ناديده گرفتن و نه پذيرفتن واقعيت هاي عيني بدون شک ناشي از حسادت وبغض وخود کم بيني هاي شخصيتي است که درضميربعضي از انسان هاي منفي باف وماجراجو وجود دارد ، تا ازين طريق بتواند دشمن خودرامقهورکند ، ويا به عبارت ديگر به اين وسيله منفي بافي وبا مخالفت بي محتوا ناشي ازخود خواهي وجاه طلبي براي خود وبه زعم خود فضيلتي ايجاد کند .براي اين ÷که افزون طلبي مي کند وشخصيت خودرا به رخ اين وآن بکشد ومفهوم «مخالفت کن تا مشهورشوي» را تمثيل مي کند. افزون طلبي وفضل نمايي وفضل فروشي البته باانگيزه طمع ديگري نيزصورت مي گيرد؛ چرا صورت که با سيرت ومعنويت باطني همسويي نداشته باشد، بدون شک فاقد هرگونه ارزش است. ازجانب ديگردرصورتي که درهرکاري واقدامي مقصد ومنظورخاصي نهفته ومد نظرنباشد، ظاهرآن کار واقدام هيچ گونه ارزش معنوي نداشته،مانند کالبدي بي روح وبي جان تلقي مي شود. شما خود تصور کنيدکه ازاجراواقدام هرکاري اين سوال مطرح مي شودکه چرا اين کاررا مي کني؟ اين يک امرطبعي است که انسان فطرتاً درباره هر پديده ناشناخته سوال مي کند . همين پرسش ها نشان مي دهد که هدف نهايي از ايجاد هرپديده ، صورت ظاهري آنها نبوده است؛ بلکه محتوا وماهيت هر پديده مورد نظر است ، والا هيچ نوع دليلي وجود نداشت ويا ندارد که انسان از هرچيز مجهول سوال کند. اگرصورت ظاهرپديده ها وامورمورد نظر انسان باشد ، پس اين همه پرسش ها وچون وچراهابراي چيست ؟و يا به عبارت ديگراصلاً چرا آدمي سوال مي کند؟ البته درقدم نخست مي توان گفت که اين چون وچراها تماماً عاري از مفهوم وکاملاً بيهوده است. درين مورد مولا ناي بلخ چه خوش گفته است: هم سوال ازعلم خيزد ، هم جواب – همچنان که خار وگل ازخاک وآب. هرسوالي که به ذهن آدمي مي رسد پشتوانه اش دانسته هاي قبلي است،ازين رو هرقدردانش وعلم انسان رشد مي کند ،سوالات او نيزوسيع تروعميق ترمي گردد. چرا اين ديگرمسلم است که هرکس پيرامون موضوعي درصورتي که هيچ گونه زمينه قبلي نداشته باشد سوال نيز به ذهنش هرگزخطورنمي کند .اگراحياناً خطور کند سوالي بچه گانه ومطابق با معلومات ابتدايي اوست. هردو ناشي ازعلم است ، اما کدام علم ؟ علم حقيقي ومعرفت باطني موجب هدايت مي شود وعلم صوري وقيل وقال، سبب عجب وگمراهي مي گردد.برخي از مردم باطن پاک وزدوده ازغبار ماديات وشهوات دارند وجمعي نيز باطني آلوده به پستي ها وگمراهي دارند. آدميان ظاهراً کالبد يکسان دارند ،اما نبايد همهگان را از حيث روحي وباطني نيزيکسان انگاشت چنان که برخي از آنان داراي مرواريد کمالات اخلاقي وروحي هستند وبعضي واجد سنگ سياه وتاريک. ازآدم تا ايندم انسان ها فطرتاً تلاش داشته اند تا به شکل فردي اداره زنده گي خودرا به دست بگيرند؛ اما تجربه درعمل به اثبات رسانيد که براي رسيدن به اين هدف سرانجام بدون همکاري د يگران امرنا ممکن ونهايتاً به کمک ديگران نيازدارد. به ويژه زماني که ا حزاب وگروه هاي اجتماعي ايجاد شدند ، رفع حوايج نوع بشر يک ضرورت پنداشته شد و نيازبه ايجاد نهادهاي قانوني شد، تا زنده گي انسان هارا فرمول بندي کند.دربدوامرجا معه به اين سوال ها مواجه شدند، که اصولاًما دربرابرچه چيزمسووليت داريم؟ دربرابرخودمان وتصميم ها وانتخاب هايمان ؟يا دربرابرخانواده ، ومحل زيست مان ويا بالاتراز آن درمقا بل مردم و کشورمان ؟ درقدم نخست بايد ديد که شرايط اقتصادي، سيا سي، اجتماعي ،رواني وبه صورت کل چه نظام سياسي وچه دولت مرداني سرنوشت ما را رقم مي زند. وسرانجام به اين سوالات چگونه پا سخ داده شود؟ آيا درين مورد فرد را مسوول تما م اشتباهاتش بدانيم، آنهارا به حال خودشان بگذاريم ، وازحمايت دولت آنهارا محروم بداريم ، ويا دولت را به صورت کل مسوول اين همه مشکلات مردم تلقي کنيم؟ آيا درين وضع ما جامعه را دريک حالت سردرگمي قرارنمي دهيم ومنافع فرد وجمع مرزهاي مشخص خود را از دست نمي دهد ؛ پس چه بايد کرد؟ عده يي ازصاحب نظران عقيده دارند؛ درصورتي که فرد دريک اجتماع ، اگرتصميم خلاف منافع جمع مي گيرد نه تنها هيچ فردي بلکه دولت مجبورنيست به اين شخص که خلاف منافع جمع تصميم گرفته کمک کند؛ چرا به عقيده اين گروه هرکس مسوول کارخودش مي باشد ؛ درين صورت است که پاي مسووليت اخلاقي ومسووليت قانوني درميان کشانيده مي شود. درمقابل عده يي از صاحب نظران به صورت عموم اين نظريه ومنطق را نمي پذيرند ، عقيده دارند که دولت درمقابل افراد تعهد اخلاقي و قانوني دارد، چه هرقانوني که بستراخلاقي نداشته باشد ، به استبداد تبديل مي شود. دولت مردان که از مشروعيت برخوردار باشند مکلف اند تا ازشهروندانش به خصوص از طبقه نيازمند مراقبت وحمايت کنند. درواقع امردرطول تاريخ بوجودآمدن دولت ها مشا جرات سياسي ما حول وبرانگيخته ازين دوطرز تفکرفرد گرايي ومنافع جمعي وجود داشته وتا اکنون به اشکال مختلف جريا ن داشته ومردم را درحال افراط وتفريط مصروف نگهداشته وبه دنبال خود مي کشا نند ، اين فرصت وموقع را براي آناني که راه اعتدال را مي خواهند از ايشا ن سلب کرده اند. مجريان اين دوطرزتفکراحزاب محافظ کار وليبرال اند که پيرامون مسووليت فرد احزاب چپ وراست برداشت هاي متضاد ومتناقض نسبت به قبول مسووليت از خود ارايه داشته اند.هرکدام تا اکنون موفق نشده اند که يکديگررا نسب به مسووليت اخلاقي وقانوني دربرابرفرد واجتماع قانع کنند،ودرضمن گروه ها واحزاب چپ وراست براي تعدادي که خط اعتدال را که کمتر آسيب پذيراست مجال وفرصت هاي طلايي را از آنها گرفته اند، چرا همين خط اعتدال است که جامعه را ازبرخورد افراط وتفريط نجات مي دهد. درطول تاريخ مبارزه طبقاتي مفاهيم ومنافع اجتماعي ، سيا سي ازديد احزاب چپ وراست ، تعريف مشخص نداشته وبه حيث شعارهاي بيشعوردرلابلاي گفتوگوو مبا حث، بي جواب مانده ودرعمل تئوري هاي شعا ري نتوانسته جايگاه خودرا پيدا کند .تاريخ شاهد است که هرنوع اند يشه ي قراردادي و اعتبا ري به شکل وارداتي د رافغانستان ، خصوصاً درين چهاردهه اخيرمسووليت اخلاقي وقانوني را از دولت مردان ما گرفته ، وبد تراز آن که جا معه را به سوي بي تفاوتي درمقابل قانون واخلاق اجتماعي ، خشونت ، بي رحمي مسووليت اخلاقي وقانوني درقبال قشر آسيب پذير کاملاً درجهت منفي وخشونت تغيير داده است. با تأسف فراوان که رفته رفته نسبت به هموطن مسووليت اخلاقي وقانوني ما تضعيف ونهايت فا جعه باراست. درحالي که سال هاي قبل ازتهاجم شوروي حد اقل به شکل نسبي مفاهيم وکلمه مسووليت پذ يري ومفهوم معنويا ت رنگ وبوي انسا ني داشت؛ پول وماديات درآن وقت وسيله دوستي بود ؛ ولي امروزپول وسيله د شمني شده وآن وعده بهشت موعود شوروي وپيروان شا ن وبه تعقيب آن ميراث خواران و مزدوران استعمار درلباس مذهب افغا نستان را به جهنم تبديل کردند. درسابق تا حدي در جامعه معيار انساني واخلاقي احترام مي شد ، اغلب مردم ما ودولت مردان سابق اگرکا ري به حق ديگران نمي کردند ويا نمي توانستند ، به فکرضرر وتخريب ديگران نبودند؛ ولي امروزمعيارهمه چيزبا پول، ازطريق غصب زمين ودزدي دارايي عا مه ، قاچا ق مواد مخدرو اعتياد به موادمخدرو الکهول بيماري هاي ايدز، تگدي وصدها امراض اجتماعي تبديل شده مفهوم انسان وانسا نيت به نرخ توليد بازارآزاد سنجيده مي شود. سرانجام درکشورما نزد دولت مردان وتفنگ سالاران، هدف فداي وسيله نامشروع شد و وسيله نا مطلوب وغير انساني هدف قرارگرفت ؛ اين وضع چگونه اتفاق افتاد آيا به پيامد آن فکري و چاره اي کي بايد بکند؟اين وضع بي تفاوتي وعدم مسووليت پذ يري اخلاقي وعدم احترام به قانون مارا به ياد گفته مشهور( جان اف، کنيدي) رييس جمهورفقيد امريکا که موقع زمامداري خود گفته بود: «نپرسيد کشورتان براي شما چه کرده؛ بپرسيد شما براي کشورومردم تان چه کرده ايد.» مي اندازد موضوع بعدي روحيه اکثريت مردم ما که اين جمع انبوه سربراه وزنده گي کن هستند وپابند عيال وخانواده بوده وهرج ومرج را دوست ندارند ؛ ولي درعين حال ازجريانات وشرايط موجود فعلي راضي نيستند. ازطرف ديگرتعداد از ته ماندهاي از انسانيت وروشن بين کنار نشسته وخاموشي را اختيارکرده اند، واگرحرف بزنندکسي به حرف آنها گوش نمي دهند ، عده يي درفساد غرق ودرموقف دلخوش کن قراردارند، وازحسا ب گرفتن امروز وفرداي مردم افغانستان وفرداي قيامت باکي ندارند.
اگرمردم ما بيدارساخته نشوندوقشرنوکيسه ها درلاک پول زدهگي وزرپرستي همچون امروز غرق باشند وازدارايي هاي باد آورده درنفاق وشقاق وتخريب وحدت ملي کاربگيرند وآب در آسياب دشمن بريزند وازآب گلآلود ماهي مراد بگيرند؛ چگونه مي توان به آينده اين کشورچشم اميد داشت؟، درين آشفته بازارامروزي وطن هرمتاعي خريداردارد وجلو اين دلالان ونيمچه ملا ها و عا لمان که علم را براي ثروت اندوزي مي آموزند؛ چگونه مي توان لشکرتاريک انديشان متحجرکه حيات بشريت را به خطر مواجه ساخته اند، به سوي هدف واحدکه درآن عدالت اجتماعي نسبي درپرتومسووليت اخلاقي ومسووليت قانوني سمت وسوو تأمين کرد؟ اکنون اين سوال درمقابل ما قراردارد که سرنوشت مردم ووطن به کدام سمت وسودرحرکت ، وتوسط کي ها کارگرداني مي شود؛ وبالاخره کشوري به نام افغانستان درين تحولات که بعضاً غافل گيرانه وغيرقابل پيش بيني است ؛ چرا تنها به دانش دانشگاهي اتکا کردن ، بدون بينش همه جانبه و ماوراي دانش تاوان غفلت واشتبا هات امروز را فردا خواهيم پرداخت . راه برون رفت وجلوگيري از اين حوادث فا جعه باراين خواهدبود به مسايلي که درطي چهاردهه درکشورما ، منطقه وجهان مي گذرد تجديد نظرعاجل را مي طلبد تا درباورهاي مردم خودنسبت به مسووليت اجتماعي واخلاقي ومسووليت قانوني تغيير ايجاد کنيم. اگرمروري از عملکرد حکومت داري در کشور ما بعمل آيد عدم سا زما ندهي ومد يريت نا سا لم ، جامعه مارا به سوي بي هدفي ، کم کا ري ، ندانم کا ري ، وخود محوري که نا شي از عدم رعا يت قانون وتجا وز به حريم حقوقي هموطنان شان است کشانيده است ، وبا تاسف اگر جلوي اين قا نون شکنان گرفته نشود بعيد نيست که به حيث يک فرهنگ وعا دت غير مشروع وغير انساني تبديل شود ! مشکل از آنجا شروع شدکه قدرت تشخيص، ارزيا بي را نسبت به سرنوشت وطن، از مردم ما گرفتند، نه خود به مردم حساب مي دهند ونه هم مجال حساب گيري را براي مردم وطن مساعد مي سا زند ، تا زماني که قانون حاکم ودر عمل بدون استثنا ء وبدون تعلقات به اين گروه وآن گروه تطبيق نشود، بايد گفت که قانون بي دندان وبي تأثير پنداشته مي شود . نهايتاً به اين واقعيت تن داد که حل مسايل امروز وفردا به اين سيا ست بازي هاي پشت پرده که از ديد مردمان کشورپنهان انجام مي شود ، راه به سوي آينده که درآن عدا لت اجتماعي تأمين شود نخواهد برد ، واز طرف ديگرحل مسايل با اين تشتت فکري وتبا رگرايي قرون وسطايي وعدم رعايت قانون جامعه را به سوي خشونت وزمينه استبداد حکومت ها وزورمندان را مساعد خواهد ساخت. براي تحقق اين امر مهم وحيا تي، يعني ايجاد مسووليت اجتماعي وتنفيذ قانون وشهرت طلبي کاذب؛ جامعه به يک انقلاب فرهنگي که ذهنيت هارا براي حفظ واحياي مجدد ارزش هاي انساني وتطبيق قانون وبا لاخره ايجاد اداره سالم ومتعهد به معيارهاي پذيرفته شده که درآن قا نون اساسي كشور جا يگاه اصلي خودرا پيدا کند وظيفه همهي ماست.