تلاش فلسفه براي برطرف کردن سرگشتگيها در واقع کوششي براي سامان دادن به زبان است. در مقابل، دريدا به ما يادآوري ميکند که زبان حتي از آنچه فهم عامه تصور ميکند دقت کمتري دارد و مبهمتر است. زبان لغزنده است زيرا هر بار که گويندهاي با ترکيبي جديد آن را تکرار ميکند، اين ترکيب جديد امکان تحول معنايي را نيز با خود به همراه دارد، حتي معناي مد نظر گوينده ميتواند دگرگون شود.
مناقشهاي روشنگر با يکي از فلاسفهي تحليلي برجسته، جان سرل، شکاف بين اين دو رويکرد را به خوبي نشان ميدهد. سرل در ابتداي کار بر روي مفهوم «کنش گفتاري» کار ميکرد که از اصطلاحات استاد او، جان آستين، بود. آستين ميگفت که کلمات نه تنها معنا رامنتقل ميکنند بلکه ميتوان با کاربرد آنها در واقع کاري انجام داد. هنگامي که کشيشي زوجي را زن و شوهر اعلام ميکند، آنان به ازدواج هم درميآيند و متأهل ميشوند؛ قاضي صرفاً با صدور حکمي ميتواند فردي را به زندان بيندازد.
اين تصديق عدمتجانس گفتار براي دريدا سودمند بود اما نه روشي که فلاسفهي تحليلي براي بسط اين ايده استفاده ميکردند. براي مثال، سرل دربارهي متعهد شدن به عنوان نوعي کنش گفتاري مينويسد: «تعهدات کماهميت، حاشيهاي و نسبتاً معيوب را ناديده ميگيرم.» از نظر دريدا اين امر توجيهناپذير بود. سرل با تمرکز بر کنشهاي گفتاري انتزاعي، منتظم و ايدئال نحوهي عملکرد واقعي آنهارا ناديده ميگرفت. سرل تصور ميکرد اين سادهسازي، به عنوان «مسئلهاي مربوط به استراتژي پژوهش»، بيضرر است. از نظر دريدا اين امر نمونهي ديگري بود از ترجيح وضوح کاذب بر آشفتگي واقعي در فلسفه.
اين مناقشهي مکتوب با سرل تند و تيز بود. مطالب طرف آمريکايي کنايهآميز و فخرفروشانه بود اما دريدا نيز بعدها «با اندکي ترديد» به پاسخ خود مينگريست و آن را «فارغ از ستيزهجويي» نميديد. دستکم او پذيرفت که مباحثهي فلسفي صرفاً با زبان و منطق سر و کارندارد بلکه شور و خصوصيات فردي نيز در آن دخيل است.
فارغ از تمام اصطلاحات قرن بيستمياش، دريدا در اصل به سلسهاي طولاني از شکاکان تعلق دارد که تبارشان به پيرهون در يونان باستان ميرسد. سالمون مينويسد که «آنچه در تفکر او اهميت داشت» مقابله با «خشونت هر نوع بيان و اشارهاي بود که ادعا ميکرد (ميپنداشت، فرض ميگرفت، مسلّم ميانگاشت) ميداند.» او نيهيليستي منکر حقيقت نبود بلکه شکاکي بود که فکر ميکرد «نميتوانيمبدانيم که آيا حقيقت وجود دارد يا خير.» با اين همه، با کاويدن لايههاي زيرين سطح مفاهيم و زبان و يافتن چيزهايي که گفته نشدهاند،ميتوانيم به درک بهتري دست پيدا کنيم. همانطور که دريدا مصرانه تلاش داشت نشان دهد، واسازي ويرانگري نيست.
تعليق قضاوت در اخلاق و سياست موجب شده بود دريدا نسبت به کنش سياسي محتاط باشد. بر خلاف بسياري از فلاسفهي ديگر، مانندآلن بديوي مائويست، او به شورشهاي پاريس در 1968 نپيوست. بديو مينويسد: «مطلوب ما، به زبان شاعرانه، متافيزيکِ ستيزي راديکال بود و نه واسازي صبورانهي تقابلها و دريدا موافق اين امر نبود.»
اکنون که به گذشته مينگريم، شايد کار دريدا تحسينبرانگيز به نظر برسد. با اين حال، دفاع از يهودستيزي و تزوير دوست قديمياش، پلدو مان، در دوران نازيسم که تنها پس از مرگ دو مان آشکار شد، دريدا را درست همان نسبيگراي فريبکاري جلوه ميدهد که منتقدانش او را به آن متهم ميکردند.
اما دريدا دربارهي آثارش بسيار جدي بود و بيش از 40 کتاب و کتابخانهاي با بيش از 13000 مجلد از خود بر جاي گذاشته است. شايداو عميقاً دچار سوءتفاهم بود. حتي سالمون که آشکارا از ستايشگران اوست، ميگويد که دربارهي گراماتولژي (1966) «به شکلي باشکوهديوانه» است. اما هر کس که تصور ميکند او شارلاتان بود ــ به ويژه بدون اين که کوششي جدي براي خواند آثارش به خرج داده باشد ــقطعاً با خواندن روايت درخشان سالمون از زندگي و افکار او نظرش را عوض خواهد کرد.
پايان
جوليان باگيني نويسنده و فيلسوف است. کتاب اخير او انجيل بيخدا: آيا عيسي يک آموزگار بزرگ اخلاق بود؟ (2020) است. آنچه خوانديد برگردان اين نوشته با عنوان اصليِ زير است:
Julian Baggini, ‘Think Jacques Derrida was a charlatan? Look again’, Prospect, 4 October 2020
منبع: آسو