سیاسی
غربت عقلانيت و جاي خالي مردم در نظام سياسي مورد نظر طالبان
نسخهی نظام سیاسی اسلامی مورد نظر طالبان بر بنیاد برداشتهای این گروه از دین و تجربهی تاریخی حکومتهای اسلامی با رویکرد تفسیر کلاسیکی از دین، مشروعیتش را از قلههای بلند اقتدار دینی بر میگیرد و جای رای و اراذهی مردمی که در نظامهای دموکراتیک مبنای مشروعیت نظامهای سیاسی قرار میگیرد، خالی است.
اطاعتپذیری، تسلیمپذیری، تعطیل عقلانیت و خرد انتقادی جزو لاینفک این نظام به شمار میرود که در آن مردم ناگزیرند به سلطان به عنوان سایهی خدا بر زمین بنگرند و هر چه از او میرسد را نیکو پندارند. گروه طالبان در گفتوگوها و برنامههای تبلیغاتی خود بارها گفتهاند که دموکراسی نظام کفری است. طالبان همهی بینظمیهای اجتماعی، بحران اخلاقی و فساد روزافزون در جامعه را برخاسته از چنین نظامی میدانند و بیست سال است که به سخن خودشان برای برچیدن بساط این نظام، رزمیدهاند.
با آن که در این دو دههی گذشته جامعه و شهروندان کشور تغییرات چشمگیر و گستردهیی را شاهد بودهاند، اما موضعگیریهای گروه طالبان نشان میدهد که این گروه نسبت به مدعیات و مواضعشان هیچ تغییری نکردهاند و پافشاری این گروه روی ایجاد نظام سیاسی مبتنی بر قرائت طالبانی راه را برای پایگیری آن در جامعهی متکثر و متنوع افغانستان دشوار و ناممکن میسازد.
طالبان تصور میکنند که با ایجاد نظام سیاسی مورد نظرشان عنان مردم را بر دست میگیرند و جامعهی چند پارچه و متکثر افغانستان را یکرنگ و یکدست و با انحصارگرایی تام و تمام به تأمین نظم اجتماعی و اجرای عدالت میپردازند. پرسش اساسی این است که آیا عملکرد گروه طالبان برای تحمیل خواستهای خود برخلاف خواست و ارادهی عموم مردم افغانستان با ماهیت پیام دینی اسلام همخوانی دارد؟ آیا استبداد گستری طالبان و انحصارگرایی آنان بر خلاف استبدادستیزی اسلام نیست؟
واضح است که انحصار گرایی، سطله و تقدیس خشونت برای تأمین نظم اجباری برخلاف رای و ارادهی مردم منتج به استبداد میشود و همین استبداد مبنای رویش و شکلگیری انواع فساد و تباهی در یک جامعه میشود. در میان عالمی از تیوریها و نظریههای اندیشمندان خیرخواهی که برای مهار استبداد قدرت و ثروت در طول تاریخ زندهگی بشر عرضه شده است، مردمسالاری یگانه راهی است که یک سر و گردن بلندتری از دیگر روشها برای مهار استبداد قدرت، تأمین حقوق، تحصیل عدالت و تحقق امور دموکراتیک میباشد.
در روندهای دموکراتیک و مردمسالار، دامنهی اقتدار دولتها کوچک و محدود میشود، قوانین دموکراتیک به وجود میآید که برخاسته از رای و ارادهی مردم است. به این معنا که هیچ کسی صلاحیت اعمال فشار برای اجرای قوانین را برخلاف رای و ارادهی مردم ندارد و سرانجام مردم خودشان در یک روند دموکراتیک اختیارشان را برای قرار نظم اجتماعی با میل و رغبت خود به دستگاه حاکم تفویض میکنند.
کشندهترین آفت در هر جامعه استبداد است، این همه تاکید قرآنکریم بر نفی استبداد و مبارزه با آن برای این است که جامعهی انسانی دچار فروپاشی نشود و آغشته به فساد نشود، عالمان حقیر و ناتوان در برابر جاهلان مورد تعظیم و تکریم قرار نگیرند. استبداد فرصت اندیشیدن را از عالمان و آگاهان میگیرد، حق و عدالت را در اسارت نامردمان قرار میدهد و تابع قدرت میسازد، مداحان، متملقان و جاهلان را معزز و مکرم میدارد. جامعهیی که در زیر سایهی شوم این استبداد نفس میکشد با روح آموزههای اسلامی به طور کامل بیگانه است.
دینی که پیروانش را به اندیشیدن فرا میخواند، در بستر چنین دینی «اندیشدن» جرم پنداشته میشود، دعوت به گفتوگو و تساهل، تسامح و مدارا میکند، جای آنرا ترور و وحشت و قتل و خشونت فرا میگیرد، تفکر و تعقل و تدبر را محترم میشمارد و بر آن تاکید میکند. در عوض اهل تعقل، تفکر و تدبر با سنگ تکفیر سنگسار میشوند و سرانجام دینی که دعوت به معرفت میکند اهل معرفت، متهم به معصیت میشوند.
روزگاری همین دین بود که تنوع آرا و تیوریهای کلامی سخنوران را در متن و بطن خویش پرورش داد و مسلمانان تیزبین و چالاک فلسفه و حکمت را از یونان، هند و ایران کسب و کمایی کردند. آنان به مانند مردمان امروز سلاح تکفیر بر دست نداشتند و برتن هر اندیشهی لباس تکفیر ندوختند، بلکه از حکمت و معرفت بهرههای بیشماری برگرفتند.
به سخن دکتر سروش: «در تاریخ پرالوان این دیانت، از اهل تأویل و باطنیان و اخوان الصفا و صوفیان و فیلسوفان گرفته تا محدثان و ظاهریان و حشویه و حنابله و مجسمه و … همه حضور داشتد و همه مسلمان بودند و با کشاکشهای خود، دینامیزم این تمدن را تأمین کردهاند. روزی که یکی از این طریقهها بر قهر غالب شود و بر بقیه تنگ بگیرد، روز مرگ این دیانت فرا خواهد رسید. بستن پنجرهها هنری نیست، اگر میتوانند پنجرهی تازهیی بگشایند.»
تفکر دینی امروزه نیازمند گفتوگو است. گفتوگو با تمدن جدید و علم جدید، گفتوگو با عالمان و آنانی که هیچ چیزی جز معرفت، معدلت و حقیقت برایشان محترم نیست و این تنها یکی از راههای جلوگیری از تداوم و تکرار انحطاط جامعهی اسلامی و پایان دادن به خشونت است.
فهم معاصر از دین در دنیای مدرن از نیازمندیهای اساسی هر جامعهی دینی است و تنهاه راه نجات دین از اوهامپرستیها و خرافهپرستیها، دین شناسی محققانه است، نه مقلدانه. مدرنیته هم مرده نیست، بلکه به قوت تمام در همهی زمینهها حرف اول را میزند و واجد مؤلفهها و ویژهگیهای قدرتمندی است که در تقابل آشکارا با دین قرار دارد. گفتمان غالب مدرنیته گفتمان حقمحور و حقمدار است در حالی که گفتمان غالب دینی، گفتمان تکلیفمحور و تکلیفمدار است. گفتمان مدرنیته قدرت و سیاست را مردمی میسازد و زمینی، اما گفتمان دینی قدرت سیاسی را لاهوتی میداند و آسمانی و سلطان را سایهی خدا بر زمین میداند و توهین به او را، اهانت به خدا میشمارد. در گفتمان دینی سلطان یک سر و گردن از همه بالاست و محق به همهی حقوق، اما در مدرنیته زمامدار زیر بار تکلیف کمر خم میکند و خود را در برابر مردم پاسخگو میداند.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که گروه طالبان و دیگر گروههای اسلامی به ارایهی تفسیر عقلانی از دین بپردازند و برای مهار استبداد قدرت سیاسی و تأمین عدالت در جامعه از روشهای دموکراتیک کار بگیرند تا در سایهی یک حکومت دموکراتیک دینی مردم بتوانند کنار هم زندهگی کنند.
سمیعالله سیحون