پاسخ به اين پرسش که کي صلح ميخواهد و کي صلح نميخواهد، در شرايطي که طرفين جنگ روي ميز مذاکره باشند، دشوار است. بعد از آغاز گفتوگوهاي داخلي صلح، طرفين هر از گاهي يکديگر خود را متهم به بيارادهگي براي تأمين صلح ميکنند. هرچند اين امر تا حدودي در روند صلح طبيعي پنداشته ميشود، اما در مقايسه با دوره مذاکرات صلح طالبان و امريکاييها ميتوان گفت که اين اتهامبنديها به شکل غير عادي در جريان مذاکرات داخلي افزايش داشته است. زماني که طالبان با امريکاييها مشغول مذاکره بودند، کمتر اتفاق ميافتاد که طالبان يا امريکاييها يکديگر خود را به نداشتن اراده براي تأمين صلح متهم کنند.
به تازهگي حمدالله محب مشاورامنيت ملي رياست جمهوري افغانستان گفته که طالبان صلح نميخواهند. او گفته که«طالب صلح نميخواهد و باداران آنها نيز اين اجازه را نميدهند که در افغانستان صلح کنند.»
البته اظهارات آقاي محب در اين مورد تازهگي ندارد و او تنها کسي نيست که از نبود اراده صلح در نزد طالبان سخن ميگويد. امرالله صالح معاون نخست رياست جمهوري نيز در بسياري از اظهاراتي که در پيوند به صلح داشته، طالبان را متهم به نداشتن اراده براي صلح کرده است. قبلاً طالبان نيز حکومت افغانستان را متهم به نداشتن اراده براي تأمين صلح کرده است.
با اين حال، يافتن پاسخ دقيق و روشن به اين پرسش که کي صلح نميخواهد، مستلزم بررسي سه حوزه گفتاري، رفتاري و ساختاري است. تنها با بررسي اظهارات طرفين در مورد صلح نميتوان به پاسخ روشن دست يافت. در کنار گفتار، رفتار طرفين نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد. همچنان لازم است که ساختارهاي کلان سياسي و نظامي که منحيثالمجموع، حاوي شرايط خاص سياسي، نظامي، ملي، منطقهيي و جهاني و استراتيژيهاي موجود چند جانبه براي مديريت اوضاع جاري و آينده ميباشد، نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد. يعني صلحخواهي و صلحنخواهي طرفين بايد با در نظرداشت شرايط سياسي-نظامي حاکم مورد بررسي قرار گيرد. يا به تعبير ديگر، به اين پرسش پاسخ داده شود که صلح به نفع کي است.
حوزه گفتاري: اگر ملاک و معيار گفتار طرفين باشد، ميتوان گفت که گفتار حکومت افغانستان بيشتر به جنگ نزديک است تا به صلح. حکومت افغانستان در گفتار هيچگاهي در دو سال اخير از لحن و ادبيات صلحجويانه کار نگرفته است. اظهارات مقامهاي رسمي حکومت افغانستان در مورد صلح، مملو از نيش و کنايههاي آبدار و تابدار در مورد زشتي طالبان است. البته در اينجا کاري به اين نداريم که طالبان چقدر يک گروه زشتکردار اند. اينجا فقط بررسي اين موضوع در نظر است که وقتي حکومت افغانستان در مورد طالبان و در مورد صلح صحبت ميکند، چگونه صحبت ميکند. در مقايسه با دو سال اخير، سالهاي پيش، ادبيات حکومت افغانستان بسيار صلحجويانه بود. رهبري حکومت افغانستان دو سال پيش از چسپاندن برچسپ هراس افگن و تروريست و دهشت افکن به نام طالبان ابا ميورزيد و اين کار را تلاشي براي صلحجويي عنوان ميکرد. اما از وقتي که صلح منحيث يک برنامه عمل مطرح شده و مذاکرات صلح با طالبان جنبه عملي گرفته، ادبيات حکومت افغانستان تهاجمي و جنگجويانه شده است.
اظهارات طالبان در مورد حکومت افغانستان نيز صلحجويانه نبوده است. طالبان در مورد صلح زياد اظهار نظر نميکنند و هرگاه که اظهار نظري هم داشته، با ادبيات جنگي و تحقيرآميز نسبت به حکومت افغانستان بوده است، اما همينکه طالبان تلاش ميکند در مورد حکومت کم اظهار نظر کند، اين امر ميتواند به معناي تلاشي در جهت کاهش تنش لفظي تلقي شود.
جنبه گفتاري صلح داخلي اگر که با صلح امريکا و طالبان مقايسه شود، ميتوان بيشتر توضيح داد که چگونه طرفين داخلي صلح، در زبان وارد مرحله صلح نشدهاند. امريکاييها هنگامي که با طالبان مشغول مذاکره بودند، بسيار تلاش ميکردند که از هرگونه اظهار نظر در مورد طالبان خود داري کنند و اگر از روي مجبوريت هم ناگزير شوند که اظهار نظري کنند، چقدر بايد نزاکتها و آداب ديپلوماتيک را رعايت کنند که از حرف شان طرف تعبير جنگجويي نشود. اين نزاکتها به هيچ صورت از سوي حکومت افغانستان و از سوي طالبان در جريان گفتوگوهاي داخلي مراعات نشده است.
اگرمعيار زبان باشد، ميتوان گفت که حکومت افغانستان خواهان صلح با طالبان نيست چون بيشتر از ادبيات جنگي در برابر اين گروه استفاده ميکند. حتا نفس همين گفتههايي که از سوي محب اخيراً مطرح شده، جنگطلبانه است. آقاي محب طالبان را متهم ميکند که آنان صلح نميخواهند. همين گفته خود در ادبيات صلح جاي ندارد.
اگر حکومت افغانستان بخواهد که از گفتار صلحآميز کار بگيرد، حتا آنگاه که به يقين دريابد که طالبان صلح نميخواهند، از اظهار آن در گفتار اجتناب ميکند. در واقع اجتناب از گفتاري که موجب ايجاد سوء ظن ميان طرفين گردد و روند صلح را متاثر سازد، خود بخشي از صلحخواهي است و عدم اجتناب از چنين گفتاري خود ميتواند جنگ طلبي تعبير شود.
حوزه کرداري: از نظر کردار، ميتوان گفت که طالبان بيشتر اهل جنگ هستند تا اهل صلح. يعني با ملاحظه خشونتهايي که اين گروه در چند ماه اخير روا داشته ميتوان گفت که طالبان در کردار صلحخواهي خود را نشان ندادهاند. هرچند اين گروه در بسياري موارد، حاضر به پذيرش مسووليت حملات تروريستي نيست، اما در موارد زياد ديگري مسووليت حملهها را به عهده ميگيرد و عملاً جنگ وخشونت را در جريان گفتوگوهاي داخلي صلح تشديد بخشيده و آن توجيه کرده است.
حکومت افغانستان نيز در اين روزها سخن از اتخاذ آمادهگيها براي جنگ گفته و اينکه نيروهاي امنيتي افغانستان از حالت تدافعي به حالت تهاجمي در خواهند آمد. اگر حکومت در اين جهت حرکت و برنامهريزي کند، که نشانههايي از آن ديده شده است، ميتوان گفت که حکومت نيز در کردار قصد برابري با طالبان را دارد. البته بايد گفت که اگر واقعاً طالبان برنامه جنگي براي سال آينده داشته باشند، حکومت افغانستان وظيفه دارد که جهت پيشگيري از افزايش خشونتها، آمادهگي خود را داشته باشد.
حوزه ساختاري: حوزه ساختاري در اينجا به معناي طرح پرسش از اين زاويه است که اوضاع سياسي و امنيتي در داخل افغانستان، در منطقه و جهان به نفع کدام يک از طرفين صلح است. استراتيژي امريکا در مورد جنگ و صلح افغانستان چيست؟ کشورهاي منطقه چه استراتيژيهاي سياسي و امنيتي را دنبال ميکنند و چه نگاهي به آينده سياسي افغانستان دارند؟ در داخل افغانستان افکار عمومي از کدام طرف حمايت ميکند؟ احزاب سياسي چه آجنداهاي سياسي را براي آينده کشور در نظر دارند؟
پاسخ دقيق به اين پرسشها اين موضوع را روشن خواهد ساخت که صلح به نفع کدام طرف است. وقتي اين موضوع روشن شود، ميتوان در اين روشنايي، انگيزههاي گفتار و کردار طرفين صلح را به خوبي شناخت. البته اين هم واضح است که يافتن پاسخ دقيق به اين پرسشها ساده نيست. به گونه نمونه دشوار است که تشخيص داد، استراتيژي امريکا براي خاورميانه، آسياي جنوبي و آسياي ميانه چيست. تا حد زيادي ميتوان گفت که اين استراتيژي رفتار بازيگران منطقهيي را مشخص ميکند.
بسياري از کشورهاي منطقه از جمله کشورهايي که به گونه مستقيم در روند صلح افغانستان دخيل هستند، کوشش ميکنند که استراتيژيهاي منطقهيي خود را با درنظرداشت استراتيژي کشورهاي قدرتمند جهان از جمله امريکا عيار بسازند.
حکومت جديد امريکا تا حدود زيادي تمايلش را به اتخاذ يک استراتيژي صلحجويانه در نسبت به منطقه خاورميانه و آسياي جنوبي به نمايش گذاشته است. تمايل اين کشور به برگشت به توافق هستهيي برجام با ايران، يکي ازنشانههاي واضح تمايل امريکا به کاهش تنش در خاورميانه است. گفته ميشود که در جنوب آسيا نيز امريکا خواهان کاهش تنش منطقهيي است. تأثير اين امر بالاي روند صلح افغانستان اين خواهد بود که کشورهاي ايران و پاکستان منحيث دو کشور عمده دخيل در روند صلح افغانستان، از روند جاري صلح حمايت کنند. در واقع امريکا اين کشورها را تشويق خواهد کرد که از روند صلح افغانستان حمايت کنند.
به صورت کلي ميتوان گفت که امريکا و کشورهاي منطقه در اصول از روند جاري صلح حمايت ميکنند. تفاوت ديدگاه ميان کشورهاي منطقه و امريکا در اين است که برخي از کشورهاي منطقه روند جاري صلح را به نفع امريکا ميدانند و ميخواهند که تضمين حاصل کنند که از صلح افغانستان منافع استراتيژيک آنان در خطر نيست. امريکاييها تلاش ميکنند که به کشورهاي منطقه اين اطيمنان را بدهند. هرگاه کشورهاي منطقه از اين ناحيه مطمين شوند، مانع جدي اي فرا راه صلح ايجاد نخواهند کرد.
با کسب حمايت منطقهيي از روند صلح، احزاب و جريانهاي سياسي داخلي نيز در جهت حمايت از صلح قرار خواهند گرفت. احزاب سياسي افغانستان بيشتر متکي به حمايت کشورهاي منطقه و کشورهاي مقتدر جهان هستند. وقتي در سطح منطقهيي و جهاني حمايت وسيع از روند صلح شکل گيرد، احزاب سياسي افغانستان نيز در همين جهت سمت و سو داده خواهند شد.
مردم افغانستان که در چند سال اخير بيعلاقهگي شديد خود را نسبت به روند جاري سياسي نشان دادهاند، نقش انفعالي و غير تعيين کننده دارند. در واقع مردم به صورت مبهم و کلي از صلح حمايت ميکنند و تنها ترس و دلهره اين است که در صورت برگشت طالبان به قدرت، آزاديها و امتيازات ويژهيي که در بيست سال اخير از آن برخوردار شدهاند، از دست نرود. اين نگراني رفع ناشدني نيست. امريکاييها و حاميان بيروني طالبان ميتوانند با اعمال فشار بيشتر بر اين گروه، تضمينهايي بگيرند که طالبان به شکل اهليتر و مدنيتر وارد کارزار سياسي شوند و سامان موجود را زياد آسيب نرسانند.
با توجه به موارد ياد شده، ميتوان گفت که طالبان صلح را به نفع خود تعبير ميکنند. يا دستکم حاميان اين گروه اين را ميدانند که روند جاري صلح به نفع طالبان است. بنابراين، طالبان در چنين شرايطي، انگيزه چنداني به سبوتاژ روند صلح ندارند. حتا اگر اين گروه از روي نفهمي و لجاجت بخواهد که در جهت خلاف روند جاري حرکت کند، حاميان بيروني اين گروه اين اجازه را به طالبان نميدهد. چون سرمايهگذاري آنان هدر خواهد رفت.
با اين حال، حکومت افغانستان مشروعيت قانوني و تا حدي مشروعيت مردمي دارد. هرچند انتخابات رياست جمهوري افغانستان رسواترين انتخابات جهان خوانده شده که سطح بلند تقلب و اشتراک پايين مردم آن را به مرز بي اعتباري کامل تقرب داده، اما با اين حال حکومت فعلي برآمده از دل قانون اساسي و ساختار سياسي-حقوقي مشروع دانسته ميشود که تنها يک حکومت انتخابي قانوني ميتواند مشروعيت بيشتري از آن داشته باشد.
اما در همين حال، بين حکومت و نظام فعلي افغانستان و رهبري حکومت و نظام تفکيک وجود دارد. بسياريها به اين باورند که به همان اندازه که حفظ نظام کنوني اولويت جامعه سياسي افغانستان و متحدين سياسي افغانستان دانسته ميشود، کنارزدن رهبري نظام کنوني نيز بايد اولويت داشته باشد. رهبري فعلي حکومت به اين امر آگاه است و درک چنين موضوعي، باعث ميشود که زبان رهبري حکومت افغانستان زبان آتشين جنگي باشد.
رهبري فعلي حکومت افغانستان به مالک جايدادي ميماند که ملکيتاش در معرض اجراي حکم مصادره باشد. مالک جايداد ميگويد که او تملک قانوني جايداد را دارد، اما در عين حال حکم صادر شده که جايداد بايد مصادره شود. خشونت لفظي در چنين موقعيتي يک امر طبيعي دانسته ميشود!