در اين شکي نيست که پاکستان از چهل سال به اين سو در امور افغانستان مداخله مي کند و اين مداخله چنان عميق و گسترده شده است که حالا سرنخ قضاياي افغانستان بر دست پاکستان است. پاکستان با بازي هاي سياسي ونظامي خود در افغانستان با به فريب کشاندن امريکايي ها توانسته است که اين کشور را طي چهل سال گذشته به بهانه گوناگون بدوشد. امريکا در واقع در چهل سال گذشته براي پاکستان در رابطه به موضوع افغانستان حيثيت تلک خرس را داشته است و هر از گاهي امريکا را در تلک فريب خود به چالش کشيده است. پاکستان در اين مدت توانسته تيغ از دمار امريکا بيرون کند و زيان هاي هنگفت جاني و مالي بر اين کشور وارد کرده است. امريکا اکنون براي پاکستان، حيثيت پهلوان هاي باخته يا خوابيده را ماند و امريکا هم ناگزير است تا براي ماندن در ميدان بازي به هر دهلي که پاکستان مي زند با همان دهل برقصد. نظاميان پاکستان با درک ضعف ها و ناآگاهي ها و ناتواني هاي امريکايي ها توانسته اند، هر از گاهي با افگندن توپ پيش پاي امريکايي ها و مصروف ساختن آنان، سرنخ بازي را بدست خود بگيرند. پاکستان توانست تا با استفاده از موقعيت خود معاهدة ژنيو را به نماينده گي از مجاهدين امضا کند و به همين گونه توافقنامة دوحه را در پشت در هاي بسته مديريت کند. اکنون که جوبايدن، حاضر به بازنگري توافقنامة دوحه شده است، اين به معناي بزرگترين افتضاح در ديپلوماسي امريکا در جهان به شمار مي رود. بازي پاکستان با امريکا در توافقنامة دوحه آنقدر مضحک بود که معناي نهادن سرنوشت يک ملت در ميز قمار پاکستان را داشت. بازي پاکستان آنقدر در برابر امريکايي ها افسونگرانه بود و آنان با استفاده از شتاب ترمپ توانستند نه تنها امريکا، بلکه افغانستان را دو دو راحه قرار داده اند که صلح افغانستان را در گرو معامله با طالبان يا در معامله با پاکستان به منزل مقصود برسانند.
پاکستان در زمان تهاجم شوروي نيز با علم کردن رويا هاي پترکبير مبني بر رسيدن روسيه به آب هاي گرم، توانست کمک هاي امريکا به جهاد مردم افغانستان را جلب نمايد و از آن پول ها استفاده کند و از جهاد مردم افغانستان استفادة ابزاري نمايد و بالاخره توانست تا با استفاده از ضعف رهبران و فرماندهان جهادي و تنگدستي مجاهدين آرمان هاي مردم افغانستان را با خون بشويد. تهاجم شوروي به افغانستان رويايي رسيدن به عمق استراتيژي پاکستان را تقويت کرد و در واقع خواب ناتعبير او را تعبير نمود. از همين سبب بود که جنرالان پاکستاني مانند، حميد گل، نصيرالله بابر، عبدالرحمان، ضياالحق، کرنيل امام و ساير جنرالان و کرنيلان پاکستاني زير پوشش حمايت از جهاد افغانستان و با تشديد نزاع ميان رهبران و فرماندهان جهادي سررشتة کار جهاد را بدست خود گرفتند. جنرالان پاکستاني آنقدر تردستانه سررشتة جهاد مردم افغانستان بدست گرفتند که بالاخره جنرال ضياالحق لقب «شهيد جهاد افغانستان» را کمايي کرد. چنانکه پاکستاني ها توانستند تا با استفاده از نفود و موقعيت شان معاهدة ژنيوا را به نماينده گي از مجاهدين امضا کنند. يک سال پيش شاهد تکرار چنين سناريو در توافقنامة دوحه بوديم که چگونه نظاميان پاکستان توانستند، گفت وگو هاي طالبان با امريکايي ها را مديريت کنند و حماقت نامة دوحه را زير چتر رياست ملابرادر در غياب مردم افغانستان با امريکايي ها به امضا برسانند. اين سناريو زماني آغاز شد که امريکا زنجير ها را از دست ملابرادر باز کرد و او را در تباني با نظاميان پاکستان به مقام رياست هيأت طالبان در دوحه ابقا نمود. اين انعطاف پاکستان، درواقع گذاشتن شمشير يقين بر ناف امريکايي ها بود و اين خليل زاد را واداشت تا درهر سفر خود به پاکستان مراسم تشکر از حکومت و نظاميان پاکستان را به جا آورد و به پاکستاني ها امتياز بيشتر قايل شود. خليل زاد به بهاي دهن کجي هايش با پاکستان در واقع سرنوشت مردم افغانستان را با دو دست به پاکستاني ها واگذار کرد.
اينکه بالاخره امريکا با پاکستان چه گونه معاملة سياسي را در پيش مي گيرد. اين وابسته به سياست خارجي امريکا و پاکستان است و بدون شک نظاميان پاکستان تا کنون توانسته اند تا امريکا را خيلي قشنگ در رابطه به افغانستان به فريب بکشانند؛ اما حالا آنچه به افغانستان و حکومت و مردم آن رابطه دارد، نه تنهاي رهايي از جال بازي امريکا؛ بل مهمتر و حياتي تر از آن رهايي افغانستان از تلک خرس پاکستان است و تا زماني که افغانستان از اين تلک رها نشود، هرگز صلح، آرامش و ثبات را تجربه نخواهد کرد. معضل افغانستان زماني به کلي حل مي شود و پروندة صدور تروريزم براي هميش بسته ميشود که حکومت افغانستان نخست از همه از يک موضع نيرومند وارد معامله با پاکستان شود. اين در حالي است که در شرايط کنوني چنين فرصتي موجود نيست و براي رهايي از توطية پاکستان يک راه وجود دارد و آن بيرون کردن طالبان از چنگال پاکستان است که حکومت افغانستان هنوزاين توانايي را پيدا نکرده است.
اين در حالي است که اين موضوع براي مردم افغانستان حيثيت حياتي را دارد. حال نياز به يک تاکتيک سياسي است تا پيش از آن که درجنگ قربان مار هاي کوچک شد، لازم است تا مار هاي کوچک را به جنگ اژدها با خود برد. حال هرچه باشد، ما نياز به يک بازي سياسي خيلي زيرکانه و با تاني و آگاهانه داريم. اين زماني دست کم زماني ممکن بود که در داخل و در جبهة جمهوريت يک اجماع کامل سياسي وجود مي داشت و به قيمت پذيرش حتا خطر به هر طريقي که ممکن باشد، بايست با طالبان داخل تعامل شد و آنان را با خود گرفت و با تمامي قوت کار کرد تا در آينده ها زمينه هاي ضربه زدن از سوي پاکستان را بند ساخت؛ اما صدها دريغ و درد که جبهة جمهوريت چنان متشتت و پراکنده است که در هيچ موردي وحدت نظر ندارند. دليلش آشکار است؛ زيرا که در ميان جبهة جمهوريت به جاي افکار ملي، بيشتر افکار قومي و زباني حاکم است. شماري به اين باور اند که جمهوري متمرکز در کشور کثيرالمليتي مانند افغانستان به انحصار گرايي قدرت مي انجامد که پايان آن استبداد است. اين نظام را ظالمانه و نتيجه آن را حاکميت مطلق يک قوم و يک گروه بر ساير اقوام و به تعبيري ستم ملي مي دانند. هواخواهان نظام متمرکز مدعي اند که براي اداره کشوري مانند افغانستان نياز به مديريت از يک مرجع واحد است؛ زيرا مديريت چندگانه تشتت و پراکنده گي را به بار مي آورد. اين دو گونه نظام در کنار آنکه خوبي هايي دارد، زشتي هايي هم دارد. متأسفانه در کشوري مانند افغانستان که گرايش هاي قومي و گروهي بر گرايش هاي ملي بيشتر غلبه دارد و از سويي هم ارزش هاي دموکراسي در آن نهادينه نشده است. هر دو گونه نظام زيان ها و مديريت هاي خود را دارد. آنچه که کمرجمهوريت را شکستانده است، به بلوغ نرسيدن شفافيت در عرصه هاي گونان است که به دلايل متعددي جمهوريت را عقيم گردانيده است. نبود ميزان درست براي شفافيت و روي صحنه آمدن ناصالحان و جاهلان و مفسدان و زنباره ها و مافيا ها سبب شده تا حقيقت و عدالت قرباني آزادي هاي فردي شود. اين به مثابه بزرگ ترين عامل پايه هاي حکومت داري خوب را در نظام هاي جمهوريت لرزان گردانيده است. از همين سبب است که بيشترين جمهوريت ها در جهان از فاسدترين و ناکارآمد ترين حکومت ها هستند.
اين در حالي است که در آستانه برگزاري نشست استانبول، رايزنيهاي جداگانه روي طرح امريکا در حوزه جمهوريت ادامه دارد. براساس مواد توافقنامه سياسي، شوراي عالي مصالحه ملي مسووليت مدعي رهبري روند صلح است؛ اما ارگ مي گويد که رييس جمهورغني، نقشه راه رسيدن به صلح در افغانستان را کشيده است. هرچند ارگ مي گويد که طرح آقاي غني در پاسخ به کسي نيست و اما اين طرح در پاسخ به طرح امريکا، تلقي شده است. بحث برگزاري انتخابات زود هنگام در حالي ازسوي ارگ مطرح شده است که نه از سوي گروه ها و شخصيت هاي سياسي در داخل و نه از سوي طالبان حمايت مي شود و آن را با توجه به انتخابات هاي پرتقلب زير چتر حکومت غير عملي مي دانند. در همين حال هرچند سپيدار در مورد طرح ارگ چيزي نگفته است و اما سپيدار مي گويد، همه پيشنهادها در حوزه جمهوريت، به شمول ديدگاههاي نمايندهگان ارگ رياست جمهوري سرانجام از سوي شوراي عالي مصالحه ملي توحيد و از آدرس دولت در نشست استانبول ارايه ميشود.
هرگاه طرفهاي شرکت کننده با طرحهاي مختلف نتوانند روي يک طرح جامع در نشست استانبول به توافق برسند و اين نشست شکست بخورد. در اين صورت انشعاب درحوزه جمهوريت در پي اين شکست کليد خواهد خورد. اگر در گذشته تنها طرف دولت و طرف طالبان با هم بر سر آينده مذاکره ميکردند، پس از نشست استانبول، ارگ، سپيدار و احزاب هرکدام راه خود را جدا جدا در پيش خواهند گرفت. در اين حالت، نياز خواهد بود که هر يک از اين طرفها براي دفاع از طرح خود يک تيم مذاکرهکننده مستقل تشکيل کند. هرگاه اين تيمها نتوانند در کوتاهترين زمان ممکن به توافق برسند، جمع کردن دوباره تيمهاي داعيهدار جمهوريت زير چتر دولت و جمهوريت دشوار خواهد بود. اين خطري است که نشانههاي آن همين اکنون هويدا است.
شماري به اين باور اند که دوطرف اصلي منازعه از روند کنوني گفت و گو ها راضي نيستند. هرچند امريکاييها به خاطر خروج نيروهاي شان با عجله ميخواهند دو طرف در پاي يک توافقنامه سياسي امضا کنند؛ اما حکومت و طالبان مايل به توافقي که منافع آنان را به طور دلخواه تأمين نکند، نيستند. حکومت و طالبان به توافقات صلح از دو زاوية متفاوت نگاه مي کنند. حکومت ميخواهد که طالبان همانند حزب اسلامي در حکومت وي مدغم شوند، سلاحهايشان را به زمين بگذارند و در بدل آن چند وزارت و رياست را به دست آورند. در اين حالت، آقاي غني برنده اصلي در اين قضيه خواهد بود. واضح است که اين ديدگاه حکومت با واقعيت جنگي و سياسي موجود سازگار نيست. اين زماني ممکن بود که طالبان همانند حزب اسلامي يک گروه شکستخورده ميبود. وقتي يک گروه شورشي قسمتهاي مهم خاک کشور را تحت کنترل يا تهديد جدي خود دارد، نيروهاي داخلي و بينالمللي به صراحت از ناتواني نظامي و سياسي حکومت صحبت ميکنند و بحرانهاي متعدد داخلي و چنددستهگي سياسي به شدت مشروعيت و موقف حکومت و تيمش را در داخل زير سوال برده است. دراين صورت طرح و ارزيابي حکومت از گزينههايش در چانهزني با غربيها و طالبان بسيار غيرواقعبينانه و حتا توهمآميز به نظر مي رسد.
از وضعيت کنوني و پراکنده گي در جبهة جمهوريت آشکار مي شود که نشست استانبول نتيجه اي به بار نخواهد آورد که بتواند، ممد روند صلح باشد ومبنايي براي نشست جهاني در مورد صلح افغانستان. زيرا اين جبهه چنان در داخل درگير است که هم توان معامله با طالبان را ندارد و هم از معامله با پاکستان که طرف اصلي جنگ افغانستان است، قاصر است. در اين صورت يک راه وجود دارد که کشور هاي جهان متحدانه در مورد افغانستان تصميم بگيرند و يک راه حل را بالاي حکومت ومردم افغانستان تحميل نمايند. آشکار است که چنين فيصله و تصميمي ضرر ها و خطر هاي پسابن اولي را در پي خواهد داشت.