سیاسی

افغانستان در آستانة يک تحول در مرزی از فاجعه و فلاح

نويسنده: مهرالدين مشيد

افغانستان در آستانة يک تحول در مرزی از فاجعه و فلاح
با تأسف که هنوز هم آناني در صحنة سياسي کشورحضور سنگين و نفرت انگيز دارند که به آرمان هاي مردم افغانستان در زمان قيام در برابر تهاجم شوروي را به گونة بيرحمانه به بازي گرفتند و جهاد وارزش هاي جهاد و قرباني هاي مجاهدين را در پاي خودخواهي ها، ثروت اندوزي ها، قدرت طلبي ها و کاخ هاي زمردين در کابل و ويلا هاي مرمرين دردبي، دهلي، برلين، لندن و … خيلي ناجوانمردانه و بزدلانه و ديده درايانه ريختند. اين مزدوران آي اس آي و سي آي اي و ام آي 6 و راوا و … پس از سرنگوني نجيب کابل را به ويرانه بدل کردند و هرات و کابل را بدست طالبان سپردند و فرار را بر قرار ترجيح داده و قرباني توطية زيرکانة آي اس آي شدند. جنايت هاي شماري رهبران و فرماندهان به حدي بود و است که حتا مشروعيت جهاد افغانستان در برابر شوروي را زير پرسش برده است. طالبان پس از فرار نيرو هاي مسعود از کابل درقلمرو هاي تحت حاکميت خود نظم پوليسي برقرار نمودند و بالاخره وقوع حادثة يازده سپتمبر و سرنگوني طالبان در نتيجة حملة امريکا بار ديگر مهره هاي سوخته را بر اريکة قدرت سوار کرد. آناني که در زمان حاکميت شان زمين هاي دولتي و شخصي را در کابل دزديدند بار ديگر  فرصت يافتند تا بازمانده ها را هم بدزند. اکنون که بيست سال از جنگ ناکام و ناتمام امريکا به نام مبارزه با تروريزم مي گذرد. با تأسف که هنوز هم اين مهره هاي سوخته و بدنام د رکنار شماري تکنوکرات هاي فاسد دو تابعيته در بسياري مسايل سياسي کشور حضور سنگين دارند. اين ها اند که اکنون نشست استانبول را در غياب مردم افغانستان رهبري مي کنند. اين پرسش را در افکار مردم افغانستان به شدت تداعي مي کند که چگونه ممکن است، آناني نقشة راه نجات افغانستان را در استانبول ترسيم کنند که خود بخشي از مشکل افغانستان اند و از چهل سال به اين سو افغانستان را به جهنم جنگ استخباراتي و نيابتي کشور هاي منطقه وجهان بدل کرده اند.

افغانستان يگانه کشوري در جهان است که جنگ آن در سال 1978 در قرن بيست آغاز شد و اکنون که 2021 ميلادي برابر به قرن بيست و يک است، هنوز هم به شدت ادامه دارد. افغانستان کشور دردمند و در خون تپيده اي است که مردم آن از 42 سال به اين سو قرباني يک جنگ ويرانگري اند که ماشين نظامي آن را کشور هاي منطقه و جهان در چرخش نگهداشته اند. اين جنگ در آغار جنگ مردم افغانستان نبوده و اين جنگ به وسيلة شبکه هاي فعال استخباراتي منطقه و جهان بر مردم افغانستان بيرحمانه تحميل شد. اين جنگ تباه کن با تجاوز شوروي آغاز و با حملة امريکا به افغانستان ادامه يافت. اين جنگ در چهاردهه سير و صعود زيادي را پيمود در آغاز مردم افغانستان قرباني بيرحمانة تجاوز شوروي شدند و در مرحلة بعدي قرباني حملة امريکا شدند. مردم افغانستان در مرحلة اول قيام در برابر ارتش شوروي را يک امرالهي و مشروع پنداشتند و براي اثبات مشروعيت آن جان و مال و همه چيز خويش را در راه خدا قربان کردند و چنان شجاعانه و رادمردانه جنگيدند و جان هاي شيرين  خود را صادقانه در طبق اخلاس جهاد نهادند که شهکاري هاي بي نظير شان ثبت هزاران دفتر تاريخ است.

اما دريغ و درد که هرچند از اثرکارنامه هاي جاودانة مجاهدين اين لشکر آزاده گان و پيام آوران آگاهي و عدالت بود که شوروي فروپاشيد و چنان به زمين خورد که دست اصلاح گرانة گرباچف رييس جمهور پيشين شوروي تحت نام « گلاسنوس و پروسترويکا» هم بر سر آن نرسيد. نه تنها اين که ديوار برلين فروريخت  و کشور هاي  تحت اسارت شوروي پيشين  از آسياي ميانه تا اروپاي شرقي به آزادي رسيدند؛ اما هزاران افسوس که مجاهدين نمي دانستند که کشتي  نشسته‌گان حادثة هولناکي اند که ناخدايانش همه در بند استخبارات پاکستان، ايران، امريکا و کشور هاي اروپايي اسير اند و دستاورد هاي جهاد و مردم آزادة افغانستان را قرباني خودخواهي ها و اهداف شوم استخباراتي بيگانه ها مي نمايند. اين مهره ها چنان سخت جان اند که از زير ضربه هاي طالبان هم زنده ماندند و پس از نشست بن بار ديگر بر  مقدرات اين ملت حاکم شدند و بر رغم تصفية شماري از آنان به وسيلة رييس جمهور غني بازهم شماري در قدرت ماندند و در کنار مفسدان دوتابعيته به غارت گري ها و فساد هاي گستردة خود ادامه دادند و هنوز هم مي دهند. اين مهره ها بودند که از کنفرانس بن سکويي براي رسيدن به قدرت سود بردند و منافع مردم افغانستان را دست کم گرفتند و از عاملان اصلي حوادث خونين پسابن به شمار مي روند. حالا که در آستانة برگزاري نشست استانبول قرار داريم و باز هم مي بينيم که اين مهره هاي بدنام و معامله گر بر روي صحنه اند و بر سر سرنوشت مردم افغانستان ودر غياب آنان با طالبان و امريکا چانه مي زنند.

شايد شماري بگويند که حوادث افغانستان پس از تهاجم شوروي آنقدر بزرگ و پيچيده و چند پهلو شد که رهبران و سياست‌گران جهاد توانايي بازي سياسي با شبکه هاي استخباراتي بزرگ را نداشتند و ناگزير تن به تسليم دادندو مردم افغانستان با دو دست در خوان معاملة کشور هاي منطقه وجهان گذاشتند. به همين گونه اوضاع افغانستان پس از حاکميت طالبان و سرنگوني آنان به وسيلة نيرو هاي امريکايي به مراتب پيچيده تر از پيشتر گرديد و اين پيچيده گي و دشواري بيشتر اوضاع سياسي و نظامي افغانستان را تحت شعاع خود درآورد. شرايط جديد توانايي هاي رهيران جهادي و سياست گران غير جهادي را بيشتر به چالش کشيد. بنا بر اين بيچاره ها را بايد معاف کرد و اگر نمرده اند و بايد به گفتة حافظ « به فتواي من بر او (آنان) نماز کنيد»؛ اما اين طور نيست و کاش آنان شرافت‌مندانه جرأت مي کردند و از مردم افغانستان پوزش مي خواستند و مي گفتند « سنگي را که ازجايش بلند نکرديم و بهتر است که آن را در جايش بگذاريم» با تأسف که آنان نه تنها اين جرأت اخلاقي را نداشتند و ندارند که هنوز هم با سياست بازي هاي غلط بر گرده هاي مردم سوار اند. اين در حالي است که مردم افغانستان مي گويند، آناني که در چهل سال گذشته با سرنوشت مردم افغانستان بازي کرده اند و به بهاي اين بازي خطرناک و سودجويانه به کاخ ها و ويلا ها و ثروت هاي افسانه اي دست يافته اند، چگونه ممکن است که در ذره ذره وجود آنان دردي از مردم را سراغ نمود و احساس غم مردم داشتن را در آنان تجربه کرد.

اکنون دغدغة شماري زمامداران و  سياست گران جمهوريت نيست؛ بلکه وسوسة ناتمام ماندن قرار دادها به ارزش ميليارد ها دالر است که برقرار حکومت آينده منافع آنان را بهم مي زند. مثلي که براي سرمايه دار امريکايي صرف ميليارد ها دالر در برابر يک ميليارد دالري بدون اهميت است. اين موضوع بر حال سياست‌گران افغانستان نيز صدق مي کند. آنان  سياست را تجارت سود جويانه تلقي مي کنند و ، بدست آمدن چند ميليون دالر براي آنان ارزش بيشتر از قرباني شدن هزاران انسان مظلوم اين کشوررا دارد. پس آناني که اين قدر نسبت به درد مردم خود بيگانه اند و قدرت براي آنان جز ابزار زراندوزي و ثروت افزايي چيز ديگري نيست.از همين رو بود که سياست‌گران جهادي جنگ برده را به آي اس آي و بعد به امريکا باختند و ميزان همديگر پذيري زمامداران سياست‌گران جهادي و غير جهادي پسا بن نير تقرب به صفر مي کند اکنون چنان با يکديگر درگير اند و کشور را به جزاير قومي و زباني و گروهي  تقسيم کرده اند و اختلاف ميان مردم را آنقدر دامن زده اند که در طول تاريخ در افغانستان بي پيشينه مي باشد. دليلش اين است که سياست‌گران جهادي و غير جهادي و تکنوکرات اعتبار خود را در ميان مردم از دست داده و براي بقاي خود و استفاده از تضاد هاي قومي و زباني براي عميق ساختن اختلاف هاي قومي هر روز تازه به  تازه يدک مي کشند تا از آن به سود خود استفاده کنند. اين در حالي است که آنان حتا به قداست قومي و زباني هم باور ندارند و فقط مي خواهند از گرايش هاي قومي و زباني به سود خود استفادة سياسي کنند.

اکنون که در آستانة برگزاري طرح استانبول قرار داريم و مي بينيم جبهة جمهوريت در مصاف طالب که يک دست ومتحد و در عين زمان انعطاف ناپذير است، با 35 طرح متفاوت و گوناگون مي رود که اختلاف ها نه در عرض، بلکه در طول است و نقطة مشترک نمي توان ميان آنها يافت. چه قدر ممکن است آناني که باهم جور نيستند و ميان خود صلح کرده نمي توانند، در نشست استانبول با اراية يک طرح واحد نقشة راه صلح افغانستان را ترسيم کنند و بالاخره بتوانند باب صلح با طالبان را بگشايند. آشکار است که چنين انتظاري از اين آقايان نامحتمل به نظر مي رسد و خطر آن مي رود که کوتاه دستي ها و ناهماهنگي ها و ناهمديگر پذيري ها در کابل شانسي براي برد به طالبان در نشست استانبول شود. ممکن اين اختلاف کاسة صبر کشور هاي همکار صلح افغانستان را لبريز کند و بالاخره از ميان دو گزينة بد و بدتر، گزينة بد را ترجيح بدهند. در اين صورت نشست استانبول سناريوي پيروزي را در اختيار طالبان قرار خواهد داد. طالباني که هنوز به انتخابات وکمتر از چيزي به امارت باور ندارند و حتا حکومت موقت را هم قبول ندارند؛ پس رفتن به مصاف چنين ديوي چقدر ممکن است و آيا با سياست هاي بچه گانه و قومي و گروهي مي توان آنان را مغلوب ساخت؟

شماري به اين باور اند، آناني که جفا به حق مردم افغانستان در بيست سال گذشته کرده اند، به مراتب مسوول تر و پاسخ گو تر نزد مردم افغانستان هستند. هرچند مردم افغانستان رهبران جهادي را مسؤول حوادث کنوني و خطاي آنان را نابخشودني مي دانند؛ اما فرصت هايي خوبي را که افغانستان پس از سرنگوني طالبان پيدا کرد، يک فرصت استثنايي و بي بديل بود. ميليارد ها دالر وارد افغانستان شد و هرگاه زمامداران و سياست‌گران پسابن تدبير اقتصادي، درايت سياسي و احساس ملي و وطن دوستي مي داشتند. در اين صورت اين پول هاي ميليارد ها دالري حيف و ميل نمي شد و در پروژه هاي بنيادي به مصرف مي رسيد و ميليون ها انسان  شامل کار مي گرديدند و طالبان هم نمي توانستند با استفاده از فقر مردم هزاران تن را به صفوف خود جلب نمايند؛ اما برعکس زمامداران پسابن هرچه در توان داشتند، در ميان مردم تخم نفاق و تعصب و نفرت کاشتند و با اتخاذ سياست هاي قومي و کمک به طالبان شورشگري در افغانستان را به اوج رساندند. شايد آنان مسؤوليت آن را به دوش امريکايي ها افگنده و استدلال کنند که امريکايي ها چنين مي خواستند و چنين شد. پس اگر چنين هم بوده، گناه آنان سنگين تر از هر کسي است و اين که از اهداف خارجي ها آگاهي داشتند و موضوع را از مردم افغانستان پنهان کردند، گناه شان عظيم تر است که چرا بخاطر منافع شخصي خود افغانستان را به جهنم بدل کردند. پس آناني که افغانستان را طي بيست سال گذشته به جهنم تبديل نموده اند، هرگز اراده براي صلح در افغانستان ندارند و در نشست استانبول هم چيزي براي گفتن نخواهند داشت. از اين رو گفته مي توان که در عقب اين طرح هاي 35گانه نه تنها وثيقة نجات مردم افغانستان را نمي توان جست وجو کرد؛ بلکه اين طرح هاي گوناگون بر دشواري هاي موجود بيشتر خواهد افزود و به جاي اين که جادة صلح را برروي مردم ما باز کند، برعکس جاده هاي صلح را يکي پي ديگر مسدود خواهد گردانيد. اين درحالي است که صلح براي مردم افغانستان مهم تر و حياتي تر از آب و هوا است و هرنوع بهانه در برابر صلح نه تنها که معقوليت ندارد و قابل توجيه نيست؛ بلکه خطاي بزرگ تاريخي و سخت نابخشودني است. مردم افغانستان آنقدر از جنگ و فقر و بيکاري و ناامني خسته اند که صلح را مقدم تر و اولا تراز هرچيزي مي دانند و نگاه آنان به 35 طرح نه اراية طرح براي نجات افغانستان؛ بلکه اراية بهانه ها براي جنگ و ادامة کار قرار دادهاي انحصاري و غارت و فساد و تباهي بيشتر افغانستان است.            ادامه دارد

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار