چکیده:
در این نوشته توضیح میدهم که برداشت متعارف و رسمیِ امروز ما مسلمانان از کفر برداشتی نارسا و غیر اخلاقی است. ما تصور میکنیم که هر کس رسماً مسلمان نبود کافر است. طبق این برداشت، علاوه بر یهود و مسیحیان که اهل کتاب نامیده میشوند، پیروان دیگر ادیان نیز مانند هندوئیسم، بودیسم، تائوئیسم، آیین کنفوسیوس و نیز منکران ادیان آسمانی همه کافر هستند. کافر در زبان دین به کسی گفته میشود که حقیقت آشکاری را، آنهم در امور بنیادین، انکار کرده و در برابر آن موضع عناد و ستیزه جویی گرفته، در اثر آن مورد خشم خدا واقع شده و در نتیجه، باید مومنان از وی نفرت داشته باشند، و علاوه بر نفرت، اگر توانستند به وی آسیب برسانند، زیرا او معاند و دشمن خدا است، و انسان مومن هیچ تعهد و مکلفیتی در برابر چنین کسی ندارد، بلکه مؤظف به دشمنی با اوست. سپس کافر به اساس فقه سنتی به کافر حربی و کافر معاهد و کافر ذمی تقسیم می شود که هر کدام حکم جداگانه دارد، اما همهی آنان به درجاتی دشمن خدا شناخته می شوند.
به نظر من این برداشت که امروز ما از کفر و کافر داریم با آنچه مراد قرآن از این واژهها و اصطلاحات، و با آنچه مصداقهای این امر در صدر اسلام بوده است فرق اساسی دارد. از آن جایی که رسالت پیامبر اسلام برای تکمیل مکارم اخلاق بوده و اهداف محوری قرآن هم اخلاق است، درست به نظر نمیرسد که منظور قرآن از کفر و کافر همان چیزی باشد که امروزه در میان ما رایج است، و الا موضع قرآن از نظر اخلاقی زیر سوال میرود. به نظر من برداشت امروز ما از این موضوع در گذر زمان پدید آمده، و تحت تأثیر مناقشهها و کشمکشهای کلامی و فرقهای در تمدن اسلامی گسترش یافته است. به اعتقاد من، اگر در این برداشت تجدید نظری صورت نگیرد و دو باره به مفهوم اصیل و درست این اصطلاحات برنگردیم، ما مسلمانان در جهان امروز موضعی به شدت غیر اخلاقی خواهیم داشت، زیرا باید اکثریت بشر امروز را گمراه و دشمنان خدا بخوانیم، رابطهی خود را با آنان بر پایهی نفرت و کینه قرار بدهیم و اصل را بر جنگ و ستیز بگذاریم، و جایی هم که چنین نکرده و وانمود کنیم که با آنان مشکلی نداریم در حقیقت به تقیه و منافقت روی آوریم.
از نظر من، اصطلاح کفر برای حالتی به کار میرود که حقیقتی برای شخص از نظر معرفتی و اخلاقی کاملاً آشکار شده باشد، یعنی حقیقتی را به لحاظ درستیِ معرفتی و درستیِ اخلاقی به خوبی شناخته باشد، ولی علیرغم آن با آن به مخالفت برخیزد، و این مخالفت آگاهانه و آزادانه باشد. کسی که چنین موضعی میگیرد کافر میشود، و مبنای داوری در این باب مبنایی اخلاقی است. اما از آن جایی که همهی انسانها، به شمول مسلمانان مومن و ملتزم، در موارد جزئی، به صورت دانسته، مرتکب پارهای از اعمال غیر اخلاقی میشوند، نمیتوان آنان را کافر خواند، زیرا مرتکب کفر جزئی میشوند، و میان کافر جزئی تا کافر مطلق تفاوت بسیار ژرفی وجود دارد. زندهگی انسانها عموماً آمیزهای از کارهای درست و نادرست است، و از این نظر کفر و ایمان در وجود انسانها به همزیستی میرسد، پس حکم به کفر مطلق از سوی ما انسانها بر هیچ کس درست و وارد نیست.
این موضوع در زمان حیات پیامبر اسلام فرق داشت، زیرا در آن زمان، او میتوانست از طریق غیب آگاه شود که چه کسی کافر مطلق است، و در نتیجه میتوانست بر اساس آن در حق وی داوری کند، چرا که با وحی و غیب سر و کار داشت. علاوه بر این، بر اساس باورهای اسلامی، او خود تجسم حقیقت در زمان خود بود و برای آن کار معجزه داشت، و برای کسی ابهامی یا بهانهای باقی نمیماند، و به اصطلاح قرآن مجید با انسانها اتمام حجت صورت گرفته بود. پس از رحلت وی، از یک سو ارتباط با غیب قطع شده است، و از دیگر سو، هیچ کسی مانند پیامبر تجسم حقیقت نیست تا خود او ملاک تشخیص حقیقت باشد؛ و چونکه امکان اتمام حجت در غیاب اسوهی کامل وجود ندارد، در نتیجه نه کسی به شکل مطلق کافر میشود و نه کسی صلاحیت دارد که حکم به کفر کس دیگری بکند. از این رو بهتر است داوری در این باب به روز آخرت وانهاده شود. ممکن است این دیدگاه را عدهای، به ویژه دوستان سنتی و دوستان سلفی، شبیه دیدگاه مرجئه بخوانند، که میگفتند داوری در بارهی ایمان و عدم ایمان را به آخرت وابنهیم، که از نظر اهل حدیث/سلفیان آنان اهل بدعت به شمار میروند، اما به نظر من این نامگذاری هیچ اهمیتی ندارد، زیرا در صدر اسلام اکثریت مسلمانان مرجئه بودند، به شمول امام اعظم ابو حنیفه رضی الله عنه.
درآمد بحث:
از سالها به این سو ذهنم درگیر این بوده است که تعریفی قابل قبول، از نظر عقلی و اخلاقی، در بارهی کفر و کافر به دست بیاورم. پرسشی که پیوسته مرا به خود مشغول میداشت این بود که چگونه با رحمت و عدالت الهی سازگار است که میلیاردها انسان، موجوداتی مطرود از بارگاه الهی شمرده شوند، و در آن دنیا مستحق عذاب ابدی باشند، صرفاً به این دلیل که به صورت تصادفی در خانوادهای غیر مسلمان به دنیا آمده و نام مسلمان بر آنان نهاده نشده است. چگونه ممکن است انسانهایی که مانند مسلمانان اعمال خیر انجام میدهند، زندهگی بدون شرارت و جنایت دارند، در پی علم و معرفت هستند، به آبادانی زمین تلاش میکنند، و اگر خطاهایی هم میکنند از نوعی است که مسلمانان نیز انجام میدهند، با این حال به صِرف این که در شناسنامهشان مسلمان ثبت نشده از بارگاه الهی رانده باشند، و این کار با عدالت خداوندی هم سازگار باشد. نتیجهی سالها تأمل من در این باب، چه تأمل در آیات و احادیث، و چه آرا و نظرات اهل علم، و چه تجارب عملی از دیدن ملتهای مختلف دنیا، این بود که باید در تعریف کفر و کافر بازنگری کرد و برای آن مفهومی در نظر گرفت که از نظر اخلاقی قابل دفاع باشد، که اینک در ادامه عرض میکنم.
گمان نمیکنم هیچ موضوعی در علم عقاید و کلام اسلامی به پیچیدهگی تعریف دو گانهی ایمان و کفر باشد. این دو تلازم معنایی دارند و فهمیدن یکی بدون دیگری ممکن نیست، و از آن سو پی بردن به یکی میتواند ما را به فهم دیگری هم نزدیک کند. معمولاً در تعریف کفر اول از تعریف لغوی شروع میکنند که به معنای پوشیدن و پنهان کردن است، اما به نظر من، تعریف لغوی و حتی اصطلاحیِ متعارف کمک چندانی به فهم آن نمیکند. از این رو ناچاریم از دریچهای دیگر وارد این بحث شویم.
کفری که مورد نظر قرآن است در اساس خود یک امر وجودی (existential) است. امر وجودی یعنی حادثه و رویدادی که در سطوح مختلف وجود آدمی اتفاق میافتد. سطوح مختلف وجود آدمی یعنی سطح آگاهی، سطح عاطفی، سطح ارادی و سطح عملی. یعنی کفر عبارت از این است که کسی حقیقتی را به شکل آشکار دریابد، و مقتضای آن را به لحاظ اخلاقی درک کند، اما آگاهانه و عامدانه در برابر آن بایستد و از پذیرش آن سر باز بزند و از آنچه مقتضای آن است آگاهانه تخطی ورزد.
برای توضیح این موضوع میتوانیم از مثال واضحی مانند کشیدن مواد مخدر استفاده کنیم. ما میدانیم که کشیدن مواد مخدر در ذات خود عملی زیانبار است، پس کشیدن مواد مخدر از نظر اخلاقی عملی نادرست است، اما کسانی که مواد مخدر میکشند همه در یک وضعیت از نظر آگاهی و از نظر حکم اخلاقی قضیه قرار ندارند، و از این رو یک حکم اخلاقی بر همهی آنان صادق نیست.
به لحاظ وجودی، مرحلهی نخست ارتباط گرفتن با هر چیزی مرحله آگاهی است. مثلاً، اگر کسی نه مواد مخدر را بشناسد که چیست و نه هیچ تصوری از آن در اختیار داشته باشد، از نظر وجودی هیچ نسبتی با آن برقرار کرده نمیتواند. این وضعیت را میتوانیم وضعیت صفر مطلق بنامیم. در وضعیت صفر علمای منطق میگویند قضیه سالبه به انتفای موضوع است، یعنی چیزی نیست که بشود بر آن حکمی صادر کرد. کسی که نه مواد مخدر را دیده و نه در بارهاش شنیده نمیتوان گفت که موافق، مخالف، بیطرف یا دارای نسبت دیگری با آن است. از این رو هیچ حکمی بر او نمیتوان صادر کرد. به همین گونه است کسی که هیچ آگاهی در بارهی خدا، در بارهی پیامبر، در بارهی اسلام، در بارهی روز آخرت، و مانند اینها نداشته باشد. تا زمانی که موضوع به سرحد آگاهی نرسیده است، موضوع از پایه و اساس منتفی است، و جایی برای صدور حکم نیست.
در مورد مواد مخدر، موضوع از زمانی شروع میشود که دست کم آگاهی اولیهای در بارهی آن حاصل شده باشد. با آگاهی از زیانهای برگشت ناپذیر این کار بر سلامت آدمی، نخستین سطح از موضوع شکل میگیرد. یعنی تصوری از مواد مخدر در ذهن شخص وجود دارد و حالا او به درکی از خوبی یا بدی آن رسیده است. او در این جا از وضعیت صفر مطلق عبور کرده است، و در آگاهی خود تصویری از این موضوع به اختیار دارد، هرچند میتواند این فقط آگاهی محض باشد و با سطوح وجودی دیگر پیوندی نیافته باشد.
آگاهی محض در بارهی اشیا یا اشخاص همیشه مستلزم ورود به سطوح دیگر مانند عاطفه و اراده و عمل نیست. ما آدمها آگاهیهای پراکنده فراوانی داریم در باره مسایلی مانند اینکه، مثلاً، مساحت صحرای افریقا این اندازه، یا عمق چالهی مشهور به ماریانا ترینچ در اقیانوس آرام آن قدر است. هزاران مسأله شبیه اینها وارد حوزهی آگاهی ما میشود ولی ما نسبتی عاطفی با آنها پیدا نمیکنیم نه از جنس عشق و محبت و نه از جنس بغض و نفرت و یا از جنس خوف و خشیت. این مرحله وضعیت صفر عاطفی است که با صفر مطلق فرق دارد. با عبور از صفر عاطفی به مرحلهی اراده میرسیم، و پس از عبور از صفر ارادی و شکل گرفتن اراده به مرحلهی عمل گام مینهیم.
حال، اگر کسی از مضرات مواد مخدر آگاهی پیدا کرد، اما علیرغم این مضرات به آن اراده کرد و تصمیم گرفت و سپس به آن عملاً اقدام کرد، در اینجا تناقضی به وجود میآید که در زبان دین به آن “کفر” گفته میشود.
اما باید به یاد داشته باشیم که کافر در این جا به معنای کافر مطلق نیست، بلکه کافر به معنای جزئی است که تنها در پیوند به یک پرونده، پرونده مواد مخدر، معنا مییابد، و این به معنای کفر کامل و فراگیر نیست که تمام شخصیت آن انسان را احتوا کند. ممکن است همین شخص در مورد محیط زیست، در مورد کمکرسانی به فقیران و ستمدیدهگان، در بارهی حقوق همسایه، و صدها پروندهی دیگر موقف و رویکردی کاملاً سودمند و پسندیده داشته باشد، که منافی کفر است. با این احتساب، او در یک قضیهی جزئی مرتکب کفر شده، اما در دهها یا صدها قضیهی دیگر موقفی دارد که ضد کفر است و به آن ایمان گفته میشود. ایمان در حقیقت عبارت است از معرفت به اضافه کشش عاطفی، به اضافه اراده، به اضافه عمل، عمل زبانی یا جوارحی.
پس کفر در بارهی یک موضوع درجاتی دارد، و هر گاه نسبت به یک موضوع کامل گردید، با آن که شخص در آن زمینهی خاص گرفتار کفر شده است، اما چونکه در زمینههای دیگری دارای ایمان است، او کافر مطلق نمیشود، زیرا ممکن است تنها در چند موضوع خاص کافر باشد. از این جهت کفر قابل تجزِّی است و به درجاتی مانند کفر صغیر، و کفر کبیر و کفر اکبر تقسیم شده است. یعنی با متصف شدن یک شخص به یک یا چند عملی که از جنس کفر است، تا زمانی که این چند عمل در مقایسه با اعمال ایمانی وی از نسبت و میزان ضعیفتری برخوردار باشد، وی به کفر اکبر نرسیده و نمیتوان بر او اصطلاح کافر را اطلاق کرد. کافر بر کسی قابل اطلاق است که همهی اجزا و قطعات اساسی در سامانهی تصمیمگیری او، شامل آگاهی، عاطفه، اراده و عمل، و آنهم نه در یک یا دو پرونده محدود، بلکه در سطحی فراگیر، شامل رفتارهای مختلف وی در زندهگی خصوصی و عمومی، گرفتار چنین نابه سامانی، تناقض، و ناکارایی شود.
اگر از این دید به موضوع نگاه کنیم، هر عمل زشت و زیانبار از جنس کفر است، و اعمال فراوانی وجود دارد که در زبان شرع برای آنها تعبیر کفر به کار رفته است، اما اکثریت علمای مسلمان در تاریخ اسلام اتفاق داشتهاند که مراد از آن کفر به معنای کفر اکبر یا کفر مطلق نیست. مثلاً، در برخی احادیث گفته شده است که “بین الرجل و بین الکفر و الشرک ترک الصلاة” (صحیح مسلم) یعنی مرز میان یک شخص با کفر و شرک نماز است. اما اکثریت پیشوایان علم کلام و عقاید میگویند که مراد در اینجا کفر اکبر نیست. قدما کفر اکبر را با صفت “المُخْرِج عن الملة” یاد میکردند، یعنی کفری که سبب خروج کامل از سامانهی (system) کیش و آیین مسلمانی/ایمانداری میشود. همچنان در قرآن مجید آمده است “و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون” (سوره یوسف: 106) یعنی بسیاری از آنان به خدا ایمان ندارند مگر همراه با شرک. این میرساند که ایمان با درجاتی از شرک و کفر قابل جمع است. در حدیث نبوی آمده است “لا یزنی الزانی حین یزنی و هو مؤمن و لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن” (صحیح بخاری، شماره 2475) یعنی کسی که زنا میکند در حین زنا کردن مومن نیست و کسی که دزدی میکند در حین دزدی کردن مومن نیست. امام نووی در شرحش بر صحیح مسلم میگوید: “سخن درستی که همهی اهل تحقیق بر آن اتفاق دارند این است که کسی این افعال را انجام نمیدهد در حینی که ایمانش کامل باشد. و این لفظ از جمله الفاظی است که بر نفی چیزی اطلاق میشود، اما مراد نفی حالت کامل آن است.. چنانکه گفته میشود: علمی وجود ندارد مگر این که علم نافع باشد، یا هیچ سرمایهای جز شتر وجود ندارد، و یا هیچ معیشتی جز معیشت آخرت وجود ندارد. ما از این رو این تأویل را در میان آوردیم، زیرا در حدیثی که ابوذر و دیگران از پیامبر اسلام روایت کردهاند، او فرموده است: هر کس که لا اله الا الله بگوید داخل بهشت خواهد شد، اگر چه زنا و دزدی کرده باشد… همراه با اجماع اهل حق بر اینکه زناکار، دزد، قاتل و دیگر مرتکب
شوندهگان گناهان کبیره، جز شرک، با گناهان شان کافر نمیشوند بلکه مومنانی ناقص الایمان خواهند بود.” (النووی، شرح صحیح مسلم، ج 2، ص 231) از این نظر، صفات و خصوصیات فراوانی وجود دارد که در زبان دین از آنها به کفر تعبیر شده یا مترادف کفر تلقی شده است مانند تکبر، ظلم، کذب، حقد و.. اما هیچ یک از اینها مُنافی وجود ایمان نیست، بلکه با آن قابل جمع است. ادامه دارد …