رد پای استعمار را میتوان از قرنها پیش در تاریخ جهان مشاهده کرد و پیگیری نمود. این استعمار و سیاست های آن همیشه یک نواخت نه؛ بلکه به مثابۀ رنگین کمانی از شیطنت و فریب بوده و متناسب با هر دوره تاریخی و متناسب با شرایط ویژه هر کشور در قالبی متفاوت ظاهر و آشکار شده است که البته تأثیرات متفاوتی نیز بر جای گذاشته است. استعمار درهر برهه ای از تاریخ نقاب جدید به رخ کشیده و خود را با شرایط جدید آماده کرده است. از همین رو است که استعمار در طول تاریخ سیمای رنگارنگ داشته است؛ گاهی با سیمای خشن و زشت وکریه زیر چتر لشکرکشی های ستمگرانه و کشتار های بیرحمانه آشکار شده است و زمانی هم با چهرۀ نرم و ابریشمین بدون گلوله و تفنگ فقط در نماد طلا و تسبیح ظاهر شده است. کشور های استعماری با توجه به تجارب تلخ و ذلت باری که از رویکرد های خشن نظامی برای اشغال کشور های فقیر داشتند، آنان ناگزیر شدند تا در یک رویکردی تازه از روش های پیشین شان عقب نشینی کنند. این سبب شد تا رویکرد های استعماری از دوران استعمار کهن تا دوران استعمار نو چهره عوض کند و به رنگ های زیبا و خیلی پرزرق برق خود را بنمایاند که طرف قبول کشور های فقیر باشد. این استعمار سلاح خود را در آستین نهاده و اما توان آن را پیدا کرده است که از دروازه و دریچه خیلی قشگ وارد یک کشور فقیر شود. در حالی که هدف اصلی استعمارسیطره یافتن بر شاه رگ های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورها و بهره گرفتن از آنها است.
پیش از آن که در مورد استعمار و مراحل گوناگون آن بحث شود، بهتر است تا اندکی به اصطلاح های کشور های استعماری، نیمه استعماری و مجاورت استعماری اشاره شود که مربوط به دوران استعمارقرن نوزدهم است که ریشۀ جهان خواری و غارت دارد. با توجه به تاریخچه استعمار می توان گفت اوج دست اندازی ها و جهان خواری های امپراتوری بریتانیای کبیر در قرن هیجدهم و نوزدهم در پنج قاره نه با موافقت و هماهنگی با لندن، بلکه فقط با تصمیم گیری های محلی شرکت های بازرگانی( کمپانی های شرقی و غربی) یا مأموران دولتی یا ماجراجویان تحقق یافت و سپس پادشاهی انگلستان چتر سیاسی و نظامی خود رابرسر آن ها برافراشت و هند به یک کشور استعماری تحت سیطرۀ بریتانیا درآمد. کشور های استعماری به آن کشور هایی گفته می شود که به وسیلۀ نیرو های نظامی یک کشور متجاوز اشغال شده باشند. کشور های نیمه استعماری به کشور هایی گفته می شود که نه مانند هندوستان مستعمرۀ انگلیس بوده و نه هم چندان آزاد و حضور کشور متجاوز هم در آن ملموس نبوده است و مانند ایران دوران قاجار. این سبب شده که شرایط در کشور های نیمه استعماری خیلی پیچیده تر باشد. در چنین حالی سیاست های دولت های اشغالگر و متجاوز و استعمارگر به وسیلۀ گروه های سیاسی به گونۀ نیابتی به پیش برده می شود. یگانه راه برای شناخت کشور های نیمه استعماری و ارایۀ تصویر روشن از آنها، شناخت جریان ها و کانون هایی اند که به سود استعمار گران در یک کشور نیمه استعماری فعال اند و از سوی آنان ساخته شده اند. کشور های در مجاورت استعمار به کشور هایی گفته می شود که از نفوذ مستقیم و غیر مستقیم کشور استعمارگر به دور بوده و اما از سیاست های جهان خوارانه و امپریالیستی کشور های استعمارگر به ستوه آمده بودند. چنان که بریتانیا پیش از تجاوز اش به افغانستان و ایران به سبب درگیری هایش با سلاطین بابری و به ویژه تیپو سلطان سبب شده بود که این دو کشور رنج مجاورت استعماری را ناگزیرانه به دوش بکشند. در این زمان گردانندهگان اولیه کمپانی شرقی انگلیس همچون سایر کمپانی های تجاری اروپایی فقط دارای انگیزه های مالی بودند که با افزایش مشکلات در هندوستان و ظهور رقبای آسیایی چون افغانستان، اور و-آسیایی روسیه و اروپایی چون فرانسه در صدد حفظ قلمرو تجاری خود از دستبرد رقبا به شیوه های سیاسی نظامی و غیره بر آمد. رایت درجای دیگر تاکید می نماید که امپراتوری روسیه، افغانستان و فرانسه نسبت به حضور انگلستان در هند حساسیت از خود نشان می دادند و از همین روی بریتانیا که در مورد به خطر افتادن مستعمره خود از سوی دشمنان خارجی به هراس افتاده بود بناچار به ایران به مثابه یک کشور حائل برای دفاع از قلمرو امپراتوری بریتانیا می نگریست و همین انگیزه موجب گردید تا سال 1798 م بریتانیا حضور خود در ایران را شدت بخشد. در این مدت ایران به حیث یک کشور مجاورت استعماری باقی ماند. همچنین در اواخر قرن هجدهم، قدرت های امپریالیستی نوعی ” تقلا به خاطر افریقا از خود نشان دادند و بیشتر نواحی این قاره را اشغال کردند، و کشورهای استعماری متعددی ایجاد کردند و تنها دو کشور مستقل را رها نمودند: لیبریا، یک کشور مستقل که بخشی از آن از سوی افراد امریکایی افریقایی؛ و حبشه مسیحی ارتودوکس (امروزه با نام اتیوپی) محل سکونت قرار گرفت. این اشغال استعماری تا پس از پایان جنگ جهانی دوم ادامه یافت، زمانی که تدریجاً تمام کشورهای استعمارشده به استقلال رسمی دست یافتند.
گفتنی است که اصطلاح استعمار پیشینه در تاریخ باستان دارد و در اصطلاح امروز، بطور خاص بیانگر رفتار و رویکرد های کشور های توانمند غربی با سرزمین های مستعمراتی را ارایه می نماید. استعمارگر به کشور هایی گفته می شود که دارای امپراتوری های دریایی اند و خاک های ناپیوسته را در یک واحد سیاسی به شکل یک پارچه نگه می دارند. مفهوم استعمار اکنون با مفهوم امپریالیسم سازگاری دارد و استعمار در واقع عمل قدرت های امپریالیستی شناخته می شود. اصطلاح امپریالیسم در مورد آن دسته از کشورهای اروپایی به کار رفته است که در اواخر قرن نوزدهم و اواسط سده بیستم، سلطه خود را در بسیاری از سرزمین های آسیا، افریقا و امریکای لاتین و مرکزی، گسترش داده و دولت های استعمارگر به شمار رفتهاند. قدرتی که با فراتر از مرز های ملی و قومی خود بگذارد. از طریق تجاوز سرزمین ها و ملت ها و اقوام دیگر را تحت سیطرۀ خود درآورد.
استعمار در اصل واژۀ عربی است و به معنای آبادی خواستن استفاده می شود؛ اما امروزه استعمار معنای نفوذ و دخالت کشورهای زورمند در کشورهای ناتوان را به بهانه آبادی و سازنده گی ارایه می دهد که بیشتر در جستوجوی به تاراج بردن دارایی کشورهای دیگر است. استعمار عبارت است از سیاست دولت امپریالیستی که هدفش برده ساختن و بهرهکشی از خلقهای کشورهایی است که از نظر اقتصادی کم رشد است. تقسیم سرزمینهای جهان و ایجاد امپراتوریهای مستعمراتی یکی از وجوه مشخصه دوران امپریالیستی است. مستعمره به سرزمینی گفته می شود که فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی بوده و درهمه امور تابع دولت امپریالیستی متجاوز است که از سرزمین های مستعمره به عنوان مواد خام و نیروی کار ارزان بازار فروش کالاها و عرصه سرمایهگذاریهای پرسود و همچنین به مثابه پایگاههای نظامی و سوقالجیشی استفاده میکند.
برای روشن شدن بیشتر موضوع بیرابطه نخواهد بود تا اندکی در مورد روش های استعماری یا دوره های استعماری از دوره های کهن تا کنون اشاره شود. هرچند مفهوم جدید استعمار از قرن های شانزدهم و هفدهم آغاز شده است. تاریخ استعمار از دورۀ باستان تا کنون به چهار دوره تقسیم شده است که سه دورۀ آن زیر عنوان استعمار کهن مورد مطالعه قرار می گیرند.
برای نخستین بار فنیقی ها در قرن های یازدهم تا نهم پیش ازمیلاد به استعمار حوزۀ مدیترانه پرداختند. فنیقی ها نخست در تیره و سپس در کارتاژ چندین کوچنشین دیگر در سراسر کرانه شمالی افریقا به وجود آوردند. همزمان با فنیقیها، یونانیها هم به جستوجوی مستعمره پرداختند، اما نوع استعمار و انگیزه مستعمرهسازی یونانیها با فینقیها تفاوت عمده داشت. تمام مستعمرههای یونان، به جز مستعمرههای دولت شهر آتن، استقلال کامل داشتند و تنها از لحاظ نظامی و اقتصادی به دولت اصلی وابسته بودند و مهمتر آن که به مستعمره از آغاز استقلال داده میشد.
دومین دوره از روند استعمارگری در سطح جهان در قرنهای ۱۵ و ۱۶ اتفاق افتاد. مستعمرههای ایتالیایی به دورهای از تاریخ استعمار که مرکز آن مدیترانه بود پایان داد، و از آن پس تاریخ استعمار بر محور اقیانوسهای اطلس-هند، و سپس اقیانوس آرام گشتهاست. از این دورهاست که نفوذ اروپا در دنیای غیر اروپایی گسترش مییابد. کشف قاره امریکا دولتهای بزرگ اروپایی (اسپانیا، پرتگال، فرانسه، انگلستان، هلند) را برانگیخت که به تصرف سرزمینهای تازه یافته آن قاره بپردازند وامپراتوری های بزرگی در آن قاره تشکیل دهند. این سرآغاز استعمار جدید و تشکیل امپراتوری های نو است.
سومین دوره استعمارگری در جهان، در قرن های نوزدهم و بیستم اتفاق افتاد. رشد داد و ستد اقتصادی به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون کرد و کار بهرهکشی از منابع مستعمرهها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمینها مبدل به منابع ماده خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فرآوردههای آنها شدند. دوره انقلابهای اروپایی با موج آزادیخواهی مستعمرهها همراه شد. ایالات متحده امریکا (مستعمره پیشین انگلستان در امریکای شمالی) در این راه پیشگام شد، و به دنبال آن انقلابها و نهضتهای آزادیخواه در امریکای مرکزی و جنوبی که استعمار اسپانیا و پرتگال آنها را ویرانه کرده بود، درگرفت. در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایهداری، بار دیگر رقابتها و مبارزههای بینالمللی استعماری اوج گرفت و در نتیجه، دامنه نفوذ فرانسه به شمال افریقا کشیده شد و این دولت قسمتهای بزرگی از افریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود درآورد. پیدایش نهضتهای ملی در آسیا و افریقا، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به سروری و آقایی استعماری اروپا بر بسیاری از سرزمینهای این دو قاره پایان داد و امروز، جز چند منطقه کوچک در این دو قاره، مستعمره به معنای قدیم آن وجود ندارد، اما استعمار نو، به روشهایی گفته میشود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن از آنها به کار گرفته میشود.
استعمار سومی که از آن به عنوان استعمار فرانو یادآوری شده است؛ در واقع، اشغال پایدار غیرمستقیم و بدون اعتراض مردمی را ارایه می کند که با عبور از حاکمان سیاسی صورت گرفته است. این استعمار با آمدن وسایل ارتباط جمعی روح تازه یافت، استعمار فرانو توانست موانع سیاسی و تبلیغاتی حکومتها را بشکند و خارج از کنترل دولتها و بدون هیچ مانعی به طور مستقیم با دورترین نقاط جهان ارتباط برقرار کند و بر افکار عمومی آن ملت تأثیر بگذارد. مهم ترین و حیاتیترین وسیله استعمار فرانو عبارت اند از سرمایه گذاری در کشور های مستعمره، برقراری رابطۀ کالایی به صورت فروش کالا های لکس و خرید مواد غذایی از کشور های مسعمره به قیمت ارزان، بهره گیری از ابزار ها فرهنگی، سرکوب افکار ترقی خواهانه و ترویج افکار مبتذل، استفاده از تکنالوژی و یکسان سازی فرهنگی اند. توسعه تکنولوژی باعث شد که استعمار فرانو بتواند بدون برخورد با حاکمان کشورها و بدون اشغال نظامی یا حتا حاکم کردن افراد دست نشانده، مکان تأثیرگذاری مستقیم بر افکار عمومی ملتها را بیابد و به این طریق زمام امور آن جامعه را در دست بگیرد. در کل گفته می توان که استعمار فرانو، یک جنگ هویتی را بوجود آورده که صرفاً جنگ فرهنگی نیست بلکه جنگ یک زندهگی و یک فرهنگ زنده گی کردن با یک نوع فرهنگ دیگر برای زنده گی کردن است.
تهاجم امریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و در سال ۲۰۰۳ به عراق زیر نام مبارزه با تروریزم استعمارفرانو را وارد تحول جدید نمود. نصب حاکمان وابسته و فاسد در کشور های تحت تهاجم و به بازی گرفتن سرنوشت ملت های تحت تهاجم معادلۀ استعمار فرانو را هم وارد مرحلۀ جدید نمود. شماری ها با توجه به تحولات سریع و شگرف نظامی، اقتصادی و سیاسی در جهان، رویکرد امریکا در جهان را به عنوان استعمار نو بررسی می کنند. از همین رو شماری به این باور اند که افغانستان و پس از اَن عراق از كشور هایی اند كه پروژه «استعمار نو» قرن بيست و يكم در آن به طور كامل در آنها به اجرا در آمده است. الگوی استعمار نو یعنی این که ارتش امریکا مانند افغانستان عملیات نظامی را در عراق، سوریه و لیبیا زیر نام مبارزه با تروریزم برنامه ریزی کرد. در حالی که هدف اصلی امریکا گسترش سلطه اقتصادی و استراتژیک در مناطق حساس انرژی خاور میانه و آسیای مرکزی مي باشد. آنچه امریکا پس از 20 سال جنگ بی نتیجه در افغانستان و عراق باقی گذاشته است، همانا حکومت های ناتوان، غرق در فساد را در کابل و بغداد بر جای می گذارد که سرنوشت نخستین را در دوحه با طالبان به معامله گرفته است و آن را در تختۀ نرد طالبان نهاده است و دیگری هم حالی بهتر از کابل ندارد.
از گفته های بالا چنین نتیجه می شود که استعمار در طول تاریخ هدفی جز به غارت بردن دارایی های طبیعی ومنابع معدنی و خام کشور های فقیر هدف دیگری نداشته است. هرچند استعمار در هر مرحله ای از تاریخ کوشیده است تا تهاجم و اشغال و سیطرۀ خود در کشور های فقیر نقاب تازه ای بکشد و عنوان های با « هفت قلم آراییده» بدهد و اما زمانی که نقاب از رویکرد استعمار بیرون می شود و به سرعت سیمای اصلی اش عریان می گردد. به گواهی تاریخ استعمار در هر برهه از تاریخ هدفی جز غارت و تاراج دارایی های مادی و معنوی کشور های فقیر هدف دیگری نداشته است. در این مدت اهداف اصلی استعمار که همانا غارت است، در هر مقطعی از تاریخ تحقق یافته است.البته با تفاوت این که در هر مرحله از تاریخ با استفاده از ابزار های فرعونی، قارونی و بلعم باعوری در نماد زور، زر و تزویر یا تبر، طلا و تسبیح به تاراج کشور های فقیر پرداخته است. استعمار در طول تاریخ به هیچ کشوری ترحم نکرده و با نگاه داشتن کشور ها زیر چتر سیاست های استعماری، نیمه استعماری و در مجاورت استعماری، به بهره گیری از آنان پرداخته است. به گفته اداره بازرس یا سیگار امریکا تا کنون بیش از ۱۴۶ میلیارد دالر در بخش بازسازی کمک کرده و یک پروژه زیربنایی در افغانستان ساخته نشده است. بیشترین این پول ها حیف و میل شده و به جیب مافیای های اسلحه و سیاسی و نفت امریکا رفته است و قسمت اندکی از آن به جیب شرکای افغانی آنان ریخته شده است. این که از افغانستان چه در بدل بدست آورده و هنوز در پردۀ ابهام است. قدرت های استعماری با تغییر رویکرد های نظامی و سیاسی خواسته اند، چهره اصلی شان را پنهان کنند. تنها تفاوت دراین بوده که قدرت های شیطانی جهان بنا بر اقتضای شرایط و تحولات سیاسی وفرهنگی وفکری در کشور های فقیر، بازی های سیاسی شان را تغییر داده اند و بهانه های جدیدی برای غارت کشور های مظلوم تراشیده اند. چنانکه ما از ۲۰ سال به این سو شاهد تباهی و ویرانی و به خاک و خون کشیدن افغانستان و مردمش زیر نام مبارزه با تروریزم هستیم. در این مدت نه تنها که تروریزم نابود نشد؛ بلکه برعکس تروریزم بیش از هر زمانی فربه شد و افغانستان به کشت زار مواد مخدر تبدیل شد، به سرزمین سلاطین مافیای مواد مخدر ارتقا کرد و فساد و بی عدالتی و قانون ستیزی و قوم گرایی ومعامله گری های پنهان و پیدا در وجب وجب آن زبانه می کشد. همه چیز به تاراج رفته است و جمهوریت و ارزش های مردم سالاری در زیر چوگان حکومتداری بد بیشتر از هر زمانی ضجه می کشند.