يكى از عجيبترين و در عين حال جذابترين جنبه هاى تفكرات فريدريش نيچه، اشتياق به مفهومى است كه او “آمور فاتى” ناميده است. ترجمه شده از لاتين به عنوان (“عشق به سرنوشت”)، يا ممكن است اينگونه بگوييم: پذيرش مصمم مشتاقانه هر چيزى كه در زندهگى فرد اتفاق افتاده.
شخص در “آمور فاتى” به دنبال پاك كردن چيزى در گذشته نيست، بلكه ترجياً اتفاقات رخ داده را مىپذيرد. خوب و بد، اشتباه و عاقلانه، با قدرت و تمام وجود حسى حق شناسانه، كه به عشق تعصبى ختم مىشود. اين امتناع از پيشمانى و ويرايش گذشته در بسيارى از جهات نشانه فضيلت در آثار نيچه است. در كتابش «حكمت شادان» كه دوران برجسته و دشوارى از زندهگى شخصى اين فيلسوف است، نيچه مىنويسد: «من مىخواهم بيشتر و بيشتر بياموزم تا زيبايى كه در همه چيز الزامى است را ببينم؛ به همين دليل از آنانى خواهم بودكه خالق زيبايى اند. آمور فاتى! بگذار از اين پس زندهگىام باشد. نمىخواهم عليه آنچه زشت است به دشمنى برخيزم، نمىخواهم متهم كنم، حتى نمىخواهم كسانى را كه اتهام مىزنند متهم كنم، روى برگرداندند تنها پاسخ منفى من خواهد بود و در كل به طور كلى: آن روز را آرزو دارم كه به همه چيز «آرى» بگويم»، و چند سال بعد، در «اين است انسان» مىنويسد: فرمول من براى عظمت انسان “آمور فاتى” است: اين كه كسى نمىخواهد چيزى متفاوت باشد، نه نه به جلو، نه رو به عقب، نه ماندن تا ابد.
در بيشتر زمينه هاى زندهگى، اغلب كاملاً برعكس عمل مىكنيم. زمان زيادى را صرف بررسى كردن اشتباهاتمان مىكنيم، پشيمانى را ابراز از روىكرد هاى ناگوار سرنوشت – و آرزو كردن كه اوضاع مىتوانست طور ديگرى پيش برود. به طور معمول مخالف قدرتمند هرچيزى هستيم كه مغاير با تسليم يا تقديرگرايى ماست. مىخواهيم همه چيز را تغيير و بهبود بدهيم – خودمان، سياست، اقتصاد، سيرتاريخى – و بخشى از اين به معناى امتناع از منفعل بودن در مورد اشتباهات، بيعدالتى ها و زشتى هاى خود و مربوط به گذشته است. نيچه خودش، در بعضى حالات، اين سركشى را به خوبى درك مىكند. در آثار وى تأكيدى زيادى شده بر عمل كردن، نوآورى و ادعايش درباره انديشه “ويل زور ماخت” يا اراده معطوف به قدرت، كه فقط تجسمى از روىكرد و غلبه بر موانع را دربر مىگيرد. با اين حال، او آگاه است كه به منظور داشتن زندهگى خوب، بايد بسيارى از ايدههاى مخالف را در خطر بسپاريم و مرتب كنيم تا در موقعيت متناسب استفاده شوند – از نظر نيچه – نيازى به سازگارى نداريم. بايد ايدههايى براى دستيابى داشته باشيم كه زخمهايىمان را ترميم كند. بنابراين نيچه از ما نمىخواهد كه بين تقديرگرايى باشكوه از يك سو و با ميلى شديد از سوى ديگر دست به انتخاب بزنيم بلكه به ما اجازه مىدهد تا به هردو حركت، فكرى وابستهگى مناسب داشته باشيم. آرزو مىكند مجموعه ابراز ذهنى ما بيش از يك مجموعه، ايده داشته باشد، همانطور كه هم چكش و هم اره، وجود دارند. برخى موارد به خصوص، به حكمتى فلسفه محور نياز دارند؛ ديگران ادعا مىكنند كه ما مىدانيم كه چگونه بديهات را بپذيريم، در آغوش بگيريم و متوقف كنيم.
در زندهگى خود نيچه، موارد اجتنابپذيرِ بسيارى وجود داشت كه سعى كرده بود آنها را تغيير دهد. براى غلبه بر خانواده محدود كننده خود، از آلمان به كوه هاى آلپ سوئيس فرار كرده بود. سعى كرده بود كه از تنگناى دانشگاه دور و يك نويسنده آزاد شود. سعى كرده بود همسرى بيايد كه بتواند معشوقه و همراه روحانى باشد. ولى در اين پروژه خودآفرينى و غلبه بر خود بسيار به بيراهه رفته بود. نمىتوانست والدين اش، به خصوص مادر و خواهرش را از سرش بيرون كند. كتاب هاى نيچه فروش بىنظيرى نداشت و او هم براى ادامه كار كم و بيش مجبور به تقاضاى مساعدت از دوستان و خانواده شد. در اين حين تلاش هايش براى اغواى زنان با تمسخر و طرد شدن مواجه شد. چه بسيار ناله ها و پشيمانى هايى كه از ذهنش عبور كرده اند، وقتى كه از ارتفاعات انگدين بالا مىرفته و چه شب هايى كه در خانه كوچك چوبىاش در
«سيلز ماريا» گذارنده.
“اگر فقط شغل دانشگاهى داشتم، اگر فقط در مورد زنان خاصى اعتماد به نفس بيشترى داشتم، اگر به سبك محبوبترى مىنوشتم، اگردر فرانسه به دنيا مىآمدم…” بخاطر چنين – افكارى بود – و هر يك از ما نوع متفاوتى از آن افكار را داريم، سرانجام افكار چنان مخرب وآزاردهنده اند كه ايده “امور فاتى” براى نيچه جذابتر مىشود.
“آمور فاتى” ايده اى بود كه وى براى بازيابى ذهنش به آن احتياج داشت بعد از ساعتها اتهام و انتقاد به خود. ممكن است خودمان هم ساعت چهار صبح به آن نياز داشته باشيم تا سرانجام سرى را آرام كنيم كه نيمه شب دچار درد شده است. اين ايده اى است كه با آن يك روح آشفته مىتواند از اولين نشانه هاى طلوع آفتاب استقبال كند. در اوج حالت “آمور فاتى” پى مىبريم كه مسايل واقعاً چيزى غير ازاين نبوده اند. زيرا هر آنچه هستيم و انجام داده ايم، مجموعه اى از عواقب بسيار نزديك به هم پيوند مىخورند كه با تولد ما آغاز شده است – و قادر به تغيير در اراده آن نيستيم. اين را درك مىكنيم آنچه درستى پيش رفته و آنچه به طرز وحشتناكى اشتباه رخ داده، يكىاستند و خود را متهعد مىدانيم كه هر دو را بپذريم، ديگر اميد منفى نداريم كه ممكن است اتفاقات به طور ديگرى رقم خورده باشد. از همان ابتدا به عمق فاجعه پى مىبريم. در پايان مىگوييم، با گريه هايى كه در آن غم و اندوه و نوعى سرمستى آميخته است، پاسخ مثبتى به كل زندهگى، در وحشت مطلق و لحظاتى گاه به گاه زيباى شگفتانگير، بدهيم.
نيچه در نامهاى به يكى از دوستانش كه در تابستان سال 1882 نوشته شد، سعى كرد مطالب جديد از روحيه رضايتمندى كه آموخته بود با تكيه بر آن از خود در برابر عذاب محافظت كند خلاصه كرد: “من در يك حالت تسليم در برابر خداوند به سر مىبرم… و آن را “آمورفاتى” مىنامم. خيلى مشتاقانه مىخواهم وارد دهان شير بشوم و اين خدايى است كه بعد از پشيمانى فراوان بايد بياموزيم هرچند كوتاه، به او بپيونديم.”