سیاسی

افسانه‌ي جرگه‌ي «مزار شيرسرخ»

سلام‌وطندار

 

چه‌گونگي به قدرت‌رسيدن احمدشاه دراني امري است تاريخي، اما داستان آن در کانتکست سياست و منازعه‌ي قدرت در افغانستان به مثابه رخداد منبع و مادر است. تاريخ‌نگاران و سياست‌مدران ناسيوناليست آن واقعه را معادل مشق دموکراسي در آتنِ باستان مي‌دانند. پيشينه‌ي مشروعيت جرگه که در قانون اساسي کنوني به عنوان «عالي‌ترين مظهر اراده‌ي مردم افغانستان» توصيف شده نيز ريشه در اين داستان دارد. جرگه در مفهوم امروزين‌اش که از زمان شاه‌امان‌الله در سياست افغانستان باز تعريف شد، شباهت به قورلتاي مغول دارد تا جرگه‌هاي کوچک مرسوم ميان قبايل پشتون که به هدف حل منازعات با شرکت پيرمردان و متنفذان برگزار مي‎شود.

بر اساس باور رايج، در سال 1747 ميلادي در کندهار جرگه‌ي «انتخابات شاه» تشکيل مي‌شود و طي آن احمدشاه دراني به عنوان پادشاه انتخاب مي‌شود. غلام‌محمد غبار در «افغانستان در مسير تاريخ» اين واقعه را طوري نگاشته گويي خود شاهد ماجرا بوده است. به نوشته‌ي غبار، جرگه‌يي که در «مزار شيرسرخ» در «قلعه‌ي نادرآباد» برگزار شد، نُه روز دوام کرد، چون اعضاي جرگه به نتيجه نمي‌رسيدند، مردي به نام صابرشاه کابلي فرزند صوفي «لايخور» از ميان جمع برمي‌خيزد و خوشه‌ي گندمي بر کلاه احمدشاه دراني مي‌گذارد و ديگران نيز احمدخان را به عنوان شاه مي‌پذيرند. غبار چنان راه اغراق را پيموده که گويا کندهار مرکز بين‌الاقوامي افغانستان بوده که به پيشنهاد نورمحمدخان «خان‌هاي غلجائي، اوزبيک، ابدالي، هزاره، بلوچ و تاجيک» جرگه انتخاب شاه را برگزار کردند. اين داستان تصنعي با واقعيت تمايز آشکاري دارد.

معلوم نيست که اين داستان را غبار از کجا آورده و در مقام مداح آن را با کمال احترام و ادب نوشته است. داستان غبار در کتاب‌هاي مکتب و جزوه‌هاي دانشگاهي به عنوان روايت عيني از يک حادثه‌ي مقدس به خورد دانش‌آموزان داده مي‌شود. سلطان‌محمد خالص در تاريخ سلطاني که به شرح حال «طايفه‌ي افاغنه» متمرکز است، سخني در مورد جرگه نياورده و تنها ذکر شده که احمدخان در نشست «اعيان افاغنه» در نادرآباد به شاهي رسيد.

منبع دست اول که در اين مورد مي‌تواند شمه‌يي از واقعيت را در اختيار ما بگذارد، تاريخ احمدشاهي است. اما بايد رويت اين کتاب را با شک و تريد خواند، زيرا مورخ تاريخ احمدشاهي، محمود حسيني جامي، دبير احمدشاه دراني مورخ مداح و چاپلوسي‌است که سخن بدون تملق نمي‌گفته است. جامي در اين مورد مي‌نگارد: «تمامي خوانين عظام و رؤسا و سرکرده‌گان والامقام، بعد از مصلحت و کنکاش از خواص و عوام به جمعيت و ازدحام تمام وارد درگاه سپهر احتشام گرديده، متفق اللفظ و الکلمه، استدعاي جلوس ميمنت و مأنوس اقدس بر اورنگ سلطنت موروثي نمودند.» بنابر رويت جامي، با وصف اصراري که مي‌شود احمدشاه از پذيرش تاج شاهي سرباز مي‌زند، اما ناگهان از ميان جمعيت درويشي به نام صابر بيرون مي‌شود و گياه سبزي را بر کلاه احمدخان نصب مي‌کند و لاجرم احمدشاه دراني، پادشاهي را مي‌پذيرد.

آن‌چنان‌که ملاحظه مي‌شود، گزارش جامي هيچ شباهتي با روايت غبار ندارد، ليکن به باور محمدصديق فرهنگ در «افغانستان در پنج قرن اخير»، استنکاف احمدخان از پذيرش پادشاهي، درست به نظر نمي‌نمايد و نقش درويشي به نام صابر نيز صحنه‌سازي به نظر مي‌رسد. تحليل درست اين رخداد وابسته به بررسي حوادث پيشين آن است که رسيدن احمدشاه دراني به سرير پادشاهي را ممکن ساخت.

نادر افشار در سال 1747 ميلادي توسط عمال وابسته به برادرزاده‌اش علي‌قلي خان افشار کشته شد. اين حادثه شب به وقوع پيوست و پس از آن که خبر مرگ او ميان لشکر پخش شد، لشکريان براي تاراج اموال به جان هم افتادند. محمدصديق فرهنگ به روايت «گند سنگ» و به نقل از «انساب رؤساي ديره‌ي اسماعيل» آورده که نادرشاه، زني اهل افغانستان داشت به نام بي‌بي صاحبه. او توسط خدمه‌ي خود قتل نادرافشار را به اطلاع احمدخان رسانيد و احمدخان با نيروهايش به خيمه‌يي که در آن قتل صورت گرفته بود، شتافت و مُهر نادر افشار را با الماس کوه نور که در بازوي افشار بسته بود، به دست آورد و سپس به سوي کندهار تاخت.

در مجمل‌التواريخ به قلم ابوالحسن‌بن‌محمد امين گلستانه، ذکر شده که لشکري متشکل از افغان‌ها و قزلباش‌ها که پس از قتل نادرافشار در راه کندهار بودند، در فاصله‌ي سه منزل (حدود 50 کليومتر) دور از قتل‌گاه، سرکرده‌گان لشکر براي برگزيدن اميري با هم مشورت مي‌کنند و قرعه‌ي کار به نام احمدخان مي‌برايد.

احمدخان پس از آن که از لشکر بيعت مي‌گيرد، در رسيدن به کندهار شتاب داشته است. او که خيال تشکيل پادشاهي را به سر مي‌پروراند، همراه با جواهراتي که از ارتش نادر افشار به دست آورده بود، راه افتاد. رقيب بالقوه او در رسيدن به قدرت نورمحمد خان عليزايي، حاکم ابدالي کندهار از سوي نادرافشار بوده که با حيله‌ي صابرشاه، احمدخان او را از ميدان برمي‌دارد. آن‌چه حکومت نوبنياد احمدخان را قوام مي‌بخشد، مصادره‌ي ماليات دولت افشاري است. دو نفر از عمال نادر، تقي‌خان شيرازي، صاحب اختيار دولت مالياتي دولت افشاري و ناصرخان، والي کابل بي‌خبر از کشته‌شدن نادرافشار ماليات هنگفتي را به سوي خراسان حمل مي‌کردند تا آن را تسليم نادرافشار کنند. احمدخان که از اين کاروان مطلع مي‌شود، ماليات را به موقع مصادره مي‌کند و از آن در ساخت حکومت نوپاي خود بهره‌يي فراوان مي‌برد.

پس از آن که احمدخان پادشاهي‌اش را اعلام کرد، تلاش‌ها براي برکناري او نيز آغاز شد، به روايت تاريخ احمدشاهي هم‌زمان با تخت‌نشيني احمدخان، دو قبيله همسايه دراني‌ها «بريجي و تريني» همراه با نورحمدخان عليزايي که در زمان نادرافشار، رئيس دراني‌ها و صاحب اختيار ملک کندهار بود، علم اختلاف برافراشتند. به نقل از منبع، اکثر رؤساي قومي دراني با اين جماعت همراه بودند که توسط نيروهاي شاه تازه به دوران رسيده، اين مخالفت سرکوب و نورمحمدخان زير پاي پيلان کشته شد.

در جعل تاريخ‌نگاري ناسيوناليزم افغاني، تعصب و افسانه پررنگ است. تعصب در ناديده‌گرفتن زنجيره‌ي حوادث، به گونه‌يي که هر حادثه‌يي مولود کانتکست افغاني دانسته مي‌شود. چه‌گونه‌گي به قدرت رسيدن احمدشاه دراني از طريق جرگه نيز در چنين ظرفي ابداع شده و گروهي از تاريخ‌نگاران کمتر به حوادث پيشين و پيوند آن نظر داشته‌اند. اين نوع نگاه بيشتر از آن که به واقعيت تاريخي تاکيد داشته باشد، ريشه در ضرورت سياسي با غرض خدمت به ناسيوناليزم افغاني دارد.

ديدگاه توماس جفرسون بارفيلد در کتاب «افغانستان، تاريخ فرهنگي-سياسي» در اين زمينه مورد توجه است. به نوشته‌ي بارفيلد، اولين امپراتوري پشتون‌ها در خاک افغانستان امر تصادفي نيست و اين امپراتوري مديون «امپراتوري‌هاي افشاري و صفوي» است.

به نوشته‌ي بارفيلد، امپراتوري دراني از تکه‌هاي به هم پيوسته‌ي ممالک فتح‌شده‌ي نادر افشار تشکيل شده و به روش افشاري و صفوي اداره مي‌شد. پشتون‌ها به اين دليل توانستند حکومت را در مناطق خراسان، ترکستان، پنجاب و سند برقرار کنند که پيشتر اين مناطق توسط نادر افشار فتح شده بود. حتا اگر نادر غلزايي‌ها را از کندهار بيرون نکرده بود، پادشاهي احمدخان ممکن نبود.

در تاريخ‌نويسي ناسيوناليزم افغاني بر اهميت جرگه‌ي تاکيد شده، طوري که گويا رسيدن احمدخان به پادشاهي، حاصل اجماع و ساختار قبيله‌يي است. بارفيلد مي‌گويد که هيچ کدام اين فرض‌ها درست نيست. به روايت بارفيلد، رسيدن احمدخان به پادشاهي حاصل تجربه، قدرت، ثروت و ميراثي‌ست که نادر افشار پس از مرگ خود به احمدخان به يادگار گذاشت.

 

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار