با اعلام زمان خروج نيروهاي امريکايي از افغانستان، اين پرسش با برجستگي بيشتري مطرح است که آيا طرفهاي داخلي صلح ميتوانند به تعامل و تفاهم برسند؟ در چند ماه باقي مانده از حضور نيروهاي بينالمللي در کشور، صلح در کدام مسير قرار خواهد گرفت؟ اين پرسش در قدم اول متوجه طالبان، در قدم دوم متوجه حکومت افغانستان و در قدم سوم متوجه بقيه نهادها و جامعه سياسي افغانستان است. در واقع خروج نيروهاي امريکايي آزمون دشواري براي عقلانيت طرفهاي داخلي است.
از تاکيد مقامهاي خارجي بر ماندن در کنار افغانستان پس از خروج نظاميان شان و تاکيد بر اينکه در عرصههاي سياسي و اقتصادي جامعه جهاني از افغانستان حمايت خواهد کرد، اين برداشت شکل ميگيرد که خارجيها تصوير روشن تري از وخامت احتمالي اوضاع امنيتي و سياسي افغانستان بعد از خروج در ذهن دارند و مبتني بر اين تصوير، در صدد دلجويي از مردم افغانستان هستند. مثل رفيق نيمراهي که «مجبور» است همراهش را ترک کند و هنگام ترک او را دلجويي کند تا آماده روزهاي دشوار تنهايي باشد!
ميتوان گفت که روزهاي سخت و دشواري در پيش است. خلاف محاسبه حکومت افغانستان، امريکاييها صحنه را ترک ميکنند و اين کار را در حالي ميکنند که طالبان با تصور پيروزي آماده نبرد تهاجمي ميشوند. از صدا و سيماي مقامهاي حکومت افغانستان نگراني از اوضاع احتمالي آينده تا حدودي قابل ديد است هرچند کوشش ميکنند که خود را قوي و خونسرد نشان دهند.
با توجه به اين امر، در يافتن پاسخ به اين پرسش که طرفهاي داخلي صلح چه رويکردي را با در نظرداشت خروج نيروهاي بينالمللي از کشور در پيش ميگيرند، ميتوان به دو تجربه صلح استناد جست. يک، تجارب تاريخي و گذشته و دو، تجارب حاصله از گفتوگوهاي دو نيم سال اخير ميان طالبان و امريکاييها و طالبان و هيأت دولت.
تجارب گذشته: با استناد به تجارب گذشته، ميتوان گفت که طرفهاي داخلي جنگ يا طرفهاي داخلي صلح در مواجهه با شرايطي که نيروهاي خارجي کشور را ترک کرده، برخورده عقلاني و مبنتي بر درک منافع علياي کشور نداشتهاند. يک نمونه واضح، تجربه ناکام روند مصالحه در آستانه سقوط حکومت کمونيستي و پيروزي مجاهدين است.
در آنزمان، بعد از خروج ارتش سرخ شوروي وقت، مجاهدين هيچگونه انعطافي نشان ندادند و به اصطلاح حاضر به هيچگونه گفتوگوي سازنده با حکومت کمونيستي وقت نشدند. هرچند برخيها به اين باورند که حکومت کمونيستي وقت به رهبري داکتر نجيب الله نيز صداقت و تعهد جدي به مصالحه نداشت و بيشتر طرفدار مصالحه يک طرفه بود که به معناي تسليمي مجاهدين به حکومت بود. چيزي که مجاهدين آن را نپذيرفتند و بر طبل جنگ کوبيدند. عامل سومياي که در شکست روند مصالحه در زمان حکومت کمونيستي دخيل دانسته ميشود، مداخله پاکستان است. پاکستانيها با استفاده از نفوذ و کنترلي که بر بعضي از احزاب جهادي داشتند، مانع از آن شدند که آنان وارد يک تعامل سازنده با حکومت و پيشبرد گفتوگوهاي صلح شوند. به تعبير ديگر، خواست پاکستانيها منحيث حامي احزاب جهادي اين بود که حکومت يکدست و مقتدر کابل در نتيجه اختلافهاي ذاتالبيني مجاهدين از هم بپاشد که چنين نيز شد.
تجارب حاصله از دو نيم سال گفتوگو: اما تجارب حاصله از دونيم سال گفتوگوي طالبان با طرفهاي داخلي و خارجي جنگ نسبت به تجارب گذشته متفاوت است. ميتوان گفت که تجربه گفتوگوي طالبان و امريکاييها تا حدودي يک تجربه موفق بوده است. اين تجربه در نهايت توافق نامه صلح دوحه را شکل داد که اکنون مبناي مذاکرات داخلي نيز دانسته ميشود.
موفقيت اين تجربه به دو عامل وابسته دانسته ميشود. يک، عامل امتيازدهي امريکاييها به طالبان و دو، عامل نقش حمايتي پاکستان. در مذاکرات دوحه، امريکاييها با دست و دل باز به طالبان امتياز دادند. امتيازاتي که امريکاييها به طالبان قايل شد، دليلش هرچه باشد، باعث شد که طالبان ترغيب به مذاکره شوند و توافقنامه امضا کنند. در سوي ديگر، فشار پاکستان بالاي طالبان باعث شد که اين گروه تن به توافق صلح با امريکا بدهد. اين همان فشاري بود که اگر پاکستان بر مجاهدين وارد ميکرد، آنان وادار ميشدند که با حکومت وقت مذاکره کنند.
اما چنانکه ديده ميشود که تجربه گفتوگوي طرفهاي داخلي که گفته ميشود که اخيراً متوقف شده، يک تجربه ناکام بوده است. هر دو طرف همديگر خود را به عدم تمايل به گفتوگو متهم ميکنند. هر دو طرف در عين حالي که مصروف مذاکره هستند، از ادبيات جنگي تند و بيپيشنه عليه همديگر استفاده ميکنند. اينکه بار ملامتي بيشتر متوجه کدام طرف است بحث جداست اما آنچه ميتوان از جريان گفتوگوهاي نزديک به يک سال اخير برداشت کرد اين است که اين گفتوگوها با موفقيت به پيش نميرود و احتمال شکست و شکنندهگي آن قوي از احتمال موفقيت نهايي آن است.
هرچند نفس اينکه دو طرف حاضر شدند که با هم در يک ميز بنشينند، ميتواند وجه تمايز ميان روند صلح کنوني و روند صلح اواخر حکومت کمونيستي پنداشته شود، اما طوريکه ديده ميشود، نفس همين نشستن نيز منبعث از ميل و اراده طرفين داخلي صلح براي صلح نبوده بلکه تحت فشار خارجيها صورت گرفته است. امريکاييها به سختي توانستند که طرفين را وادار به نشستن روي ميز نمايند. نه طالبان و نه هم حکومت افغانستان حاضر نشدند که به ميل و رغبت خود روي ميز بنشننند و با صداقت و تعهد جدي براي صلح، گفتوگو کنند.
رونق نگرفتن گفتوگوهاي صلح داخلي و مصرف شدن بيهوده زمان در کار گفتوگو، امريکاييها را متمايل به اتخاذ رويکردي نمود که شايد براي حکومت افغانستان و بسياري از متحدين امريکا و کشورهاي منطقه نيز نامنتظر بوده است.
در واقع امريکاييها به اين نتيجه رسيدند که با دوام حضور مقيد شان به شرايط خاص سياسي و امنيتي در افغانستان، طرفين داخلي صلح به ويژه حکومت افغانستان تمايلي به گفتوگو نشان نميدهد و بايد جدول زماني خروج بدون در نظرداشت شرايط افغانستان مشخص شود تا مگر طرفين داخلي به ويژه حکومت افغانستان از ترس وخيم شدن اوضاع حاضر به گفتوگوي بيچون و چرا با طالبان شود. امري که به نظر ميرسد که حکومت افغانستان در اجراي آن تعلل ميورزد. در واقع حکومت افغانستان با اتکا به اين موضع امريکاييها که خروج نيروها تابع بهبود شرايط در افغانستان خواهد بود، به اين محاسبه روي آورد که در حضور نيروهاي خارجي، طالبان نه قادر به سرنگوني حکومت از راه نظامي خواهند بود و نه با دلگرمي روند صلح را دنبال خواهند و بنابراين لزومي به جديت عمل و سرعت عمل در روند صلح نيست. به عبارت ديگر، اتکاي حکومت افغانستان به نيروهاي خارجي تيم حاکم را به حفظ وضعيت موجود که نتيجه آن دوام قدرت اين تيم است، ترغيب کرد. اين چيزي است که نه امريکا، نه کشورها منطقه و نه هيچ کس حامي وطرفدار آن نيستند. به نظر ميسد که در سطح منطقه وجهان توافق نظر وجود دارد که وضعيت موجود در افغانستان خاتمه يابد و يک سازوکار جديدي ايجاد شود که به اصطلاح همه طرفهاي دخيل را عجالتاً از پرداختن به نگرانيهايي که از جانب افغانستان متوجه آنان است بينياز سازد.
با توجه به موارد بالا ميتوان گفت که بالاي عقلانيت طرفهاي داخلي زياد نميتوان اعتماد و اتکا کرد. به احتمال زياد دو طرف به سياق گذشته، همديگر خود را متهم به عدم تمايل به گفتوگو کنند که شايد حتا ناخواسته جنگ را شعلهور بسازند. همين اکنون از اظهارات مقامهاي بلند پايه حکومتي و سخنگويان و مشاورين رسانهاي حکومت چنين استنباط ميشود که در صدد متهم کردن طالبان به کمکاري و جنگ طلبي هستند. اين اتهام شايد وارد باشد، اما در شرايطي که جهان تصميم گرفته تا مردم افغانستان را با عقل خود شان و با سرنوشت خود شان رها کند، در چنين شرايطي حکم عقل اين است که به جاي متهم کردن يکديگر همه طرف ها آماده قرباني شوند و از خود گذشت نشان دهند که گفتمان صلح به حاشيه نرود و توافقي بدست آيد.