کريم خليلي از اعضاي کميته رهبري شوراي عالي مصالحه و رهبر حزب وحدت اسلامي افغانستان، روز دوشنبه اين هفته، به دعوت مقامهاي پاکستاني به اسلام آباد رفت. سفر آقاي خليلي به اسلامآباد همزمان شده با پيوستن محمد محقق رهبر حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان به تيم ارگ. اين دو رويداد با هم مرتبط و در تضاد با هم پنداشته ميشوند.
تا چندي پيش آقايان محقق و خليلي هر دو در کنار داکتر عبدالله رييس شوراي مصالحه ملي قرار داشتند. اين دو چهره سياسي، در واقع در انتخابات گذشته رياست جمهوري، در کنار آقاي عبدالله ايستادند و به همين دليل از مخالفين و منتقدين سرسخت حکومت به رهبري محمداشرف غني به شمار ميرفتند. به عبارت ديگر، تا اوايل همين هفته، آقايان محقق و خليلي با وجود اختلاف درون قومي و درون حزبياي که در گذشته ميان شان وجود داشته، در يک صف واحد سياسي قرار داشتند.
در اين مقال، به بهانه سفر آقاي خليلي به اسلامآباد، نگاهي به روند صلح از عينک مناسبات قومي خواهيم داشت.
چنانکه اشاره شد، آقايان خليلي و محقق از جمله رهبران ارشد سياسي حزب وحدت اسلامي افغانستان به شمار ميروند. حزب وحدت اسلامي افغانستان که رهبري آن را قبلاً شهيد عبدالعلي مزاري به عهده داشت، در يک مرحله دچار انشعاب شد که از آن دو حزب وحدت به وجود آمد. يکي حزب وحدت اسلامي افغانستان به رهبري محمد کريم خليلي است و ديگري حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان به رهبري محمد محقق است.
هر دو حزب ياد شده داراي اهداف و مرام واحد بوده و کدام تغيير بنيادي در ماهيت اين دو حزب ديده نميشود. آقايان محقق و خليلي نيز با وجود اختلاف نظرها و موضعگيريهاي متفاوتي که داشتهاند، در خيلي از موارد ديگر تلاش کردهاند که همسو باشند. يکي از نشانههاي تلاش آنان براي همسويي اين بوده که هر دو در انتخابات گذشته در کنار داکتر عبدالله قرار گرفتند.
يادآوري اين نکته هم در اينجا ضروري است که مطلق اعضاي رهبري و عادي اين حزب را هزارهها تشکيل ميدهند. يعني آقايان محقق و خليلي در عين حالي که رهبري دو حزب را به عهده دارند، در معادلات سياسي به عنوان رهبران سياسي قوم هزاره نيز به شمار ميروند. در اصطلاح سياسي، از آقايان محقق و خليلي به عنوان رهبران سياسي سنتي هزارهها ياد ميشود.
در سالهاي اخير، تلاشهايي از درون جامعه هزاره و از طرف حکومت صورت گرفت تا رهبري سياسي سنتي به حاشيه رانده شود و جاي رهبران سنتي را رهبران جديد بگيرد، اما اين تلاشها چندان مثمر ثمر نبوده است. يک اميد در بين جامعه هزاره، جنبش روشنايي بود که از زمينه آن ميتوانست رهبري جديد براي جامعه هزاره با رويکردهاي جديد شکل گيرد، اما اين اتفاق نيافتد. يکي از دلايل، تلاش حکومت براي مهار و در کنترل داشتن حرکتهاي جديد بوده است که اين تلاش درجايي منجر به سرکوب جنبشهاي اجتماعي شده و در جايي منجر به سقوط حرکتها به دامن دولت يا بياثر بودن آنان شده است. البته اين اتفاق خاصه جامعه هزاره نبوده بلکه در ميان ديگر اقوام و جوامع نيز صدق ميکند. منتهي در جامعه هزاره تلاشها براي ايجاد رهبري جديد بيشتر از ساير اقوام بوده است.
بحث فعلي اين است که اکنون جامعه کلان افغانستان بازهم از نظر بافت وساخت اجتماعي-سياسي، در همان وضعيت دو دهه پيش قرار دارد. وضعيتي که در بستر آن جنگ داخلي با محوريت مسايل و منافع قومي شکل گرفت.
امروزه يکي از مبناهاي کنش و واکنش در روند صلح، قوميت است. حکومت افغانستان، احزاب و گروههاي سياسي، کشورهاي منطقه و کشورهاي قدرتمند جهان، با عطف توجه به ساختارهاي قومي و گذشته مناسبات قومي در افغانستان، در روند صلح وارد عمل شده و از همين منظر به روند صلح نگاه ميکنند. نگاه معطوف به مسايل قومي، لابد به گذشته ارجاع دارد. به جنگهاي داخلي، حاکم شدن رژيم طالباني، مقاومت ضد طالبان و ساختار مشارکتي بعد از سال 2001.
در بررسي تحولات اين دورهها قوميت عامل تعيين کننده بوده است. با نگاه به مسايل از عينک قومي که مستلزم نگاه به مناسبات گذشته است، رهبران سنتي سياسي-قومي در محور و مدار صلح و سياست قرار ميگيرند. براي همين است که تيم ارگ، با وجود تمام اختلاف نظرها با محمد محقق، آغوش خود را به روي وي باز ميکند و او را به حيث مشاور ارشد در امور سياسي و امنيتي مقرر ميکند. براي همين است که در پاسخ به اين اقدام ارگ، پاکستان منحيث يکي از مديران پشت صحنه جنگ و صلح افغانستان، کريم خليلي را دعوت ميکند که به پاکستان سفر کند و از او به گرمي استقبال ميکند.
ميتوان اين مساله را به شکل ديگري نيز مطرح کرد. احزاب سياسي-قومي در آستانه تحولات بزرگ سياسي، تلاش ميکنند که در دو سوي منازعه حضور داشته باشند. در بيست سال اخير، در زد و بندهاي سياسي، رهبران سياسي-قومي تلاش کردهاند که با تحمل و تقبل انشعابهاي درون قومي و درون حزبي، در دو تيم مخالف و متضاد حضور داشته باشند. به گونه نمونه، يک رهبر سياسي تاجيک در يک تيم انتخاباتي معاون يک پشتون بوده و يک رهبر سياسي تاجيک ديگر، در تيم رقيب معاون يا رييس تيم بوده است. هزارهها و ازبيکها و پشتونها نيز همين کار را کردهاند.
در اينجا وارد داوري دراين مورد نميشويم که اين رويکرد چقدر معقول و منطقي بوده است. قدر مسلم اينکه اين رويکرد به عنوان يک اصل سياستورزي يا يک رويه سياسي در ميان جريانهاي سياسي-قومي مطرح بوده است. بعضيها به اين باورند که اين رويه در واقع معلول منفعت انديشي رهبران سياسي-قومي بوده که جهت حفظ جايگاه و موقف شخصي خود و کسب امتيازات خاص، گهي به اين جناح و گهي به آن جناح پيوستهاند. اما چنانکه اشاره شد، اين رويکرد به يک تجربه و يک رويه سياسي تبديل شده که شايد ساليان دراز عمر کند.
آنگونه که از حفيظ منصور يکي از اعضاي هيات مذاکره کننده حکومت نقل شده، افغانستان اکنون در موقعيتي مشابه به پايان دوره زمامداري امانالله خان، پايان زمامداري داکتر نجيبالله و پايان زمامداري برهانالدين رباني قرار دارد. اين سه موقعيت، موقعيتهاي سرنوشتساز و تحولزا در تاريخ سياسي معاصر افغانستان است. شايد با اين تفاوت که در شرايط امروزي بيش از هر زمان ديگر، عنصر قوميت به صورت آشکار در سياستورزي و تعيين اجنداي سياسي براي مراجع اصلي تعيين کننده، نقش دارد و همه طرفها با درک صريح و يا ضمني از مسايل قومي به سياستورزي ميپردازند و مسوول عواقب کارهاي خويش از نقطه نظر حضور شان در سکان رهبري اقوام شناخته ميشوند.
چنانکه در گذشته نيز رايج بوده، تقابل و تنازع قومي در داخل افغانستان زمينه مداخله خارجي را فراهم کرده است. در شرايط کنوني نيز اين اتفاق افتادني است. رويکردهاي قومي حکومت، جريانهاي مختلف سياسي-قومي را حساس و تحريک کرده است. آنان چه هنگام پيوستن به حکومت، چه هنگام مخالفت با حکومت، در کنار منافع و مصالح شخصي، به اصول و ارزشهاي قومي نيز اشاره دارند و خود را مسوول سرنوشت قوم منتسب به خويش ميدانند.
با اين شرح، ميتوان سفر کريم خليلي به پاکستان را مورد بررسي قرار داد. آقاي خليلي در چند سال اخير پيوستته مورد بيمهري حکومت قرارگرفته و خود را در حاشيه احساس ميکند. حتا چندي پيش تلويزيون ملي جريان سخنراني او را در مراسم آغاز به کار کميته رهبري شوراي عالي مصالحه قطع کرد. اين اقدام را آقاي خليلي اهانتبار تلقي کرد و در اعتراض به آن در نشست دومي کميته رهبري شورا اشتراک نکرد. البته يک نکته هم دراينجا تصريح شود که بر خلاف آقاي محقق، که به صورت آشکار از نزديکي او با ايران سخن گفته شده، آقاي خليلي موقف بيطرفي خود را حفظ کرده بود و شايد به همين دليل بيشتر به انزوا رفت.
پاکستانيها با درک موقعيت تاريخي-قومي آقاي خليلي متوجه اين باريکيها هستند. اکنون که تيم ارگ، محمد محقق را با اميد جلب حمايت بيشتر هزارهها و حامي بيروني حزب وحدت(ايران) به آغوش کشيده، پاکستان در جواب اين کار، آقاي خليلي را دعوت کرده تا ضمن گوشزد کردن اهميت آقاي خليلي در معادلات سياسي، در بحث صلح و جنگ نيز تعادل قومي ايجاد کند. به بيان ديگر، پاکستان ميخواهد که از ورود يکدست جامعه هزاره به جرگه حاميان اشرف غني جلوگيري کند.
به نظر ميرسد که تيم ارگ در راستاي مخالفت با طرح صلح خليلزاد اقدام به سنگربندي کرده است. احزاب سياسي-قومي نيز ناگذيرند که خود را با تحولات سياسي همسو بسازند.
محسابه تيم ارگ اين است که با ايجاد روابط نزديک با ايران، اهرم فشاري عليه امريکا ايجاد کند. سناريوي ارگ اين است که يک جبهه جديد جنگي عليه طالبان باز کند که اگر اين گروه براساس اعتباري که از موافقت نامه صلح امريکا بدست آورده، در صدد اسقاط قهري نظام شود، حکومت افزون بر نيروهاي رسمي امنيتي-دفاعي، نيروهاي مردمي-سياسي ديگر را نيز با خود داشته باشد. معناي اين کار اين است که قوم هزاره به صورت کامل در جبهه تازه ايجاد شده ضد طالباني بسيج شود. البته اين نقشه ارگ است.
اما رهبران سياسي قوم هزاره نميتوانند به موفقيت اين نقشه اعتماد کامل کنند و به اصطلاح تمام تخمها را در سبد ارگ بگذارند. آنان به اين نيز فکر ميکنند که اگر اين طرح نتيجه ندهد، چه اتفاق خواهد افتاد. در صورت ناکامي اين طرح و موفقيت طرح رقيب که تفوق نظامي-سياسي طالبان باشد، سرنوشت قوم هزاره چه خواهد شد؟ در پاسخ به اين سوال است که رهبران سياسي قوم هزاره ميتوانند بگويند که از فورمول شناخته شده، «حضور در دو سوي منازعه» به عنوان يک اقدام احتياطي ميتوان کار گرفت. بايد يک بخشي از جامعه سياسي هزاره با پاکستان به عنوان حامي طالبان در تماس باشد که در تحولات سياسي آينده سهم هزارهها محفوظ بماند.
شايد رهبران سياسي اقوام ديگري نيز چنين طرحها وفکرهايي داشته باشند. با توجه به تجارب تلخ جنگهاي گذشته نميتوان رهبران سياسي اقوام را ملامت کرد. براي رفع بنيادي اين معضل، لازم است که ميدان بازي به کلي عوض شود. بايد قوميت از حالت تعيين کنندگي در تحولات سياسي بيرون شود. بازيهاي سياسي و قواعد آن نبايد از مصدر قوميت استخراج شده باشند. بايد به تغيير اساسي ساختار سياسي فکر کرد. به حالتي که همه رهبران و فعالين سياسي، از لاک قوميت بيرون شوند و اطمينان داشته باشند که در بيرون از محوطه قوميت نيز ميتوانند سياست کنند و از مردم خويش وحقوق آنان در چارچوب قوانين يکسان وعادلانه حفاظت و حراست کنند.