حملهي دوم بسيار گستردهتر بود. جيلس رُمي (Giles of Rome)، کشيشي آگوستيني، کتابي با عنوان اشتباهات فيلسوفان نوشت.
ازديدگاه جيلس «فيلسوفان» ارسطو، ابن رشد، ابن سينا، غزالي، الکندي و ابن ميمون بودند يعني يک يوناني، چهار عرب مسلمان و يک عرب يهودي. ممکن است تعجبآور باشد که جيلس غزالي را يکي از فيلسوفان ميدانست. در واقع، غزالي در جهان اسلام همان نقشي را بازي کرد که آکوئيناس در دنياي لاتين: او به فيلسوفان با استدلالهاي خودشان حمله کرد. در تهافت الفلاسفه که ميان سالهاي 1091 و 1095 نوشته شده، او به دو فيلسوف اصلي مسلمان حمله ميکند: فارابي و ابن سينا. او درست مانند اروپايياني که بعدها راهش را ادامه دادند، در کتاب خود شکوه ميکند که فيلسوفان را مردم جديتر ميگيرند زيرا از روشي علمي استفاده ميکنند که به آنها در مسائل ديني نيز مشروعيت ميبخشد. اما قبل از نگارش اين کتاب عليه فيلسوفان، ابتدا کتابي براي تلخيص فلسفهي ابن سينا نوشت (مقاصدالفلاسفه). در اروپاي قرن سيزدهم، تنها اين کتاب ترجمه شده بود و به همين دليل بود که اروپاييان معتقد بودند غزالي از پيروان ابن سينا و بنابراين فيلسوف است.
جيلس رُمي، دقيقاً همچون غزالي، در کتاب خود با عنوان تناقضات فيلسوفان، فيلسوفان عرب و به ويژه ابن رشد را متهم کرد که بيايمان هستند. او ميگويد که ابن رشد «بيشتر بايد مورد مخالفت باشد» تا ارسطو زيرا او «قانون (انجيل) مسيحيان، يعني قانون کاتوليک ما و قانون (قرآن) مسلمانان را تحقير ميکند چون آنها معتقدند که جهان آفريده شده است»، و ادعا ميکند که الهيدانان «پرحرفهايي»
(به لاتين: لوکوئنتس) هستند که «بي منطق» عمل ميکنند. به گفتهي جيلس، ابن رشد مروج اين ايده است که «هيچ قانوني (ديني) صحيح نيست، هرچند ميتواند مفيد باشد.» به عبارت ديگر، ابن رشد را به اين دليل ملامت ميکرد که نخبهاي خداناباور است، همانطور که ساير فيلسوفان چنين بودند. پس واقعيت علمي، بر اساس اين اتهام، عرصهي روشنفکران کمشمار بود در حالي که دين متعلق به عوام جاهل بود. اشتباه است اگر فکر کنيم که کتاب جيلس تنها حملهاي از سوي يک متکلم ناشناختهي مسيحي بود. دستگاه تفتيش عقايد تا قرن هفدهم ميلادي از اشتباهات فيلسوفان استفاده ميکرد. بسياري افراد شکنجه و سوزانده شدند زيرا به يکي از اين «اشتباهات» اعتقاد داشتند.
حملهي سوم در سال 1270 و از سوي اسقف پاريس به نام اتييِن تمپير (Etienne Tempier) صورت گرفت. او فهرست سيزده ديدگاه فلسفي را منتشر کرد که در دانشگاه پاريس ممنوع بودند. نخستين ديدگاه، وحدتِ عقلِ ابن رشد بود. ديدگاه سوم اين بود که «هر آنچه درزمين اتفاق ميافتد، تحت تسلط الزامات کرات آسماني است»، ايدهاي که عمدتاً مورد حمايت فيلسوفان عرب بود. اساتيد بخش هنرهاي دانشگاه پاريس ظاهراً اعتنايي به اين تکفيرها نداشتند زيرا هفت سال بعد همين اسقف فهرستي از 219 ديدگاه منتشر کرد که تدريس آنها ممنوع بود. از جمله تدريس اين ديدگاهها ممنوع بود که «بحثهاي الهياتي بر داستانهاي خيالي مبتني هستند» يا «تنها افراد آگاه در جهان فيلسوفان هستند».
اين تکفيرها و اتهامها در سال 1277 مؤثر واقع شد. اساتيد فلسفهاي که ميخواستند فلسفه را به مقام الهيات (يا حتي بالاتر از آن) برسانند و فلسفهي عرب را تدريس ميکردند، يا کوتاه آمدند يا از پاريس فراري شدند. اين به معناي پايان تسلط فلسفهي عربي بر پاريس براي بيش از يک قرن بود، اما پايان آن در اروپا نبود. برخي از استادان به آلمان فرار کردند؛ ديگران به ايتاليا رفتند، جايي که فلسفهي عربي هنوز تا پايان قرن شانزدهم پرطرفدار بود. دانته آليگيري (1265-1321) در کمدي الهي خود تمجيدش از فيلسوفان عرب را اينگونه نشان داد که ابن سينا و ابن رشد را همراه با فيلسوفان اصلي يوناني در برزخ قرار داد، جايي ويژه در جهنم که در آن تقريباً رنجي وجود نداشت و آنها ميتوانستند همچنان به بحث دربارهي فلسفه و علم ادامه دهند. دانته همچنين از استاد فلسفهي پاريس، زيگرِ برابانتي، ستايش کرد، کسي که احتمالاً هدف اصلي حملات توماس آکوئيناس و اسقف تمپير بود. زيگر در بهشت دانته سکني داشت زيرا در دانشگاه پاريس روشهاي جديدي علمي را آموزش داده بود.
در اروپاي لاتين از قرن 12 ميلادي به بعد، فلسفه چيزي يوناني و عربي شمرده ميشد. اما در حالي که فيلسوفان يوناني بازماندهي دوران باستان محسوب ميشدند، عربها تشويقگراني معاصر بودند که سکولاريسم را به پيش ميراندند و بيواهمه از ايدههايي دفاع ميکردند که با سنتهاي دينسالارانهي موجود مخالفت داشت يا آنها را يکسره به ريشخند ميگرفت. آنها کتابهاي مقدس را آکنده ازاسطورههايي ميدانستند که نادرستي آنها «به اثبات رسيده» اما به هر حال براي عوام مفيد هستند، يعني براي کساني که تربيت نشدهاند يا کودنتر از آن هستند که با واقعيت علمي مواجه شوند. عجيب نيست که کليسا سراسيمه شده بود.
حتي بعد از آنکه چنين بدعتگذاريهايي به ظاهر سرکوب شد، جهان اسلام تا قرنها جايي براي فيلسوفان آزادانديش بود. در سال1737 آندره-فرانسوا بورو ديلاند کتاب خود با عنوان تاريخ انتقادي فلسفه را منتشر کرد و در آن توصيف کرد که چگونه در جهان اسلام باخارجيها با نهايت احترام رفتار ميشود. ديلاند با کنايهاي تند اشاره ميکند که پيتر آبلار، بدعتگذار کلوني، در يک کشور مسلمان زندگي راحتتري ميداشت.
کورت دوبوف دستيار پژوهش در مؤسسهي مطالعات اروپايي دردانشگاه بروکسل است. آنچه خوانديد برگردان اين نوشته با عنوان اصليِ زير است:
Koert Debeuf, ‘How Godless Arabs Changed Europe’, Newlines Magazine, October 18, 2020
پايان
منبع: آسو