اندیشه و شناخت

اسلام اروپایی؛ دين، اخلاق، سياست و مدرنيته‌ی پايدار

بخش نخست: ميثم بادامچی

انگاره‌ي اسلام اروپايي؛ دين، اخلاق، سياست و مدرنيته‌ي پايدار نوشته‌ي محمد حصحص (2019، انتشارات راتلج) مي‌خواهد رويکرد جديد و متفاوتي را به مطالعه‌ي اسلام در اروپا، يا به تعبير نويسنده «اسلام اروپايي»، ارائه دهد. حصحص فارغ‌التحصيل و پژوهشگر فلسفه‌ي سياسي دانشگاه لوييس رم در ايتاليا و زاده‌ي مراکش است. انگاره‌ي اسلام اروپايي مبتني بر پايان‌نامه‌ي دکتراي نويسنده است و علاوه بر مقدمه و مؤخره) هشت فصل دارد. روش‌شناسيِ به کار رفته در کتاب به قول نويسنده تلفيقي است از الهيات، الهيات سياسي، فلسفه‌ي سياسي و اخلاق‌شناسي.

منظور از الهيات سياسي آن است که «چگونه مفاهيم الهياتي‌اي که منشاء بسياري‌ از آنها جوامع سنتي خاورميانه است، مي‌تواند به گونه‌اي باز تفسير ‌شود که با نيازهاي سياست و زندگي اجتماعي در جوامع مدرن مبتني بر قوانين اساسي‌ ليبرال و عرفي، به شکلي حداقلي يا حداکثري، سازگار شود.» (ص.3)[1] ترکيب «اسلام اروپايي» که بارها در کتاب به کار رفته است به اين اشاره مي‌کند که مفاهيم کلامي و نظري مورد بحث «اسلامي» و خاورميانه‌اي هستند اما چون در سياست‌ها و جوامعي به کار مي‌روند، يا قرار است به کار روند، که «اروپايي» هستند، ترکيب «اسلام اروپايي» پديد مي‌آيد. انگاره‌ي اسلام اروپايي با اين پرسش اساسي دست به گريبان است: «آيا اسلام اروپايي ممکن است؟» نويسنده استدلال مي‌کند که اسلام اروپايي از لحاظ کلامي و از منظر الهيات سياسي و فلسفه‌ي سياسي امکان‌پذير است اما تحقق آن از نظر سياست عملي و روزمره به رويکرد سياست‌مداران و سياست‌گذاران در هر منطقه و کشوري بستگي دارد. (ص. 293)

به نظر نويسنده در حالت کلي دو اسلام داريم: اسلام در اروپا و اسلام در جهان اسلام يا کشورهاي با اکثريت مسلمان. اين دو اسلام از جهاتي با يکديگر تفاوت دارند و از جهاتي هم‌راستا و درهم تنيده‌اند. اسلام اروپايي ناظر به دسته‌ي اول است. حصحص مي‌گويد کتاب او بيش از هر چيزي نظري و مفهومي است اما مطالعات گوناگون جامعه‌شناختي-انسان‌شناسي هم تا حد زيادي بر ادعا هاي او درباره‌ي«اسلام اروپايي» صحه مي‌گذارد و او نيز به اين مطالعات جامعه‌شناختي اشاره مي‌کند. (صص. 4-3) (شايد بتوان گفت که انگاره‌ي مورد بحث حصحص کمتر به وضعيت ايرانيان مهاجر در اروپا و آمريکاي شمالي که اکثراً غيرمذهبي هستند ربط دارد و بيش از هر چيز ناظر به وضعيت مسلمانان ترک و عرب و ساير قوميت‌هاي مذهبي برآمده از خاورميانه است.)

عبدالکریم سروش / فیلسوف و نواندیش دینی

حصحص به جريان روشنفکري ايراني هم علاقه دارد و از قضا مقاله‌اي نسبتاً پرخواننده درباره‌ي انديشه‌هاي عبدالکريم سروش نوشته است: «عبدالکريم سروش: نومعتزلي‌اي که الهيات سياسي کلاسيک اسلامي را در دفاع از تکثرگرايي و دموکراسي ديني به خاک مي‌سپرد».[2] در «انگاره‌ي اسلام اروپايي»، حصحص با الهام از داريوش شايگان از عبارت «پيوند زدن» براي توضيح وضعيت خاص اسلام اروپايي بهره مي‌جويد. شايگان در کتاب روان ‌گسيختگي فرهنگي؛ جوامع اسلامي در مواجهه با غرب با الهام از گياه‌شناسي گفته بود که پيوند زدن روندي است که هدف آن «جمع کردن دو ساختار اساساً بيگانه با هم در ساختاري جديد و در عين حال منسجم است.» گياهِ پيوندي طعم جديدي دارد که به طعم اوليه‌ي هر دو گياه قديمي شبيه و در عين حال تا حدي متفاوت از آنهاست. به همين ترتيب، پيوند زدن در معرفت‌شناسي هنگامي رخ مي‌دهد که بخواهيم دو پارادايم فکري متفاوت قديمي و جديد را در هم ادغام کنيم و بکوشيم نظام معرفتي ترکيبيِ جديدي بيافرينيم.[3] انگاره‌ي اسلام اروپايي ناظر بر چنين پيوندي است و مي‌کوشد دو نظام معرفت‌شناختي متفاوت را، آن‌ هم در بافتاري غير بومي براي مسلمانان، به شکلي «منسجم» در کنار يکديگر قرار دهد. (صص. 2-3)

پيشگامان اسلام اروپايي در سنت

مفهوم «اسلام اروپايي» به عنوان زيرشاخه‌اي در مباحث نظري در انديشه‌ي اسلامي معاصر وام‌دار سه جريان است، گرچه با هيچ‌کدام کاملاً همسان نيست. اول اينکه، اسلام اروپايي از لحاظ نظري و الهياتي بر سنت کلامي عقل‌گرا در اسلام سده‌هاي ميانه، به‌ويژه مکتب فکري معتزله، تکيه مي‌کند. هدف اسلام اروپايي عقلاني کردن سنت اسلامي است و بر اين اساس بيشتر مبتني بر اخلاق است نه فقه و انگاره‌اي نازک و نحيف (thin) از شريعت را به مفهومي ضخيم و فربه (thick) از آن ترجيح مي‌دهد.

دوم اينکه انگاره‌ي اسلام اروپايي بر ميراث جنبش‌هاي اصلاح ديني (يا احياي ديني، و در تعبير عربي-اسلامي آن «النهضه») متکي است و خود را در ادامه‌ي آن تعريف مي‌کند. جنبش اصلاح ديني سابقه‌اي طولاني در کشورهاي مختلف اسلامي دارد. مورخان شروع «النهضه» در دنياي عربي شمال آفريقا را به زمان اشغال مصر توسط ناپلئون بنا پارت در سال 1798و سپس به قدرت رسيدن محمدعلي پاشا (1769-1849) و تلاش براي نوسازي در جهان عرب تا دهه‌ي 1930 باز مي‌گردانند. سومين عامل مؤثر عبارت است از جنبش‌هاي اصلاح ديني متأخر. بحث اصلاح ديني در دنياي اسلامي و عرب به دوران موسوم به النهضه متوقف نماند. به قدرت رسيدن جمال عبدالناصر با گرايش‌هاي ملي‌گرايانه‌ي عربي و سوسياليستي در سال 1952با کودتا عليه سلطنت در مصر، رها شدن بسياري از کشور هاي عربي و آفريقايي از سلطه‌ي استعمار در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم، و سرانجام شکست اعراب از اسرائيل درجنگ‌هاي شش روزه در سال 1967 به ظهور موج جديدي از احياگري ديني در جهان اسلام و جهان عرب در نيمه‌ي دوم قرن بيستم انجاميد که بر لزوم بازانديشي در سنت اسلامي، به شکلي متفاوت و «فراتر از محدوديت‌هاي احياگري پيشگام دوره‌ي النهضه» تأکيد مي‌کرد. به نظر حصحص، اين اتفاقات در کنار رخدادهاي ديگري در خاورميانه همچون انقلاب سال 1357 ايران، به نوبه‌ي خود به ظهور نسل جديدي از اصلاح‌طلبان انتقادي انجاميد که در مقايسه با سنت اوليه تفسيرهاي کثرت‌گرايانه‌اي‌ از سنت اسلامي ارائه مي‌کردند.

«اسلام اروپايي» را بايد ادامه‌ي اين «فضاي نوشده»ي باز تفسير سنت اسلامي دانست. گروهي که در ايران روشنفکران يا نوانديشانديني خوانده مي‌شوند در زمره‌ي نظريه‌پردازان اين «اسلام انتقادي» قرار مي‌گيرند. نکته‌اي که حصحص به اندازه‌ي کافي به آن توجه نمي‌کند اين است که اسلام‌گرايان با تفسير ارتجاعي از دين، و وهابي‌ها و سلفي‌ها نيز گاهي عقبه‌ي خود را به نسل اول اصلاح‌طلبان درعالم اسلام بر مي‌گردانند. به عبارت ديگر، تأثير کوشش براي اصلاح ديني چند وجهي بوده است.

در نتيجه، اسلام اروپايي با حداقل سه نسل از دانش‌پژوهي (scholarship) خردگراي اسلامي پيوند فکري دارد:

1) عقل‌گرايان کلاسيکدر سنت کلامي پيشامدرن، به‌ويژه متکلمان معتزلي و کساني همچون قاضي عبدالجبار معتزلي (935 – 1024 م)،

2) احياگران ونوانديشان اوليه‌ي دوران النهضه، مشخصاً جمال‌الدين افغاني (متوفي به 1897 ميلادي) و محمد عبده (متوفي به 1905م)؛ و 3) نوانديشان يا روشنفکران ديني متأخر.

در گروه سوم که حصحص از آنها با عنوان اسلام انتقادي هم ياد مي‌کند، افراد نام‌داري وجود دارند: فضل‌الرحمن از پاکستان (درگذشته در سال 1988)، محمد عابد الجابري (درگذشته در سال 2010) و فاطمه مرنيسي (درگذشته در سال 2015) از مراکش، محمد شحروراز سوريه (متوفي در سال 2019)، عبدالکريم سروش (متولد 1945) و محسن کديور (متولد 1959) از ايران، حسن حنفي (متولد 1935) از مصر، آمنه ودود (متولد 1952) از آمريکا، عبدالله احمد النعيم
(متولد 1946) از سودان، و طاها عبدالرحمان (متولد 1944) از مراکش. (ص. 5)

عقلانيسازي اخلاق

اسلام اروپايي که حصحص آن را تفسير و از آن دفاع مي‌کند، از نظر روش‌شناختي با اسلام احياگران و نوانديشان ديني خاورميانه تفاوت‌هايي دارد اما در خطوط کلي فکري با ايشان موافق است، به‌ويژه در مورد «عقلاني‌سازي اخلاق»
(rationalizing ethics). از اين منظر اسلام اروپايي، شبيه به رويکرد کساني همچون مجتهد شبستري، سروش و ابوالقاسم فنايي است زيرا ميان «اخلاق و فقه» تمايز قائل مي‌شود، البته بي‌آنکه منشاء الهيِ اخلاق را به کلي رد کند. اسلام اروپايي هم‌زمان «تجديد نظر‌طلب و اصلاح‌طلب»
(revisionist-reformist) است، به اين معنا که اين خوانش از دين به جاي حمايت از گسستي راديکال از سنت اسلامي، از «انقلابي ملايم» در درونآن دفاع مي‌کند؛ هدفش نه «کشتن» يا «انکار» خداوند بلکه
«شورشي مسالمت‌آميز» است، عصياني که همزمان پيامدهاي معرفت‌شناختيِ چشم‌گيري دارد. عقلاني‌سازي اخلاق به اخذ ارزش‌هاي «حقوقي» مدرنيته‌ي اروپايي
(legal modernity Euro-modernity/ به تعبير حصحص) و فراهم آوردن مشروعيت کلامي
«از درون» براي چنان ارزش‌هايي در حوزه‌ي سياست و حقوق عمومي مي‌انجامد.(ص. 5)

دو گروه مخالف اسلام اروپايي: سکولاريستهاي ستيزهجو و محافظهکاران افراطي

شگفت نيست که دو گروه بيش از بقيه مخالف اسلام اروپايي هستند: سکولاريست‌هاي اصطلاحاً ستيزه‌جو و اسلام‌هراس، ومحافظه‌کاران افراطي مذهبي. سکولاريست‌هاي «افراطي و اسلام‌هراس» کساني هستند که، براي مثال، امانوئل تاد، تاريخ‌نگار و انسان‌شناس فرانسوي، در کتاب چه کسي شارلي است؟ ديگري‌هراسي و طبقه‌ي متوسط جديد با تمرکز بر وضعيت فرانسه وکاريکاتورهاي معروف نشريه‌ي شارلي ابدو به آنها پرداخته است.[4]

مسلمانان بنيادگرا و افراطي هم که با نمونه‌هايي نظير طالبان و القاعده و داعش و برخي گروه‌هاي بنيادگراي شيعه و البته سلفي‌ها شناخته ‌شده‌اند و افکار آنها در ميان بخشي از مهاجران در اروپا هم نفوذ دارد. محافظه‌کاران افراطي، اصلاح‌طلبان هوادار اسلام اروپايي را «شُل‌مسلمان» (light Muslims) يا حتي نامسلمان مي‌خوانند و ابايي ندارند به آنها برچسب بزنند. حصحص هر دو نگاه اسلام‌هراسانه و بنيادگرايانه را نوعي سلفي‌گري، البته از نوع متضاد هم، مي‌خواند: اولي سلفي‌گري اروپاييِ«سکولارهاي راديکال»، يعني «پوپوليست‌هايي که ضد اسلام، ضد مسلمانان و ضد مهاجرت» هستند و دومي سلفي‌گري مسلمانان «شديداً محافظه‌کار». او مي‌گويد اسلام اروپايي (که در معناي کلان استعاره‌ي اروپايي مي‌تواند آمريکاي شمالي و بقيه‌ي غرب را هم شامل شود) «ضدروايتي» است که با هردوي اين افراط‌ها مقابله مي‌کند.

(به تعبيري که نويسنده از يکي از مقالات ادوارد سعيد پس از حملات 11سپتامبر2001، وام گرفته تنش اين دو سلفي‌گري «جنگ جهالت‌ها» است.[5])

در نتيجه، اسلام اروپايي مي‌کوشد جنبه‌هاي اخلاقي و «معنوي» دينداري و مدرنيته را بگيرد اما دور از «دوگانه‌گرايي‌هاي کلاسيک» که قائل به تخاصم ميان اسلام و مدرنيته هستند، اين سنت‌ها را به يکديگر پيوند دهد.(ص. 294) از اين نظر، پروژه‌ي اسلام اروپايي باپروژه‌ي اصلاح ديني هم‌راستا است.

منبع: آسو

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار