیون ها انسان مظلوم این کشور را در قمار معامله با پاکستان ایران، امریکا، بریتانیا و سایر شبکه های استخباراتی منطقه وجهان گذاشته اند. این معامله گری ها بود که برای نخستین بار پای بریژنسکی مشاور ارشد جیمی کارتر را به پاکستان و به درۀ خیبر کشاند و کلید مداخلۀ نظامیان پاکستان در امور افغانستان را زیر نام جهاد بدست نظامیان پاکستان سپرد.
بریژنسکی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۷۶ امریکا حامی جیمی کارتر بود. از آنجا که کارتر آشنایی کامل به مسائل خارجی و بینالمللی نداشت، بریژنسکی را به مشاور ارشد امنیت ملی در کاخ سفید گماشت. از مهمترین فعالیتهای او در این دوران به دور ساختن مصر از شوروی با ترتیب دادن قرارداد کمپ دیوید و صلح مصر و اسرائیل میتوان نام برد. بریژنسکی از حامیان مسلح کردن مجاهدین علیه دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و توانست جیمی کارتر را متقاعد کند که این اقدام موجب میشود تا «ارتش شوروی برای مداخله در افغانستان» تحریک شود. بریژنسکی می گوید: « روزی که شوروی ها به کابل هجوم آوردند تا افغانستان را اشغال نمایند، من به رییس جمهور یادداشتی تسلیم نمودم که در پهلوی نکات دیگر این مطلب ذکر شده بود که حالا زمان آن رسیده که به شوروی ویتنام شانرا هدیه بدهیم و به همین شکل هم به پیش رفتیم.» وی در دلو سال ۱۳۵۸ملاقاتی داشت با رییس جمهور پاکستان ضیأالحق و از درۀ خیبر دیدن به عمل آورد، پیش روی کمره با کلشنیکوفی که در دست داشت، افغانستان را هدف قرار داد. در همین لحظه علاقۀ امریکا به افغانستان هویدا می شود. بریژنسکی خطاب به افغانها میگوید: «این کشور از شماست روزی شما به اینجا برخواهید گشت، مبارزه شما نتیجه خواهد داد و به این ترتیب شما خانه ها ومساجد تان را دوباره بدست خواهید آورد. شما عمل خوبی را انجام میدهید و خداوند هم با شماست.» گفته می شود که با گفتن الله اکبر با سلاح دست داشتۀ خود به سوی افغانستان شلیک کرد.
بریژنسکی در همان روز در واقع سرنوشت جهاد و رهبران جهاد افغانستان را بدست نظامیان پاکستان سپرد و مداخلۀ نظامیان پاکستانی در امور افغانستان را قبول کرد. آن آغازی بود که رهبران جهاد در کارزار استخباراتی پاکستان اسیر شدند. اکنون که از آن روز ۴۲ سال سپری می شود. پاکستان با استفاده از کمک های مالی و سلاح امریکایی، افغانستان را به جهنم بدل کرده است. امروز افغانستان به مرکز تروریستان جهان و میدان جنگ نیابتی کشور های منطقه وجهان بدل شده است که در رأس این تروریست پروری نظامیان پاکستان قرار دارند. چنان که افسر سی آی ای (Vinc Cannnistrao) می گوید: « ما خود در افغانستان حضور نداشتیم، کسانی که در صحنه حضور داشتند و با افغان ها در ارتباط بودند، آنها پاکستانی ها بودند.» افسر دیگر سی آی ای به نام (Milton Bearden) می گوید: « ما با پاکستانی ها تماس گرفته وبه آنها اطمینان دادیم که در پهلوی شان هستیم و یک تیم همفکر از کشورهای سعودی، چین، مصر، انگلیس، امریکا و پاکستان را تشکیل می دهیم. وی به ادامه می گوید، درقدم اول از انگلیس ها تفنگ های زیادی مثل انفلید ۳۰۳ خریداری کردیم. این سلاح ها را یک ماه بعد از تهاجم به پاکستان رساندیم. جوانان افغان این تفنگ ها را زیاد خوش داشتند. در آغاز بودجه ما ده میلیون دالر بود که بعدتراز کانگرس تقاضای ۲۰ میلیون اضافی شد که در سال های بعدیش بودجه بالا رفت.». این بازی امریکا در واقع پاکستان را به آرزوی رسیدن به عمق استراتیژی اش در افغانستان نزدیک ساخت. این ایده آل های دیرین نظامیان پاکستان که در رأس آن جنرال عبدالرحمان، جنرال ضیاالحق، جنرال حمیدگل، جنرال بابر، کرنیل امام و سایر جنرالان و کرنیل های خائن به تمامیت ارضی افغانستان قرار داشتند. آنان توانستند تا با شماری رهبران جهادی کنفدراسیون افغانستان و پاکستان را امضا کنند. جنرال حمید گل بود که خود را مشاور استاد ربانی جا زد و ساختار های نظامی و ملکی افغانستان را نابود کرد. تاریخ نشان داد که رهبران جهادی افغانستان ناتوان تر از آن بودند که در عمقی از بازی های استخباراتی کشور های منطقه و جهان به نجات افغانستان می برآمدند و با تأسف که خود قربانی شدند و مردم افغانستان را هم تباه و برباد کردند. در سال ۱۹۹۷ کتابی با عنوان “تنها قدرت جهانی” به قلم بریژنسکی منتشر شد. در این کتاب وی به امریکا توصیه میکند که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به دنبال محکم کردن برتری خود در اروپا و آسیا باشد.
در روشنایی این توصیه های بریژنسکی بود که امریکا بدون عبرت گرفتن از تجاوز شوروی پیشین، به افغانستان حمله کرد و اشتباه کرملین را در افغانستان تکرار کرد. اکنون که از حملۀ امریکا به افغانستان بیست سال سپری می شود و نه تنها تروریزم نابود نشد؛ بلکه تروریزم فربه تر از گذشته شد. امروزکار به جایی رسیده است که امریکا تروریستان را به رسمیت شناخته و برای آنان باج هم می دهند تا با امریکایی ها صحبت کنند و سری هم بررسم مذاکره با هیأت دولت افغانستان بجنبانند. در نتیجۀ تهاجم امریکا تنها افغانستان به میدان جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل نشد و بازار سودجویی امریکا از ناحیۀ مواد مخدر کساد شد و مهار چین و روسیه را هم کاخ سفید با خود به گور برد؛ بلکه بدتر از همه اکنون فساد در تار و پود این سرزمین به خاک و خون خفته زبانه می کشد و عدالت به چوبهء دار بسته شده است و مفسدان نامدار از یخن حامیان و پاسبانان عدالت سر بیرون کرده اند. امریکا با سیاست های مغرضانۀ خود افغانستان را به جزایر قومی و زبانی بدل کرد و تضاد های قومی و زبانی را به وسیلۀ عمال خود بیش از هر زمانی تشدید بخشید. در نتیجۀ سیاست های نادرست امریکا و حمایت آن از حکومت های فاسد و رهبران آلوده با فساد، شماری زمامداران و سیاستگران خود را نمایندۀ اقوام گوناگون کشور خواندند و از رأس تا قاعده تضاد های قومی را بر مردم تحمیل کردند. این در حالی است که مردم افغانستان شامل تاجیک، پشتون، ازبیک، بلوچ، ایماق، هزاره و دیگران باهم دوست اند و هیچ دشمنی و مشکلی با یکدیگر ندارند. این سیاستگران ظالم و ستمگر اند که از بالا به پایین تخم نقاق را میان مردم می کارند، اما خوشبختانه که مردم افغانستان از نیات شوم رهبران خودخوانده و سیاستگران مردم زده آگاهی کامل دارند.
مردم افغانستان می دانند که این سرزمین در نتیجه خودخواهی ها و قدرت طلبی های رهبران و سیاستگران خودخوانده و غارتگران و غاصبان و مفسدان به مرکز تروریستان و به میدان نبرد نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل شده است. هزاران دریغ و درد آنانی که دل های شان برای درد های بی پایان و رنج های فراوان این ملت می تپید و به امید سرفرازی و عزت و احیای عظمت این ملت صادقانه و صمیمانه و بی ریا رزمیدند و جان های شیرین شان را در کاسهء اخلاص به پیشگاه خدا نهادند. آنان با آرمان های بلند سر در نیام خاک کشیدند و جان های شیرین شان را درپای آزادی کشور و رفاه و آسایش مردم و حفظ عزت و سربلندی آنان فدا کردند. دریغ و درد که ثمرۀ قربانی ها و حماسه آفرینی های آنان به هیچ بدل شد و از آن مشتی رهبران و فرماندهان وابسته به شبکۀ استخباراتی پاکستان، ایران، امریکا و … بهره بردند و با سرنوشت جهاد و جهادگران و مردم افغانستان به گونۀ بیرحمانه بازی کردند.
از برکت قربانی ها و حماسه آفرینی های مجاهدین آزاده و سر به کف مشتی از آدم های گم نام و پابرهنه و بی همه چیز به نام و نان رسیدند که به زودی مشت های شان باز و چهره های شان عریان گردید و در غارت گری و تاراج سرآمد روزگار شدند و آرمان های آن شهدای گلگون کفن را فدای کاخ های ننگین و ذلت بار نمودند. این شارلاتان های تاریخ که در واقع سیمای اصلی خود را در زیر چتر جهاد پنهان کرده بودند، با خون های پاک همرزمان راستین خود خیانت کردند و مشروعیت نبرد آزادی خواهانه همرزمان شهید خود را نیز زیر پرسش بردند. حال چنان سیاه کاری ها بر این رهبرنمایان و فرماندهان غارتگر و غاصب غلبه کرده است که حتا جرأت یادآوری از شهادت و کارنامه های آن مردان بزرگ را ندارند که از برکت خون های آنان به نام و کام رسیدند؛ شاید دلیلش درد جانکاه وجدانی ای باشد که به سان موریانه در وجدان های بیمار آنان ناخن می زند. این مشت بازمانده از زیر خاک و خاکستر جهاد که اکنون خود را کاذبانه وارث شهدای جهاد می خوانند و سنگ رهبری و فرماندهی جهاد و مقاومت را بر سینه می کوبند. خیلی کوچک تر از آن بودند که در برابر توطیه های خطرناک غرب و شرق در برابر جهاد تدبیردرست و عاقلانه اتخاذ کنند. نه تنها این که اهلیت و شایستگی چنین مقامی را ندارند؛ بلکه در اصل بازمانده های نااهلی اند که در واقع از آهن جهاد زباله اش باقی مانده است. این زباله های جهاد که در واقع به زباله های تاریخ بدل شده اند، تنها به یاران و همراهان راستین خود خیانت نکردند؛ بلکه بیشتر از آن به آرمان های انسانی آنان و آرزو های پاک آنان نیز خیانت کردند و جهاد و ارزش های جهاد و اسلام و ارزش های اسلامی را قربانی قدرت و ثروت های بادآورده خود نمودند.
زنده گی ننگین این زباله های جهاد که اکنون به زباله تاریخ بدل شده اند، گواه آشکار بر زباله شدن آنان است. این زباله ها به بهای خیانت با خون هزاران مجاهد آزاده و ویرانی و بربادی خانه های گلی آنان و معامله با خون ها و آرمان های آنان امروز به کاخ های مرمرین و ویلا های زمردین رسیده اند و چنان از خود بیگانه شده اند که با زنده گی ننگین و ذلت بار در کاخ های به غارت برده شده ناشیانه فخر کرده و زنده گی ننگین و ذلت بار در این کاخ ها را برای خود افتخار نیز تلقی می کنند. شماری از این زباله های رهبرنما آنقدر زبون و ذلیل و معامله گر اند که از یاد و نام و دیدن آنان انسان های شریف استفراغ می کنند. آنان چنان بی مایه و بی ارزش اند که حتا زمین در زیر پای آنان، احساس شرم کرده و از آنان نفرت می کند. این زباله ها آنقدر بی شرم و از خود بیگانه شده اند که برای رسیدن به قدرت حتا از هم آغوشی با بی شرف ترین انسان های دیروزی هم اجتناب نمی کنند.
آری قدرت و ثروت دو پدیده خطرناک و و ویرانگر اند که انسان های کم ظرف را از خود بیگانه می سازد و تو بودن آنان را ذایل می نماید و حتا از آنان سلب هویت می کند. از همین رک است که می گویند وسوسهء قدرت و دغدغه ثروت بسیاری از آدم ها را چنان زبون و بی عزت می سازد که حتا آنان را تا سطح حیوان سقوط می دهد. شاید داستان انوشیروان را شنیده باشید که هر از گاهی برای وزیران خود می گفت، آنانی که برای رسیدن به قدرت و ماندن در قدرت دشنام سلاطین خمی بر آبروی شان نمی آورند. آن وزیران از زبون ترین انسان های روی زمین اند و حتا سگ ها از آنان باشرف تر اند. از همین رو است که قدرت اعتیاد را به بار می آورد و اعتیاد آن به مراتب بیشتر از اعتیاد هیرویین است. دلیل سکوت و استقبال شماری از دشنام هم همین اعتیاد به قدرت است. برای یک شخص معتاد هیچ چیزی برتر از داشتن چند گرام هیرویین نیست و حتا او حاضر است که برای بدست آوردن آن از همه چیز خود بگذرد و حالت آنانی که معتاد به قدرت اند، بدتر از یک هیرویینی است و برای داشتن قدرت و ماندن در آن استقبال از دشنام برای آنان کم هزینه ترین ها باشد. آنقدر دغدغه قدرت و وسوسخ ثروت زشت و نامطلوب است که عصاره اندیشه های عرفانی را رهایی از این دو وسوسه خطرناک تشکیل داده است. افتادن در اسارت این دو وسوسه هر مردی را نامرد و هر جوانمردی را ناجوانمرد و هر با شخصیتی را بی شخصیت و هر باعزتی را فاقد عزت و هر باشرفی را به بی شرف ترین ها بدل می کند.
باتأسف که این کاستی های شخصیتی هرگز از اشتیاق دیوانه وار آنان به قدرت چیزی نمی کاهد. زیرا آنان چنان عاشقان قدرت اند که حتا حاضر اند تا به بهای رسیدن به قدرت خود را برهنه در پای هرکسی بیفکنند. این زباله ها آنقدر جبون اند و برای رسیدن به قدرت گاه در آغوش این و گاه در آغوش آن می خوابند و چنان از خود بیگانه شده اند که در هنگام سخنرانی ها و کنفرانس های مطبوعاتی نام ولی نعمت دیروزی خود را به جای ولی نعمت جدید خود بی شرمانه زمزمه می کنند. این زباله های بی مقدار کار را به جایی رسانده اند که امروز حتا مشروعیت مبارزه در برابر تجاوز شوروی سخت زیر پرسش برود و حتا وحشت و دهشت امروزی طالب نیاز به بازخوانی برای مشروعیت پیدا کند.