سیاسی

بايدن به کابل گوش می دهد يا به اسلام‌آباد؟

نورالله ولی زاده

وزير امور خارجه پاکستان از دولت جديد امريکا خواسته است که روند جاري صلح افغانستان را«پيگيري» کند. او گفته که امريکايي‌ها بايد درک کنند که در افغانستان فرصتي وجود دارد و روندي را که راه افتيده بايد حفظ کنند و آن را به عقب برنگردانند.

اما دولت افغانستان خواهان «بازنگري» روند جاري صلح است. مسوولان ارشد حکومت افغانستان از آغاز روند گفت‌وگوي داخلي تا کنون بارها خواستار بازنگري توافق‌نامه صلح امريکا و طالبان شده‌اند. به باور حکومت افغانستان، روند جاري صلح به نفع طالبان است و به اين گروه بيش از حد امتياز داده شده که اين امر موجب افزايش اعتماد به نفس طالبان گرديده و روند صلح را يک‌جانبه ساخته و امکان تعامل را از بين برده است.

با توجه به اين امر، اکنون دولت جديد امريکا در موقعيتي قرار دارد که روند جاري صلح افغانستان و توافق صلحي که نماينده ويژه اين کشور براي صلح افغانستان با طالبان منعقد کرده، با درنظرداشت دو خواست متفاوت و متضاد از جانب کابل واسلام‌آباد مورد بررسي قرار دهد. کابل خواهان بازنگري است و پاکستان خواهان پيگيري است. کابل مي‌گويد که روند صلح در مسير نادرست و انحرافي در حرکت است و پاکستان مي‌گويد که روند صلح در مسير درست قرار دارد.

بايد گفت که امريکا در دو سال اخير در همين موقعيت به اصطلاح «داورنهايي» قرار داشته است. طرفين اصلي دعوا که امريکا بايد به حرف آنان گوش کند، افغانستان و پاکستان است. در واقع تا حدودي امريکا بر سر يک دو راهي قرار گرفته است. يک طرف دوست استراتيژيک قديمي‌اش قرار دارد و يک طرف دوست استراتيژيک جديدش. اين‌که در نهايت امريکا به حرف کدام طرف گوش خواهد کرد يا دعوا را به نفع کدام يک فيصله خواهد داد، پرسشي است که به صورت فشرده به پاسخ آن در اين مقال پرداخته خواهد شد.

ديدگاه شخصي بايدن: هرچند در کشورهاي نظام‌مندي مثل امريکا، ديدگاه شخصي رهبران دولت تأثيرچنداني بالاي سياست‌گذاري‌هاي کلان ندارد اما با اين‌همه نمي‌توان ديدگاه شخصي مثلاً رييس جمهوري امريکا را ناديده گرفت. دونالد ترمپ رييس جمهوري پيشين امريکا، بسياري از مسايل مربوط به صلح افغانستان را براساس ديدگاه شخصي خودش مديريت کرد و به همين دليل مخالفان برنامه صلحي که او تا اينجا مديريت کرده در امريکا کم نيستند.

ديدگاه شخصي جوبايدن رييس جمهوري جديد امريکا، در مورد افغانستان و پاکستان تا حدودي روشن است. در زماني‌که آقاي بايدن معاون رييس جمهوري امريکا بود، در سفري که به کابل داشت، در ديدار با حامد کرزي رييس جمهور پيشين افغانستان، گفته بود که پاکستان پنجاه برابر افغانستان براي امريکا اهميت دارد. اگر آقاي بايدن هنوز چنين اعتقادي را حفظ کرده باشد، مي‌توان گفت که او از نظر ذهني آماده است که از پاکستاني‌ها بيشتر حرف شنوي کند.

منافع امريکا و نقش نهادهاي تعيين کننده: در امريکا نهادهاي ديگري غير از رياست جمهوري در امر سياست‌گذاري دخيل و تعيين کننده هستند. اين نهادها به گونه سيستماتيک در تشخيص منافع امريکا، نظارت از عملکرد حکومت و وادارسازي حکومت به عمل کردن طبق منافع امريکا نقش تعيين کننده دارند. برنامه صلحي که خليل‌زاد در هژده ماه مذاکره با طالبان ترتيب کرد، در واقع زير نظر همين نهادها تهيه شد و آنان به صورت دوامدار از اين برنامه نظارت کردند و آن را مورد تأييد قرار دادند. بدون تأييد آنان خليل‌زاد و وزارت خارجه امريکا نمي‌توانستند که توافق‌نامه دوحه را امضا کنند. با اين حال‌، مي‌توان گفت از آن‌جايي که نهادهاي تعيين کننده در امريکا برنامه صلح خليل‌زاد با منافع امريکا همسو تشخيص داده‌اند، براي حکومت جديد تغيير اين برنامه کار ساده نيست.

ديپلوماسي قوي پاکستان در اقناع امريکا(اهميت پاکستان براي غرب)

بايد توجه داشت که يکي نقش پاکستان در جنگ و صلح افغانستان منحيث حامي طالبان است و يکي هم موقعيت مهم ژيواستراتيژيک پاکستان براي امريکا از نقطه نظر حضور درافغانستان است. اين دو موضوع به صوررت طبيعي پاکستان را در روند صلح افغانستان نقش تعيين کننده بخشيده است. اما عنصر سومي نيز دخيل است. عنصر سومي، روابط ديرينه و خوب پاکستان با امريکا و ديپلماسي فعال و موفق اين کشور است.

پاکستان خود را در انظار کشورهاي غربي به حيث يک دولت با ثبات در عرصه داخلي ثابت کرده است. غربي‌ها پاکستان را يک دوست قابل اعتبار مي‌دانند که از عهده حل مشکلات داخلي خود برآمده مي‌تواند و به تجربه نيز ثابت ساخته که در نگهداري روابط با دنياي غرب بيش از کشور ديگري در منقطه پايداري و هوشياري نشان داده است. اين پايداري و هوشياري چنان بوده که حتا با وجود اين‌که پاکستان گروه‌هاي ضد غربي را تمويل و تجهيز کرده اما اين امر باعث نشده که کشورهاي غربي پاکستان را به صورت اساسي تحريم کنند و آن را غيرقابل اعتماد بدانند. به هر طريقي پاکستان توانسته که روابط خود را با غربي‌ها نگهدارد. اسم اين را مي‌توان ظرفيت بلند دستگاه ديپلماسي پاکستان گذاشت. البته اين‌که چه رابطه‌يي بين قوت دستگاه ديپلماسي و موفقيت دولت در حل مشکلات داخلي وجود، بحث تفصيلي ديگري است که مجال پرداختن به آن در اينجا نيست.

در همين مورد صلح، اگر دقت شود، به گونه‌يي که وزارت امور خارجه پاکستان برخورد فعال و پيش‌گيرانه داشته، وزارت امور خارجه افغانستان نداشته است. به گونه مثال به محض جلوس بايدن به کرسي رياست جمهوري، وزير خارجه پاکستان پيام مي‌دهد که آقاي بايدن بايد برنامه صلح افغانستان را پيگيري کند. اما وزارت خارجه افغانستان در اين مورد موضع روشن و مشخصي تا کنون اتخاذ نکرده است.

ضعف، بياعتمادنمايي و بيثباتنمايي حکومت افغانستان

برعکس پاکستان، حکومت افغانستان در بيست سال اخير نشان داده که نه‌تنها فاقد مولفه‌هاي ثبات و پايداري بوده بلکه در جهت ايجاد اين مولفه‌ها نيز گامي برداشته نشده است. در واقع حکومت‌هاي افغانستان در بيست سال اخير متوسل به رفتارها و اقداماتي شده‌اند که از وراي آن مي‌توان آينده بي‌ثبات، غيرقابل اعتماد  و ناپايداري را به تماشا نشست.

معضلات اساسي کشور که بيشتر ريشه در مسايل قومي داشته، با گذشت هر روز بيشتر شده است. اين معضلات، دورنماي صلح و ثبات در افغانستان را به شدت تاريک مي‌سازد. از بطن سياست‌هايي که حکومت‌هاي افغانستان در پيش گرفته‌اند، نفاق و شقاق ظهور کرده است.

نفاق و شقاق قومي در افغانستان يکي از عوامل عمده بي‌ثباتي سياسي پنداشته مي‌شود. در واقع حکومت افغانستان در سياست داخلي مسيري را در پيش گرفته که به صلح و ثبات داخلي منجر نمي‌شود. اين سياست‌ها براي متحدين غربي افغانستان قابل درک است و آنان مي‌دانند که آينده خوبي در انتظار افغانستان نخواهد بود. وقتي آنان آينده سياسي افغانستان را بي‌ثبات يا حتا غيرقابل پيش‌بيني ارزيابي کنند، نتيجه‌يي که از چنين ارزيابي‌اي بيرون خواهد شد، اين است که افغانستان نمي‌تواند يک دوست قابل اعتماد و متحد استراتيژيک براي امريکا يا دنياي غرب باشد. اين امر عامل ديگري است که امريکايي‌ها و ساير متحدين غربي افغانستان را از محور افغانستان دور و به محور پاکستان نزديک مي‌کند.

گروه‌هايي تروريستي‌اي که افغانستان قرباني جنگ و خشونت آنان است، پاکستان خالق و حامي و کنترل کننده آنان است. به عبارت ديگر، افغانستان زيرلگدهاي موجودي خورد و خمير شده است که خالق آن پاکستان است و کنترل آن نيز به دست پاکستان است. اين همان نقش ظالم و مظلوم، حاکم و محکوم، قوي و ضعيف است. در دنياي مناسبات بين‌المللي، اهميت به کشورها و ملت‌هايي داده مي‌شود که حاکم و قوي و حتا ظالم باشند. در واقع گويي مسير سياست‌ورزي بين‌المللي اين است که از اقويا حمايت شود. چون اقويا با ظرفيت هستند و مي‌توانند نفعي به قدرت‌هاي مرکزي برسانند!

با توجه به موارد ياد شده، بعيد نيست که دولت جديد امريکا از اسلام‌آباد حرف شنوي کند. براي تغيير نگرش امريکايي‌ها، شايد حکومت افغانستان به اثبات چيزهايي نياز داشته باشد که از نظر زماني اثبات آن ممکن دير شده باشد. حکومت افغانستان بايد نشان دهد که زخم‌هاي دروني چنان بزرگ نيستند که به تنهايي و بدون زخم‌هاي جديد حکومت را از پا درآورد.

در واقع حکومت افغانستان در موقعيتي قرار دارد که تنها و يگانه مشکل عمده و جدي‌اش جنگ و حضور طالبان به حيث يک گروه تروريستي نيست. مشکلات و معضلات ديگري(غير از جنگ و ناامني) دامن‌گير حکومت افغانستان است که منشأ و ريشه آن در رفتارهاي ناسنجيده، انحصارجويانه و قومي رهبري حکومت است. اين مشکلات و معضلات، بايد از طريق يک ميکانيزم معقول حل شوند که پايه‌هاي نظام از درون مستحکم شود.

واضح است که براي حل اين مشکلات زمان زيادي نياز است. اين مشکلاتي بود که در بيست سال گذشته، بايد با جديت روي حل آن کار مي‌شد، اما نه تنها کاري نشد، بلکه به اين مشکلات با تغافل و تجاهل افزوده شد. همين مشکلات است که حالا اتوريته حکومت افغانستان در مجامع بين‌المللي را به شدت لطمه زده و به خصوص دوستان غربي افغانستان مي‌پندارند که تولي امور افغانستان از طريق يک توافق صلح به گونه‌اي به پاکستان سپرده شود. زيرا آنان معتقدند که افغانستان به تنهايي قادر به حل مشکلات خود نيست و اگر با همسايه‌ها نيز در جنگ و ستيز باشد، شايد که هست و بودش در پهنه گيتي به خطر جدي مواجه شود.

 

 

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار