زلمي خليلزاده نماينده ويژه امريکا براي صلح افغانستان در گفتوگوي ويژه اخيرش با طلوع نيوز، ضمن بر شمردن موانع و چالشهاي موجود فرا راه صلح، اعمال فشار از سوي مردم افغانستان به دو طرف جنگ(حکومت وطالبان) را به عنوان يک راهحل مطرح کرد. تفسير انقلابي اين سخن خليلزاد اين است که امريکا مردم افغانستان را به قيام عليه حکومت دعوت ميکند. آقاي خليلزاد با تکرار و تاکيد در اين گفتوگو اصرار کرد که هيچ راه حل ديگري وجود ندارد مگر توافق سياسي. اما وقتي با اين پرسش مواجه شد که با توجه به بنبستي که در مذاکرات به ميان آمده، چگونه ميتوان به راه حل سياسي رسيد، پاسخش ارجاع به مردم بود. او گفت که مردم ميتوانند اعمال فشار کنند. اعمال فشار مردم در معناي انقلابي آن، قيام، شورش و خيزش عليه حکومت و کساني است که مردم را به گروگان گرفته، دوام جنگ را به نفع خود ميدانند و روند صلح را به طريقي به سوي بنبست رهنمود ميشوند!
زلمي خليلزاد در گفتوگوي اخيرش با طلوع، نسبت به گذشته به صلح نااميدتر به نظر ميرسيد و طرز بيان و لحنش بيشتر شبيه کسي بود که از يک موقف سومجايگاهي يا بيطرف به قضيه نگاه کند. کسي که سالها درگير در يک ماجرا بوده باشد و با کولهباري از تجربه، حرف و نااميدي از متن ماجرا پا بيرون بگذارد و از يک نقطه دور و بلند به ماجرا نگاه کند و بخواهد که به طرفين منازعه توصيه و نصيحت کند و هشدار بدهد و از در نهايت از نااميد شدن برحذر دارد!!
فشرده گفتوگوي آقاي خليلزاد را ميتوان در چند جمله زير خلاصه کرد: هيأت مذاکره کننده حکومت بيصلاحيت است. هم در بين طالبان و هم در حکومت حلقاتي هستند که طرفدار جنگ هستند و بايد فشار سياسي و مردمي وارد شود که طرفداران جنگ منزوي شده و طرفداران صلح نقش شان برجسته شود. شرايط امروز در سطح جهاني تغيير کرده است. منافع علياي امريکا ايجاب ميکرد که نيروهاي امريکايي از افغانستان خارج شوند. امريکا و اکثريت کشورهاي ذيدخل به اين باوراند که مشکل افغانستان راه حل نظامي ندارد. تشديد جنگها به اين معنا ميتواند باشد که طالبان شايد بخواهند که توانايي نيروهاي امنيتي افغانستان را امتحان کنند. مردم افغانستان و گروههاي مختلف سياسي ميتوانند بالاي دو طرف جنگ فشار بياورند که به يک راه حل سياسي فکر کنند. گفتوگوهاي صلح در قطر بسيار کند پيشرفته و طرفين روي موضوعات اصلي وارد بحث نشدهاند. همه طرفها ميگويند که وحدت سياسي براي رسيدن به صلح مهم است، اما بايد در عمل نشان دهند. ما از بيرون قضاياي افغانستان را زير نظر داريم و تا رسيدن به يک توافق افغانستان را حمايت ميکنيم. سازمان ملل نقش برجستهتر بازي ميکند و ما هم تلاش ميکنيم که يک راه حل سياسي پيدا شود.
چنانکه اشاره شد، بنا به اظهارات آقاي خليلزاد، امريکاييها با خروج نظامي از افغانستان، موقف بيطرفي در قبال افغانستان اتخاذ کرده و به گونه صريح و جدي قصد مداخله در روند صلح را ندارند. اين چيزي است که از فحواي سخنان خليلزاد ميتوان استنباط کرد. امريکاييها سازمان ملل را جاي خود نشانده و ميخواهند که بعد از اين روند صلح افغانستان توسط سازمان ملل مديريت شود و امريکا فقط در عقب صحنه به عنوان يک نظارهگر و حامي غيرمستقيم عمل کند.
هدف سفر اخير آقاي خليلزاد نيز چنانکه خودش گفت، در قدم اول بحث روي چگونگي انتقال مسووليتها از نيروهاي امريکايي به نيروهاي امنيتي افغانستان و در قدم دوم پاسخ دادن به نگرانيهاي مردم افغانستان در مورد آينده ناروشن سياسي کشور شان است. آقاي خليلزاد گفت که نگرانيهاي زيادي در مورد آينده سياسي افغانستان مطرح شده و من هم که به اينجا آمدهام به اين خاطر است که به اين نگرانيها پاسخ داده باشيم. معناي اين حرف اين است که امريکاييها در يک رويکرد رواني-تبليغاتي به مردم افغانستان اين پيام را بدهند که امريکا در کنار افغانستان خواهد بود و نگران آينده کشور شان نباشند. البته اين رويکرد به اين جهت تبليغاتي پنداشته ميشود که هيچ تضميني وجود ندارد که امريکا بعد از خروج نظامي از افغانستان به کمکهايش به اين کشور متعهد بماند.
به بيان ديگر، اهداف اصلي سفر اخير آقاي خليلزاد به کابل، بيشتر به صلح تمرکز نداشت بلکه بيشتر به خروج نيروهاي امريکايي و پيامدهاي آن تمرکز داشت. انگار آقاي خليلزاد از ادامه گفتوگو و از تلاش و تقلا براي قانع ساختن طرفين براي پيدا کردن يک راه حل سياسي خسته و مأيوس شده و نميخواهد که بيشتر از اين اصرار داشته باشد!
خليلزاد گفت که امريکا تا رسيدن افغانستان به صلح به کمکهايش ادامه خواهد داد. معنايش اين است که امريکاييها در پايان خروج نيروهاي نظامي شان از افغانستان، ادامه کمکها را مشروط به توافق صلح خواهند کرد. اين شرط نيز تابع زمان خواهد بود و به احتمال زياد امريکاييها يک جدول زماني تعيين کنند که اگر طرفين طبق آن در مسير صلح حرکت کنند، کمکها ادامه يابد، اگر حرکت نکردند، اين امکان به امريکاييها ميسر ميشود که کمکهاي خود را قطع کنند.
به هرحال آنچه در اظهارات خليلزاد جاي دقت وتأمل بيشتر دارد، نقش مردم افغانستان است. به نظر ميرسد که امريکاييها از نقش انفعالي مردم و گروههاي سياسي افغانستان ناراض هستند و ميخواهند که مردم و گروههاي سياسي داخلي نقش فعال ايفا نموده و طرفين جنگ را وادار به صلح نمايند. اين خواست و انتظار امريکاييها چقدر عملي است؟
ميتوان گفت که دشواري امر در يک تحليل سياسي در افغانستان هميشه ريشه در دشواري پاسخ همين پرسش دارد. مردم افغانستان به معنايي که از مردم در نظامهاي دموکراتيک مننظور است، مردم نيستند. به اين معنا که هيچ گاهي مردم افغانستان دستکم در چند دهه اخير، به گونه منظم و انسجام يافته در جهت تحقق يک داعيه و خواست جمعي مبتني بر شعور و منافع جمعي اقدام نکردهاند. به اين معنا حتا ميتوان گفت که در افغانستان مردم وجود خارجي ندارد. دلايل اين امر زياد است. اينکه چرا مردم افغانستان تا اين حد پراگنده، منفعل هستند و قادر به ايجاد وحدت و انسجام براي يک حرکت بزرگ مردمي نيستند، سوالي است که پاسخ به آن بحث تفصيلي جداگانه ميطلبد.
آنچه در اين مورد عجالتاً ميتوان گفت اين است که رهبران حکومت افغانستان به خوبي از وضعيت بد مردم آگاهند و از آن استفاده سياسي ميکنند و تلاش شان اين است که مردم هميشه در چنين وضعيتي قرار داشته باشند تا يک گروه کوچک سياسي بتواند قدرت را به طريقي در دست گيرد و با ساير گروه هاي سياسي از خزانه مردم يا جنگ کند يا رشوه سياسي براي تطميع رقبا بپردازد. به تعبيرديگر، حکومت از انسجام و اتحاد مردم جلوگيري ميکند. يکي از راهکارهاي مؤثر براي جلوگيري، دامن زدن به نفاق و شقاق قومي
است.
جمعيت افغانستان متشکل از چندين قوم بزرگ است که از نظر تعداد جمعيت در وضعيت کميتي مشابهي قرار دارند. هيچ قومي در اين کشور اکثريت مطلق نيست. دستکم چهار قوم عمده با تفاوت هاي غيرفاحش از همديگر از نظر کثرت جمعيت داراي موازنه قوا هستند. حکومت از اين امر آگاه است و هرگاهي که بحث هاي کلان ملي در بين باشد و ايجاب کند که مردم افغانستان به حيث يک کليت واحد وارد ميدان شده و با سياسيون تصفيه حساب کنند، سياسيون بلافاصله مسايل قومي را دامن ميزنند و ملت به چند دسته تقسييم ميشود. آنيترين نتيجه اين کار، اين است که از بوجود آمدن يک حرکت بزرگ مردمي همه شمول جلوگيري ميشود و حکومت به کارش با تمام فساد و بيبرنامه گي ادامه ميدهد.
وضعيت احزاب و گروههاي سياسي افغانستان نيز بهتر از مردم نيست. احزاب سياسي نيز به دلايل زيادي قادر به جذب و متحرک سازي توده هاي وسيع مردم از تمامي اقوام نيستند. کارنامه احزاب سياسي افغانستان پر است از ناکاميهايي که بر کل فعاليت حزبي تأثير منفي گذاشته و مردم را از نزديکي به احزاب برحذر ميدارد. احزاب نيز بيشتر قومي عمل ميکنند و يک حزب سياسي فراقومي در افغانستان تا کنون شکل نگرفته است. رهبران احزاب سياسي نيز بيشتر حزبي فکر ميکنند و در صدد امتيازگيري هاي کوتاه مدت از حکومت هستند.
با اين وجود ميتوان گفت که خواست امريکاييها، هر چند در اصول درست و بايسته است، چندان در کوتاه مدت عملي نيست. شايد امريکاييها خود نيز ميدانند که در افغانستان چيزي به نام مردم وجود خارجي ندارد که بتواند در يک حرکت مؤثر سياسي طرفين جنگ را وادار به تمکين در برابر منافع و خواست مردم کند. اما وقتي امريکاييها با درک چنين وضعيتي، ميخواهند که به اصطلاح مسووليت شکست بنبست روند صلح را به دوش مردم بگذارند، از دو حالت خالي نيست: يا اين است که امريکاييها خود تمايل و علاقه چنداني به نتيجه رسيدن صلح ندارند و با مطرح کردن بحث اعمال فشار مردمي «پشت نخود سياه روان ميکنند»؛ يا هم اين است که امريکايي برنامهاي براي تحريک مردم و برخي از احزاب و جريانهاي سياسي دارند که اظهارات اخير آقاي خليلزاد ميتواند مقدمهاي براي اين برنامه باشد. در واقع خليلزاد مردم افغانستان را به خيزش عليه حکومت و طالبان دعوت کرد، اينکه اين دعوت ناشي مسووليت گريزي امريکاست يا اينکه در عقب آن کدام برنامه سياسي منظم وجود دارد، پاسخش را گذشت زمان ميدهد.
البته نبايد فراموش کرد که اگر امريکاييها بخواهند که مردم و احزاب سياسي را عليه حکومت به عنوان يک اهرم فشار جدي بسيج کنند، اين کار ممکن است و در توان امريکاييها نيز است. اگر امريکاييها به چند حزب عمده سياسي افغانستان حمايت جدي سياسي و مالي فراهم کنند، آنان قادر خواهند بود که مردم را بسيج کرده و حکومت و طالبان را يا وادار به صلح کرده يا وادار به ترک صحنه نمايند.