پس از حملات پیچیدهی تروریستی در یازدهم سپتامبر۲۰۰۱م، ایالات متحده امریکا سازمان القاعده را مسوول این حملات دانسته، رادیکالیزم مذهبی را خطر بزرگ به آرامش و ثبات جهانی پنداشته و از هفتم دسامبر۲۰۰۱حملات سرکوب گرایانه را علیه القاعده که پایگاه آن در افغانستان مستقر بود، آغاز کردند.
طالبان در آن زمان افزون براینکه یک جریان افراطی داخلی دانسته میشد، مهماندار صمیمی بزرگترین گروههای تروریستی از جمله القاعده در افغانستان به حساب میآمد. روابط این گروه با القاعده در حدی نزدیک بود که به درخواست مکرر ایالات متحده مبنی بر سپردن اسامه بن لادن رهبر القاعده به امریکا، طالبان از تحویلدهی آن ابا ورزیدند.
امریکاییها در سال ۲۰۰۲ که شمار نیروهایشان ۹هزار تن میرسید، در سال ۲۰۰۷ این رقم به ۲۵ هزار تن و در سال ۲۰۱۱میلادی با باززایی جریان طالبان و افزایش تهدیدات، شماری نیروهای امریکایی به ۹۸ هزار تن رسید. که از این لشکرکشی بزرگ، تا نیمه سال۲۰۲۰م آمار تلفات نیروهای امریکایی در افغانستان به۲۴۴۰تن و زخمیان این نیروها بیشتر از ۲۰ هزار تن میرسد. به یاد داشته باشیم که پس از بازتولد طالبان در افغانستان، بیشترین سربازان امریکایی در صحنه جنگ با طالبان کشته و زخمی شده است. تلفات سنگین نیروهای قدرتمند ترین کشور دنیا در جنگ با طالبان، در خاطر تاریخی سایر قدرتهای منطقهیی و جهانی خواهد ماند.
بالاخره بررسی افزایش و کاهش در نیروهای امریکایی و سیاست صلح و جنگ از دغدغههای بیست ساله رهبران کاخ سفید بوده است. امریکاییها راه رسیدن به صلح و ثبات را گاهاً در میدان جنگ با طالبان جستجو میکرد و زمانی هم با فرستادن نمایندهگان صلح طلب، خواسته به منازعه افغانستان راه حل سیاسی دریابد.
جمیز دابز درکتاب اش زیر عنوان ملت سازی پس ازطالبان و نیز تعهدات این کشور در نشست تاریخی بُن اشاراتی داشته که این کشور افغانستان را در راستای ملت سازی، تقویت دموکراسی و انتخابات حمایت کرده و در مبارزه با تروریزم و پدیده های جرمی قاطعانه ایستادهگی مینماید. حمایت از ارزشهای حقوق بشری و حقوق زنان نیز سر لوحهی حضور و ماموریت شان در افغانستان خوانده شده است.
ایالات متحده امریکا، همواره از لانههای تروریزم و طالبان، عقبههای جنگی و مراکز حمایتی جنبشهای افراطی در منطقه، چشم بسته میگذشت و صرفاً منابع انسانی گروههای تروریستی را در میدانهای نبرد کُل قضیه برای حل و فصل میدانستند. مدارس افراطیت پروری، سیاست حمایت استخبارات منطقه از طالبان، وسیله شدن گروه طالبان به دست کشورهای مخالف امریکا در منطقه، خطرات احتمالی ناشی از ناکامی ماموریت و انتقام از دخالتهای غیرمستقیم امریکا در شکست شوروی پیشین را جدی نگرفته که در واقع ضرورت به نظارت جدی را داشت.
گروه طالبان، ریشههای تشنه بر حمایت شان را به هر سو دوانیده، افزون بر پاکستان ازبهر سیرآب شدن زیر دست ایران، روسیه و چین نیز سر کشیدند. این گروه یکدست تبدیل به خدمت گذاران چند فرمان-دار درمنطقه گردیدند.حمایت تسلیحاتی و مالی کشورها از طالبان، به گرهی مبهم صلح و جنگ افغانستان، پیچیدهگیهای زیادی افزود. امریکاییها در چهار دولت پیهم از جورج بوش تا جوبایدن، سیاستهای زیکزاک و متفاوت پیرامون افغانستان را برگزیدند. دولت جورج بوش سرکوب شورشیان را در پیش گرفت، دولت اوباما نیز در اوایل راه حل نظامی با افزایش نیروها و پس سیاست گفتوگو و مصالحه با کاهش نیرو هایش در افغانستان را انتخاب کرد. دونالد ترمپ رییس جمهور متفاوت با سیاستهای روزمرهگی، گاهی با تدوین سیاست جنگی جنوب آسیا و هشدارهای حمله اتُمی و کشتن طالبان و دهها میلیون آدم وارد صحنه میشد و زمانی هم با فرستادن زلمی خلیلزاد به عنوان نماینده خاص امریکا برای صلح افغانستان، به توافق نویسی میان دولت اش و طالبان پرداخت. اوضاع زمانی التهابی و چالشزا شد که ترمپ از خلیلزاد کاغذی با عنوان توافقنامهی خروج از افغانستان را می-خواست. او برای گروه طالبان هویت سیاسی بخشید و نخستین باریکه قدرتمند ترین کشور جهان با گروه چند هزار نفری شدت افراطی، توافقنامه امضا کرد. پس از رویکار آمدن دولت جدید در امریکا، بایدن نیز با پیروی از سیاست ترمپ، به خروج نیروها از افغانستان تاکید کرده، بدون ملاحظه اوضاع و آینده تروریزم، القاعده و داعشیان در کمین نشسته، جدول زمانی خروج قاطعانه را اعلام نمود.
در توافقنامهیی که میان امریکا و طالبان در دوحه به امضا رسید، دو ماده ازین توافق میباید که بدون نقض از سوی جانبین تطبیق میگردید. در غیر آن توافقنامه در واقع اجازه نامه خروج امریکا بدون تعهد جانب مقابل به صلح و خشونت زدایی بوده میتواند.
طبق توافقنامهی دوحه، امریکاییها در صورتی باید مسأله خروج نیروهای شانرا از افغانستان عملی میکردند که جانب طالبان خشونتها و کشتار مردم را به حداقل رسانده و به پروسه صلح سرعت میبخشیدند. این گروه پس از اعلام خروج نیرو های امریکایی از سوی بایدن، خشونتهای شان را چند برابر افزایش، اندیشهی فتح نظامی را در سر، سقوط و تعرض به ولسوالیها را گسترش و نیز علاقهمندی به گفتوگوهای صلح را به حداقل رساندند. این گروه باور دارد که با برقراری امارت، یکبار دیگر میزبان جریانهای رادیکال و گروههای افراطی اسلامی خواهند بود و با رویکردهای نوین و متفاوت به جهان تهدید واقع شوند.
گزارشها میرساند که رهایی زندانیان خطرناک طالبان طبق توافق نامه دوحه، نه تنها که تسهیل کننده پروسه صلح نبوده که با این امریکا فریبی طالبان، فرماندهی این گروه در جبهات با راس قرار گرفتن زندانیهای رها شده، منتج به افزایش خشونتها در کشور گردیده است. جاییکه طالبان قدم گذاشته، محدودیتها بر زنان و آزادی بیان وضع و روند توسعه و تعلیم نیز به تعلیق رفته است.
درین شکی نیست که ایالات متحده امریکا بر آنچه که در سیاست اعلامیاش مبنی بر تقویت نظام دموکراتیک، حقوق بشر و ریشه کن کردن تروریزم بود، به موفقیتهای چشمگیری نایل نیامده و ماموریت خطیر شان را ناتمام گذاشته است.
گروه طالبان با روابط پیچیدهی تروریستی که با جریانهای هراس افگن منطقهیی و جهانی دارد، درد سر بزرگ به ملتها در دنیا خواهد شد. این گروه قطعاً در حوزه حکومتداری، تدوین سیاست خارجی، سیاست اقتصادی و تحصیلی و نیز به کنوانسیونها و تعهدات جهانی درخصوص حقوق بشر و زنان نفهم اند و چیزی درکارنامه ندارد. گروهی جنگطلب، خشونت پرور و غیرمستقلی اند که افراطیت مذهبی و سلب آزادی های شهروندی داعیهی کلان امارت خواهی شان را تشکیل میدهد.
بناءً امریکاییها از حضور تا افول به تاریخ سیاست خارجی شان در فصل افغانستان چیزی زرین و درخشان به جا نگذاشته که نسلهای بعد به آن افتخار نماید. توقع سایر ملل از امریکا به عنوان کشور طراز اول در دنیا و کشور قدرتمند اقتصادی این است که برای اثبات بزرگی و تواناییهایش، در جای که به ماموریت میرود، سرخرو با نشانههای تحول، پیشرفت و آرامش برگردد. رهایی ملتهای ورشکسته و نیازمند به حالت خود، طرح خروج شتاب زده و بستن سفارتخانه، عدم وفاداری به تعهدات شورای امنیت سازمان ملل، افول در نیمه راه و عدم نگرانی از شکلگیری زنجیرهای تهدیدات تروریزم درجهان سبب بیآبرویی یک کشور در جهان خواهد گردید.