امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر ایرانی، در سال ١٣٠٦ در رشت متولد شد. او کودکیاش را در رشت گذراند و دوران دبیرستانش را به تهران آمد. ابتهاج از همان جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و با موسیقی آشنا شد. او سرودن غزل را پیش گرفت و مدتی را بهعنوان سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران مشغول به کار شد. ابتهاج در آن زمان به فعالیت خود در رادیو ادامه داد و برنامهی گلچین هفته، که مربوط به موسیقی بود را بنا نهاد. او در سال ١٣٤٦ بر سر مزار حافظ مراسم شعرخوانی اجرا کرد که با استقبال مردم روبهرو شد که وصف این مراسم در بخشی از سفرنامه معروف «از پاریز تا پاریس» اثر «دکتر باستانی پاریزی» آمده است. امیر هوشنگ ابتهاج همواره دانشآموزی خودآموخته بوده و سراسر زندگیاش را وقف خواندن و سرودن کرده است. او در حال حاضر به همراه خانوادهاش در شهر کلن آلمان زندگی میکند و گهگاهى به ایران سفر میکند. امیر هوشنگ ابتهاج بانام سایه نیز شناختهشده است. «ه. ا. سایه» تخلص این شاعر است و آثارش با این نام منتشر میشود. خود این شاعر پر آوازه براین باور است حروف کلمات سایه حروف نرم و بدون ادعایی هستند و در آن نوعی افسوس وجود دارد. در معنای این کلمه نوعی افتادگی خودنمایی میکند که حتی میتواند در برابر خشونت و وقاحت ایستادگی کند.
سبک شعر
شعرهای امیر هوشنگ ابتهاج علاوه بر اینکه در شعر و ادب فارسی جایگاه ویژهای دارد در حافظهی عموم جامعه نیز ماندگار هستند. بزرگان موسیقی ایران بعضی از آثار ایشان را بهصورت تصنیفهای ماندگار درآوردهاند. ابتهاج همواره در بین قالبهای شعری کلاسیکو نو در حرکت بوده و شعرهای متفاوتی را سروده است. اشعار او دو وجه متفاوت دارند، نیمی از آنها مضامینی عاشقانه و احساساتی دارند و نیمی دیگر بدون قافیه و در قالب نوین موزون هستند. فصاحت زبان و قوت بیان او در همهی اشعارش دیده میشود و آثار او متجلی وقایع اجتماعی هستند. او همانند استاد خود، حافظ، همواره به موضوعهای اجتماعی اشارههای ظریفی میکند. ابتهاج در این باره در مصاحبهای گفته است:
«شعر کلاسیک ما پرورانده شده است که در آن بتوانید همهی حرفها را بزنید، درعینحال در امان باشید».
«ه. ا. سایه» سراسر زندگیاش با سرودن شعر آمیختهشده است و آثارش سرشار از تشبیهات و استعارات خوشترکیب هستند. او بازبانی روان و خوشآهنگ غزلهای ماندگاری را آفریده است که بسیار خوب و خواندنی هستند.
آثار هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج تا امروز آثار مهم و متعددی را منتشر کرده است که ازنظر ادبی بسیار حائز اهمیت هستند. یکی از آثار مهم او تصحیح غزلهای حافظ است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» در سال ۱۳۷۲ منتشر شد. این اثر حاصل سالها حافظشناسی این شاعرفرهیخته است. «نخستین نغمهها» جزو اولین آثار ابتهاج است که در سال ١٣٢٥ منتشر شد. این اثر شامل اشعاری به شیوهی کهن است که به غزلیات حافظ بسیار نزدیک هستند و غزلهایی با مضامین عاشقانه و لطیف را در برمیگیرد. «سراب» اثر دیگری از این شاعراست که در سال ١٣٣٠ منتشر شد که به شیوهی جدید نگاشته شده و احساسات و عواطف فردی را به تصویر میکشد. ابتهاج «سیاه مشق» را که شامل شعرهای اواخر دههی سی زندگیش بود را در سال ١٣٣٢ منتشر کرد و پس از آن در همان سال اثر «شبگیر» را که درباره مردم و اوضاع اجتماعی بود را نوشت. کتاب «گزیده اشعار هوشنگ ابتهاج» مجموعهای از اشعار این شاعر گرانقدر است که فیدیبو آن را منتشر کرده است. همچنین کتاب صوتی «شعر زندگی» ازجمله دیگر آثار این غزلسرای ایرانی است که «ماه آوا» آن را دراختیار فیدیبو قرار داده است. «شمارهی 47 ماهنامهی تجربه»، «شمارهی 724 هفتهنامهی چلچراغ» و «شمارهی 170 ماهنامهی هنرموسیقی» نیز از جمله آثاری هستند که دربرگیرندهی مصاحبهها، نقد و بررسیهای مربوط به هوشنگ ابتهاج و آثارش هستند که درسایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود هستند. «کتاب پیر پرنیان اندیش» دربارهی زندگی امیر هوشنگ ابتهاج به همت«میلاد عظیمی» و «عاطفه طیه» در دو جلد نگاشته شده که شامل دستنوشتهها و عکسهای این شاعر گرانقدر نیز هست. «انتشارات سخن» این اثر را در سال 1395 منتشر کرد و در اختیار علاقهمندان به امیر هوشنگ ابتهاج قرار داد.
مکانها به اعتبار آدمها جان میگیرند
امیر هوشنگ ابتهاج زمانی که در ایران بود مدتی را در خانهای در محلهی خیابان فردوسی زندگی میکرد. در این خانهی دوطبقهای که باخشتهای سرخ تزیینشده است، درخت ارغوانی وجود دارد که در وصف آن ابتهاج زمانی که در زندان بود شعر زیبای ارغوان را سرود. این خانه در سال ١٣٨٧ بانام خانهی ارغوانی به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسید. در قسمتی از شعر ارغوان میخوانیم:
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید…