سیاسی

سياست زده گی و اختلاف در داخل  و نفرت پراگنی و وحشت آفرينی امريکايی ها از بيرون

 مهرالدين مشيد

 

سياست زده گي هاي خطاآلود در موجي از اختلاف هاي سياست‌گران کشور، عرصه را براي نفرت پراگني و وحشت آفريني امريکايي ها در کشور فراهم کرده است تا هر روز تضاد هاي قومي و گروهي را در افغانستان دامن بزنند و مردم افغانستان را براي درگيري خطرناک داخلي ديگر مانند دهة هفتاد خورشيدي ترغيب کنند. امريکايي ها در همان زمان پيش از پيش کابل را لبنان دوم خوانده و سخن از کابل جنوبي  و کابل شرقي مي زدند. شايد دليلش اين باشد که آنان مي دانند، زمام‌داران و سياست‌گران افغانستان در طول تاريخ ايثارگري ها و حماسه و شور ملي و احساسات ميهني مردم اين کشور را قرباني اهداف شخصي، گروهي و قومي خود کرده اند و در هر مقطعي از تاريخ عزت، شرافت و شهامت مردم افغانستان را دستخوش بازي هاي سياسي و قمار هاي نارواي استخباراتي، اختلاف ها و سياست زده گي هاي خود نموده اند. آنان با ژست هاي کاذبانه و عوام فريبانه عواطف و احساسات مردم افغانستان را ابزاري براي رسيدن به اهداف شخصي و قومي و گروهي خويش گردانيده اند. با تأسف که سياست‌گران و زمام‌داران افغانستان هنوز از تاريخ نياموخته اند و هنوز هم بالاي توسن هوا و هوس خويش سوار اند و بر مردم افغانستان تکبر و فخر و بزرگ منشي مي فروشند.  صدها دريغ و درد که مردم افغانستان تنها قرباني آتش نقاق و سياست زده گي هاي سياست‌گران و زمام‌داران خود نشده اند؛ بلکه اختلاف در درون سبب شده تا خارجي به بهانه هاي مختلف نفرت و وحشت برمردم افغانستان پخش مي کنند و امروز به گونة بي رويه اي شاهد نفرت پراگني و وحشت آفريني امريکايي ها در افغانستان هستيم. امريکايي ها پس از تهاجم شوروي به افغانستان بازي هاي دوگانه را در تباني با پاکستان برضد مردم افغانستان آغاز کرده اند و اکنون که چهل سال از تهاجم شوروي به افغانستان مي گذرد، اين بازي امريکا برضد مردم افغانستان هنور هم ادامه دارد.

هرچند آغاز و ريشة ناامني ها و خشونت ها در افغانستان به قرن نوزدهم به دوران تهاجم انگليس به افغانستان برمي گردد که انگليس ها وارد منطقه شدند. درست اين زماني بود که در نتيجة هجوم هاي پياپي احمدشاه ابدالي برهند حکومت بابري ها ضعيف شد و انگليس برنيم قاره مسلط شد و نخستين تهاجم انگليس به افغانستان در سال 1939 آغاز شد و پس از آن بسياري از شاهان و زمامداران اين کشور جاده صافکن و قافله سالار استعمار و نيرو هاي خارجي در افغانستان بوده اند و حماسه ها و فداکاري هاي مردم و قايدين ملي را قرباني رسيدن به حاکميت تحت حمايت انگليس نمودند که معاهده هاي لاهور، به وسيلة امير دوست محمد و معاهدة جمرود به وسيلة شاه شجاع و ساير فرزندان تيمورشاه دراني و معاهدة گندمک به وسيلة يعقوب خان و ده ها معاهدة ننگين ديگر گواه بر آن است. اين گونه معاهده ها بار ديگر پس از کودتاي هفت ثور جان تازه گرفت و شوروي به بهانة  امضاي معاهده با تره کي افغانستان را مورد تجاوز نظامي قرار داد.

تهاجم شوروي به افغانستان بار ديگر روحية قيام هاي ملي در برابر نيرو هاي مهاجم را در کشور تقويت کرد.

چهل سال جنگ و ناامني در نتيجة تهاجم شوروي و حملة امريکا به افغانستان در موجي از سياست زده گي ها و سياست بازي هاي ضد انساني و ضد ملي سياست‌گران، تمامي ارزش ها و حماسه ها وشهکاري هاي مردم افغانستان نابود شدند و جاي آنها  را فساد، غارت، تاراج، جنايت، بدفرهنگي، انسانيت زدايي، فرهنگي زدايي و ده ها زشتي و پلشتي ديگر پرنموده است. اين سبب شده تا تمامي ارزش هاي بومي آسيب پذير شوند و براي تأمين ارزش هايي که زير چتر دموکراسي تحميلي و قلابي در افغانستان صادر شدند، کم ترين فرصت نهادينه شدن فراهم نشد. در اين ترديدي نيست ارزش هاي مردم سالاري بايد در متن جامعه نهادينه شوند و در بستر ملي رشد يابند؛ اما سياست هاي استعماري خارجي ها در تباني با سياست زده گان کشور،  فرصت هاي حداقل براي نهادينه شدن ارزش هاي مردم سالاري را نيز از جامعة ما گرفت. چنان‌که ما نه تنها شاهد تقلب هاي گستردة انتخابات هاي رياست جمهوري و مجلس نماينده گان بوديم و بدتر از آن شاهد پاي مال شدن حقوق بشري و آزادي هاي رسانه اي و تجاوز به دست اندرکاران رسانه ها هستيم. در بستر سياست زده گي ها مافياي مواد مخدر و مافيا هاي سياسي و اقتصادي فربه شدند و به مثابة همکاران نزديک تروريزم و حاميان تروريزم تيغ از دمار مردم ما بيرون کردند. سياست زده گي به مثابة بيماري خطرناک نه تنها عقلانيت را خدشه دار مي سازد، فرصت نقد علمي و بي غرض را نفي مي کند؛ بلکه هر گونه فرصت را براي گذار از حالت ايستاي کنوني نيز از ميان مي برد. از اين رو سياست به کنش سياسي آگاهانه و هدفمند تبديل نمي‌شود تا بدانجا که سياست زده گي دور باطل را شکل مي‌دهد. امروز نيز شاهد بدترين نوع دور باطل در حيطه سياست‌زده‌گي هستيم. در اين صورت طرفين گفتمان ها به جاي بحث آگاهي محور و راهگشا، برعکس بغض آلود و تک روانه شکل‌گرفته و سياست زده گان هر دم فربه‌تر مي‌شوند. سياست هاي ناکام و قوم گرايانة سياست‌گران و زمام‌داران در کنار نقد ناپذيري آگاهانه و نفي دياليکتيک متکي به دانش تجربي سبب مي شود تا تناقض‌ها و تضادهايي که مسوول ناخوشي، پلشتي، ناروايي، بي‌ثباتي و نارضايتي ها اند، در جامعه شکل بگيرند. در اين حال تضادها و تناقض ها آشکار شده و شرايط براي درافکندن طرح‌هاي جديد و اجرايي‌کردن آنها ناممکن مي گردد.

ضعف بازي هاي سياست گران و زمام‌داران ما براي خارجي ها چنان جرأت داده است که خواسته و ناخواسته با شيوه هاي جديد استعماري بر آنان خيلي قشنگ فرمان برانند و هر از گاهي که خواسته باشند، برمردم ما نفرت و وحشت پخش نمايند.  چنان که ما در اين روز ها شاهد نفرت افگني ها و وحشت آفريني هاي امريکا در افغانستان هستيم. آنان هر روز کابل را تحت فشار شديد سياسي قرار داده و جاده را براي طالبان مي گشايند. چان‌که در اين روز ها شاهد بيشترين خبر هايي هستيم که مقام هاي امريکايي با نشر اعلامه هايي دولت افغانستان را فاسد و بي کفايت وناتوان مي خوانند. چنانچه سيگار در آخرين گزارش خود نوشته است، افغانستان نسبت به هر زماني ديگر وابسته به کمک هاي جهاني است. سيگار تاکيد مي ورزد که يک کشور فاسد وآلوده به مواد مخدر هرگز شريک قابل اعتمادي نخواهد بود که بتواند از خود يا منافع ايالات متحده و کمک کننده گان محافظت کند: «با وجود همه معيارها و نامه هاي گسترده ضد فساد که ميان سفارتخانه هاي خارجي در کابل و کاخ رياست جمهوري افغانستان رد و بدل شده اند به نظرمي رسد اقدامات ضد فساد حکومت افغانستان تا حد زيادي بي نتيجه مانده اند.» وي مي گويد، اين مبالغه نخواهد بود، اگرکمک هاي خارجي متوقف و مذاکرات صلح ناکام شوند، نيروهاي طالبان در دروازه هاي کابل خواهند رسيد. در اين شکي نيست که فساد مانند موريانه بدن حکومت فاسد و ناتوان افغانستان را مي سايد و اما بازهم نقش خارجي ها را نمي توان در افزايش فساد و ناتواني هاي امنيتي منتفي دانست.

هرچند زهرپاشي و نفرت پراکني امريکايي ها در افغانستان بي پيشينه نيست و هر از گاهي کابل را متهم به فساد و ناتواني کرده اند؛ اما در اين روز ها مقام ها و رسانه هاي امريکايي به شدت بي پيشينه اي طبل جنگ داخلي را در افغانستان مي کوبند و هشدار مي دهند که افغانستان در آستانه‌ي يک جنگ داخلي بسر مي برد. اين تبليغات امريکايي ها خاطره هاي سال هاي نود را در خاطره ها تداعي مي کند. در آن زمان نيز در حالي که بنين سوان سرگرم به پيروزي رساندن طرح خود بود. وي ميان دولت نجيب و مجاهدين و مقام هاي پاکستاني در رفت و آمد بود، همه گان انتظار صلح را داشتند و براي رسيدن آن لحظه شماري مي کردند؛ اما رسانه هاي امريکايي خلاف خواست مردم افغانستان به شدت احتمال درگيري هاي داخلي را در افغانستان و به ويژه در کابل تبليغ مي کردند.  آنان پيش از پيش کابل را به لبنان تشبه کرده و سخن از کابل شرقي و غربي مي گفتند. اين در حالي بود که در آن زمان چنان روحيه اي در کابل وجود نداشت؛ اما امريکايي ها با تبليغات کشنده و زهر پاشي هاي تبليغاتي پيش از پيش طوري فرصت سازي مي کردند که افغانستان و به ويژه کابل آمادهء جنگ داخلي است. بنگاه هاي نشراتي غرب به گونة مستقيم گروه هاي جهادي را به جان يک ديگر تحريک مي کردند تا براي يک جنگ  تمام عيار داخلي آماده شوند.

خوب بخاطر دارم که صداي امريکا در همان روز ها مطلبي را زير عنوان «بنيادگرايي به مثابه کمربند سبز خطرناک‌تر از کمونيسم» به نشر سپرد که در چندين سرويس خبري در سه قسمت خوانده شد. درست آن زماني بود که مجاهدين انتظار پيرزوي را داشتند و اما نظاميان پاکستان در تباني با امريکا و عربستان سعودي سرگرم ساختن گروه طالبان بودند و کويته به مرکز جلب و جذب طالبان بدل شده بود. نظاميان افغانستان در دست نخست انتخاب شان قرار داشتند. مقالة يادشده به شدت  تضاد هاي مذهبي و گروهي در افغانستان را تحريک و افغانستان پس از پيروزي مجاهدين را خطرناک معرفي مي کرد‌‌. هدف اصلي آن مقاله کشاندن افغانستان به يک جنگ تمام عيار بود تا تمامي سلاح هايي که در افغانستان موجود بودند، نابود شوند. امريکايي ها در واقع اوضاع را از روي عمدي وارونه جلوه دادند و تا آن‌که از افغانستان يک بمبي ساختند و بالاخره موفق شدند که کابل را به وسيلة گروه هاي جهادي منفجر سازند. با تآسف که امريکايي ها در اين روز ها نيز با همان رويکرد تبليغاتي از بام تا شام به شدت از احتمال يک جنگ فرسايشي ديگر در افغانستان خبر مي دهند. اين نشان دهنده آن است که امريکايي ها در افغانستان قرباني سياست هاي شدند که به هدف پيش گيري از برتري جويي هاي اقتصادي چين و امتياز طلبي هاي تسليحاتي شوروي، زير نام مبارزه با تروريزم به افغانستان حمله کردند. حال امريکايي ها مي خواهند که مانند سال هاي دهة هفتاد افغانستان را رها کنند و شکست خود در برابر تروريزم را به بهاي کشته شدن هزاران شهروند افغانستان جبران کنند.

به همه‌گان آشکار است که امريکايي ها در همان آغاز به مردم افغانستان صادق نبودند و اهداف شوم داشتند. دليل آشکار آن از صحنه راندن و به حاشينه کشاندن سياست‌گران خوب و متعهد و ميهن دوست و برعکس روي صحنه آوردن سياست‌گراني به نام جهادي، ليبرال و تکنوکرات و دو تابعيته که جسم شان در افغانستان و روح شان در امريکا و اروپا متوجه خانواده هاي خود اند و از افغانستان و مردمش بيگانه اند. آنان هرچه که از افغانستان غارت مي کنند، آن را به کشور هاي متبوع خود انتقال مي دهند. از همين رو است که ميليون ها دالر پول هاي دزدي و سياه از افغانستان بيرون مي شود. شايد اين نکته بخشي از پاسخ به اين پرسش باشد که چگونه امروز مردم افغانستان از سياست‌گران متعهد و ميهن دوست و وفا دار به مردم رنج مي برند. اين سبب شده تا سياست‌گران ما خيلي قشنگ خود را به حراج بگذارند و براي کسب قدرت و ثروت حتا به بهاي بازي با سرنوشت حزب و قوم خود وارد سياه ترين معامله هاي سياسي شوند. اين موضوع قصة تسليمي ايمل کانسي از سوي پاکستان به امريکايي ها در ذهنم تداعي کرد که در هنگام محاکمه شدن او، قاضي از دولت امريکا خواست تا در برابر پول با پاکستاني ها معامله نکند؛ زيرا به گفتة او پاکستاني ها حاضر اند تا در برابر پول مادر خود را هم تسليم امريکايي ها نمايند.

بازي هاي خام سياست‌گران ما براي بدست آوردن قدرت و ثروت  و دمدمي مزاجي هاي سياسي آنان سبب شده که بسياري از آنان به ساده گي در دام شبکه هاي استخباراتي و سياست هاي هزار پهلوي امريکا اسير شوند. اين در حالي است که سياست هاي امريکا مانند ساير قدرت هاي استعماري و کشور هاي مهاجم هيچ گاهي در پيوند به کشور هاي تحت استعمار و هجوم شفاف نبوده و هر از گاهي چند پهلو و هزار لايه بوده است. دليل آن آشکاراست، قدرت هاي مهاجم براي توجيه حضور خود ناگزير اند تا نه تنها سياست، بلکه تاريخ، فرهنگ و تمامي ارزش هاي يک ملت تحت تهاجم را مسخ و تحريف نمايد تا تهاجم خود را بر آنان مشروعيت ببخشد و فرصت تيغ بيرون کردن از دمار آنان را بدست آورد. سياست هاي امريکا در افغانستان پس ازحملة شوروي به افغانستان هر از گاهي داراي نوسان هاي شديد بوده است. هرگاه سياست هاي امريکا در مورد افغانستان را پس از تهاجم شوروي از آغاز کودتاي هفت ثور، از وارد معامله شدن امريکا با رژيم کودتايي کابل تا چرخش 180 درجه اي آن به مخالفت با آن که با آمدن بريژنسکي به تورخم و سر دادن شعار الله اکبر و جهاد برضد حکومت تحت حمايت شوروي تا سرازير شدن اسلحه و ميليون ها دالر به مجاهدين از طريق نظاميان پاکستان، پشت دادن امريکا با گروه هاي جهادي بعد از پيروزي آنان و نقش و روي آوري دوبارة آن در رابطه به ايجاد طالبان، مخالفت امريکا با طالبان پس از حادثة يازدهم سپتمبر و سرنگوني امارت طالبان و حمايت اش از حکومت هاي بعد از بن در کابل تا کنون پر از فراز و فرود و بازي هاي چند پهلوي پيدا و پنهان بوده است.

مردم افغانستان به اين باور اند که سياست هاي چند پهلوي امريکا در افغانستان و سازش هاي پنهان امريکا با پاکستان سبب شده تا نه تنها تروريزم در افغانستان سرکوب نگردد، برعکس نيرومندتر از گذشته شود. به گفتة خود امريکايي ها اکنون بيش از بيست گروهک تروريستي که مراکز شان در پاکستان است، در افغانستان فعال اند. اما در مدت 19 سال بر رغم آن که امريکا از موجوديت لانه هاي تروريستي و رهبران طالبان در پاکستان آگاهي کامل دارد و اما هيچ گاهي مراکز آنان در پاکستان را مورد حمله قرار نداده و از اين کار طفره رفته است و حتا در توافق‌نامه صلح با طالبان در مورد اين لانه ها و چگونگي روابط طالبان با پاکستان چيزي ذکر نشده است. نيرو هاي امريکايي برعکس حمله هاي شان را بر قريه هاي افغانستان متمرکز گردانيدند و روستاييان را وادار به رفتن در صفوف طالبان نمودند. حامد کرزي بيش از بيست سفر به پاکستان کرد و در نتيجه اين سفر هاي بدون دستاورد و روابط پنهان امريکا با پاکستان گفت، عامل جنگ افغانستان پاکستان است و افزود که صلح افغانستان از اسلام آباد و واشنگتن عبور مي کند که معاهده امريکا با طالبان اکنون گواه بر آن گفته ها است. حمايت امريکا از نظام هاي فاسد و به فساد کشاندن هدفمند مقام ها و حيف و ميل شدن ميليون ها دالر امريکايي و فربه شدن مافياي داخلي در تباني با خارجي ها و گزينش افراد فاسد در دستگاه ها و افزايش فقر و بيکاري سبب شد تا قرعة فال پيروزي به نام طالبان زده شود.

اکنون بيست سال از جنگ افغانستان سپري شده است. به وضوح مشاهده مي شود که تروريزم و حاميان تروريزم و مدعيان مبارزه با تروريزم از يک يخن سر مي کشند و در اين بازي بزرگ تنها مردم و کشور افغانستان با توجه به موقعيت مهم جيو استراتيژيک و جيو ايکونوميک و جيو پوليتيک آن  به قرباني گرفته شده اند. در اين بازي به ظاهر پيچيده قدرت هاي بزرگ در تباني با پاکستان در صدد برآورده شدن اهداف استراتيژيک شان در افغانستان هستند.

حالا که زمامداران کاخ سفيد در جنگ افغانستان به گونة افتضاح آلود شکست خورده و در اين بازي بزرگ افغانستان را قرباني سياست هاي دو پهلو و چند لاية خود در تباني با پاکستان کرده اند. آنان براي سرپوش گذاشتن بر بازي هاي پيدا و پنهان و شکست هاي شان در افغانستان در موجي از فشار هاي تهديد آميز و تشديد فعاليت هاي سياسي از واشنگتن تا کابل و دوحه و از دوحه تا پاکستان و حتا دهلي و مسکو در سطوح مختلف دست به سياست هاي نفرت پراگني و وحشت آفريني زده اند. اين فعاليت ها محدود به سفر خليل‌زاد نه، بلکه در سطح گسترده اي چون، سفر ميلر فرمانده نيرو هاي امريکايي به دوحه و ملاقات او و خليلزاد با طالبان و سفر باجوا رييس ارتش و استخبارات پاکستان به دوحه و ديدار آنان با طالبان و سفر محب و به دوحه و ديدار هاي آنان با هيأت گفت و گو کننده دولت و مقام هاي قطري و تشکيل شوراي دولت و نشست رهبران سياسي در ارگ در کابل نشان دهنده تلاش هاي هماهنگ براي پايان جنگ افغانستان و تأمين صلح در افغانستان است. اين تلاش هاي وسيع و همه جانبه نشان مي دهد که معضل افغانستان به نقطه عطفي رسيده است. از سويي هم نشست در روسيه که طرفدار حکومت موقت است و بعد استانبول براي اجماع منطقه اي و ملي حيثيت تعيين کننده براي نشست جهاني در مورد افغانستان را دارد. اين دو نشست فرصت هاي خوبي براي صلح افغانستان خوانده شده است. با توجه به سياست هاي پيشينة امريکا در پيوند به افغانستان کمتر مي توان باور کرد که اين تهديد هاي امريکا به هدف فشار بر دولت افغانستان باشد تا در نشست هاي ياد شده انعطاف پذيري نمايد تا زمينه براي توافق ميان دولت و گروه هاي سياسي با طالبان فراهم شود.

دراين ميان نشست روسيه و استانبول براي مردم افغانستان حيثيت سرنوشت ساز را دارد و در واقع نشست مسکو مقدمة نشست استانبول است. هرچند دولت افغانستان آماده گي خود را در نشست هاي روسيه و استانبول اعلام کرده است؛ اما هنوز روشن نيست که افغانستان در اين نشست زير چتر اجماع ملي خواهد رفت يا خير و دولت چه قدر بر خواست هاي مردم افغانستان و جامعة جهاني تمکين مي نمايد. اين دو نشست در واقع اجماع ملي در داخل و اجماع منطقه اي در سطح کشور هاي منطقه را تقويت مي نمايد و ممکن آخرين فرصت براي مردم افغانستان باشد. جهان در اين دو نشست توپ را پيش پاي حکومت و مردم افغانستان مي گذارد و ظرفيت هاي سياسي و ملي آنان را به آزمون مي گيرد. مسکو در کنار اين‌که از حکومت موقت در افغانستان حمايت کرده، قرار است که ميزبان نشست «تروييکاي» که در آن، نماينده‌گان کشورهاي چين، امريکا، پاکستان و دولت افغانستان، گروه‌ طالبان و شماري از چهره‌هاي سياسي افغانستان در رابطه به صلح افغانستان اشتراک مي‌کنند، نيز باشد. در اين نشست که رياست آن را سرگي لاوروف، وزير خارجه‌ي روسيه، به دوش دارد، 2 نفر از حکومت، 2 نفر از شوراي عالي مصالحه‌ي ملي، 2-3 نفر ديگر از رهبران سياسي افغانستان که در کل 6-7 نفر مي‌شود، دعوت شده است. قرار است 5 نفر از گروه‌ طالبان نيز در اين نشست دعوت شوند و يک مهمان از قطر نيز جز اشتراک کننده‌گان باشد.

در همين حال وال ستريت ژورنال از توافق دولت افغانستان از طرح امريکا خبر داده است و شايد دليلش تنهايي دولت افغانستان در ميدان ديپلوماسي و ميدان جنگ باشد و ناگزير به انعطاف پذيري شده است. هرچند مشاور شوراي امنيت افغانستان در پاسخ به حمايت مسکو از حکومت موقت گفت  که حکومت موقت دردي را دوا نمي کند. در عين حال سخنگوي طالبان نسبت به پيشنهاد ايالات متحده براي ايجاد يک دولت موقت در افغانستان ابراز ترديد کرده و گفته است که دولت هاي انتقالي بي اثر بوده اند و اين گروه به يک دولت مرکزي قدرتمند باور دارد که بيانگر نظام اسلامي در کشور باشد. گفتني است  که طرح کنوني امريکا در اصل در سال 2003 پيشنهاد شده بود و اما با مصروف شدن امريکا در جنگ عراق اين طرح در افغانستان ناتمام مي ماند. شايد دليش تغيير سياست امريکا در همان زمان بوده باشد؛ اما در ميان اين همه انگشت رد و تأييد گذاشتن ها اين را نبايد دست کم گرفت که براي نخستين بار مسکو و واشنگتن در پيوند به تشکيل حکومت موقت همصدا شده اند.

در اين کش و قوس هاي نفس‌گير ديده شود که بازيگران  در داخل افغانستان چه دولت و چه شخصيت ها و گروه هاي سياسي دست به ابتکار بي پيشينه مي زنند و به بهاي تابو شکني ها و بيرون شدن از لاک هاي تنگ شخصي، قومي و گروهي از پي نجات افغانستان و مردمش بيرون مي شوند. سياست هاي تک روانه و انحصاري ومردم گريزانة سياست‌گران کشور سبب شده که اکنون خويش را در دشت کربلا بي پناه و تنها احساس کنند و داعية حسين را به دوش بکشند و بگويند که حسين وار حاضر به استقبال مرمي شهادت اند. اين درحالي است که افغانستان به سياست‌گران ملي و وطن دوست و غيروابسته به شبکه هاي استخباراتي نياز دارد تا با سياست هاي  شفاف و با روحية ملي افغانستان را از فاجعة کنوني نجات بدهد. آناني که مي خواهند زير چتر سياست هاي شخصي، انحصاري و قومي در پي نجات افغانستان باشند، مطمين باشند که راهي که مي روند، به ترکستان است، زيرا سياست هاي انحصاري و تک‌روانه محکوم به شکست است و هيچ سياستگر بدون پشتيباني مردم و با تصميم هاي نابه هنگام و مقطعي قادر به نجات افغانستان از فاجعة کنوني نيست. سياست هاي مقطعي در افغانستان در گذشته هم محکوم به شکست بوده و حال که مردم افغانستان آب ديده شده اند، آشکار است که هرگز فريب سياست هاي مقطعي و نابه هنگام سياست گران و زمام‌داران معامله گر را نمي خورند. با تأسف مردم افغانستان تجربه اي که از رويکرد هاي پيشينة سياست‌گران اين کشور دارند. هرگز نمي توانند به آنها دل بندند و در حالي‌که مي دانند از صحنة سياسي افغانستان کنار زده شده اند و به اين باور اند که سياست‌گران افغانستان از اين فرصت پيش آمده استفاده کرده نخواهند توانست؛ زيرا مردم افغانستان آنقدر نسبت به زمام‌داران و سياست‌گران کشور بي باور شده اند و آنقدر از نفاق و اختلاف هاي آنان متضرر شده اند که حتا بر اتحاد و اتفاق آنان  هم به کلي شک مي کنند و برمصداق سخن معروف هر زماني که سياست‌گران اين کشور باهم کنار مي آيند، آنگاه مردم بيشتر احساس نگراني  مي‌کنند که گويا در پيوند به سرنوشت شان بازي تازه را آغاز کرده اند. در اين شکي نيست که صلح براي مردم افغانستان حيثيت آب حيات را دارد و اما اين به معناي آن نيست که سياست‌گران وابسته به شبکه هاي استخباراتي به بهانة صلح حاضر به معامله هاي ننگين شبه گندمک و ديورند شوند.

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار