اندیشه و شناخت
سخنرانی استاد سيد حسين اشراق در مراسم رونمايی کتابِ «عقل و ايمان در کلام جديد»
بخش دوم: اين سخنرانی با اندک تغيير در دانشگاه افغانستان ارائه شده است.
در موردِ مقولة کلام جديد، تفاوتِ نظر وجود دارد که آيا اين يک رشتة جديدِ مستقل و جدا، از علم کلام گذشته است يا در امتداد همان علم کلام قديم قرار دارد؟ با توجه به ديدگاه ها و نظراتِ متنوع، اگر دسته بندي شوند ميتوان در دو بخش به آن ها اشاره نمود.
دستهاي بدين باور است که اين دو علم از يکديگر مستقل اند، اما برخي گونة ديگري ميانديشند، از نظرِ آنها اين دو علم از يکديگر مستقل نيستند و فقط مسايل جديد شدهاند. از لحاظ مباني حاکم بر دو علم، پيشفرضها و مباحث مربوط به روش و هدفي که اين دو علم دنبال ميکنند، با هم تفاوت چنداني ندارند و بيشتر مسايل مطرح شدة جديد، باعث احساس تفاوت در آن ها شده است.
در کتاب “عقل و ايمان در کلام جديد” ديدگاه دوم مورد نظر است، با اين تفسير که کلام جديد به معناي مسائل کلامي جديد است نه علم کلام جديد، به همين جهت از پيشينه و زمينة علم کلام سخن ميگويد و تحولات آن را بيشتر با ذوق فلسفي مورد مطالعه قرار ميدهد.
در اثرِ ياد شده، كلام جديد متأثر از تحول زمانه دانسته شده و تفاوت اش را با کلام سنتي تفاوت در مسائل، روش و زبان ميانگارد، همچنان در رابطه با نسبتِ عقل و ايمان، رويكردِ اعتدالي را در پيش گرفته است.
چنانچه در کتاب آمده است، چگونگي رابطة عقل و ايمان از قديميترين مباحث الهياتي است که هم در حوزة مسيحي و نيز در سنت فکري اسلام، توجه فلاسفه و الهيدانان را از همان لحظه هاي آغازين شکلگيري اديان، به خود معطوف کرده و منازعاتي را نيز در پي داشته است. عمدة سخن در اين منازعات بر سرِ تعيين حيطة معرفت، بخشي عقل و ايمان بوده است. بديهي است تکيهگاه سخن در اين منازعه، اين ديدگاه رايج است که عقل و ايمان، هر يک به نوبة خويش، معرفتآفرين بوده و راهي براي شناخت حقايق اند.
در دنياي مسيحي، از ابتدا تصورِ غالب بر اين بود که ايمان بر عقل مقدم است و عقل توان مداخله در حيطة معرفتآفريني دين و ايمان را ندارد، براي نمونه پولس قديس که نوشته هاي پرشور و متعدد اش در طول تاريخ، آبشخور الهيات مسيحي بوده است، اما در جهان اسلام اين بحث روايت يگانه ندارد. فرقه هاي کلامي معمولاً اين هايند:
اهل حديث که آنان را “حشويه”، “سلفيه” و “حنابله” مىنامند. اين گروه کليه عقايد خود را از ظواهر آيات و قسمت اعظم آن را از حديث مىگيرند و براى عقل و خرد ارزشى قائل نمى باشند.
گروه معتزله به عقل و خردبها و ارزش بسيار قائل است، آنها عقايد خود را از نصوص قطعى کتاب و سنت و حکم خرد مىگيرند، اما همواره عقل را بر نقل ترجيح ميدهند.
اشاعره مکتبى کلامي که در ميان اهل حديث و معتزله واقع گرديده و نسبت به آنها منش محافظه کارانه و تمايل نرم به سوي نقلگرايي را در پيش گرفته است.
ماتريديه مکتب کلامي به شمار ميرود که حد وسط نظرِ اشعري و معتزلي را در نظر گرفته و متمايل به خرد گرايي اعتدالي است.
شيعه نيز دو جريان مهم کلامي دارد، اصولي که خرد گراست و اخباري که خرد ستيز است. اصولي معروف خواجه نصير الدين طوسي، کتاب مهمي به نام “تجريد الاعتقاد” دارد. در اين کتاب و آثار ديگرِ او نقش عقل و استدلالات عقلي بسيار برجسته و پررنگ است و امين استرآبادي اخباري، شناخته شده با کتاب مشهور اش “فوايد المدنيه” از ايمان فطري سخن گفته و بر طرد عقل پا فشرده است.
در آموزه هاي پيشکسوتان مسيحيت مانند يوحنا و پولس چيزي به نام عقلانيت و فلسفه و انديشيدن جاي نداشت و مخالف يکديگر تلقي ميشدند. پولس در نامه هايش گفته است: بين ايمان مسيحي و عقل تعارض وجود دارد. يوحنا هم تأکيد کرده است: “آتن را با اوشليم چه کار؟” ناسازگاري که از همان آغاز مسيحيت تا اين دوران ادامه يافته است، حتي پس از دکارت نيز نفي خردگرايي در آرا و انديشه هاي مالبرانش در قالب اکازيوناليزم بازخواني شده است.
مطالعات خداشناسي، تا قبل از قرن نوزده ميلادي در مسيحيت، بر محور آراي آگوستين قديس و توماس اکويناس قرار داشت. اگوستين در کتاب هاي مهم اش: “اعترافات” و “شهر خدا” که به فارسي هم ترجمه شدهاند، سنجة فهم را گزارش قديسان دانسته بود. کتاب مهم آکويناس “الهيات فلسفي” است. او براي اثبات عظمت خدا از طريق عقل وارد شده است، اما او دو مرحله را در نظر گرفته است، عقل و ايمان، اما حرف آخر را در منظومة فکري ايشان ايمان ميزند و حجت شناخته ميشود. در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم کانت وارد عرصه شد، به نظر ايشان: براي خداشناسي نميتوان از عقل نظري استفاده کرد بلکه بايستي از عقل عملي که در اخلاق مطرح است بهره برد؛ لذا ادلة آکويناس در غرب به فراموشي سپرده شد، در همين اوضاع بود که فردريک شلايرماخر، متکلم معروف، سخنراني هايي را براي روش جديد ارائه کرد. او روش الهياتِ عقل عملي را که کانت ارائه کرده بود در قالبِ تجربة ديني موردِ استفاده قرار داد، به گونة که زمينه را براي شکلگيري نئوتئولوژي، يعني (الهيات جديد) بوجود آورد.
ممکن است پرسشي بوجود آيد که چه چيزي در علم کلام، جديد شده است؟ به گونة مختصر ميتوان گفت که: سه حوزه يعني “روش هاي کلام” “زبان” و “مسائل آن” جديد شدهاند. يکي از مسائل کلام جديد، ايمان و عقلانيت است.
تحليلگران بدين باوراند که براي هر رشته علمي بايد آثار اصلي آن رشته را شناخت. يکي از کتاب هاي مهم کلام جديد، “عقل و اعتقاد ديني” اثر مايکل پترسون و همکارانش است و اثر مهم ديگر “فلسفة دين” نوشتة جان هيک است، دو اثري که در کتاب موجود نيز از آنها بهره برده شده است. آثار ديگر را نيز ميتوان معرفي کرد: “فلسفه و ايمان مسيحي” نوشته کالين براون؛ فلسفة دين تأليف نورمن گيسلر، امر قدسي از رودلف اتو، ايمان و عقلِ ريچارد سوئين برن، دين و نگرش نوين والتر ترنس استيس و غيره، آثاري که مسئلة اصلي شان را بحث ايمان و معرفت عقلاني و معناداري تشکيل ميدهند.
شخصيت مهم در زمينة ايمانگرايي کييرکگارد اگزيستانسياليستِ ناروژي، در نيمة دوم قرن نوزدهم است. کتاب مهم ايشان “ترس و لرز” نام دارد. کساني ديگري که ايمانگرايي را تقويت کرده اند، پاسکال با “منطق قلب” اش، ويليام جيمز با “ارادة معطوف به باور” اش ميباشد. از نگاه کاربردي ويتگنشتاين متأخر نيز در ارتباط با گزاره هاي ديني را ميتوان يادکرد، مواردي در کتاب هم مورد اشاره گرفته و نقد شده اند. آنها ايمان را نوعي پاسخ ارادي انسان براي جبران كمبود شواهد صدق متعلق ايمان و گزارة مربوط به ايمان دانسته اند.
از نظر کييرکگارد هر انساني از رهگذر ظهورِ فرديت، دست به گزينش يکي از سپهرهاي زيبايي شناختي، اخلاقي و ديني ميزند و زندگي معنادار را در يکي از اين سه جستجو ميکند. او سپهر ديني را کامل ترين سپهر براي معناداري معرفي نموده است. در نظر پاسکال ايمان نه فقط دلدادگي شورمندانه به خداوند است، زيرا عقل عيني دربارة خدا با ترديد باقي ميماند.
جالب است تصريح شود که ويتگنشتاين خود ديندار نبود اما برخي از گزينگويه هاي او را براي ايمانگرايي دستاويز قرار داده اند. “ايمانگرايي ويتگنشتايني” را براي نخستين بار کاي نيلسون به کار برده است. مراد نيلسون اشاره به نظرية ويتگنشتاين در بارة ناممکن بودنِ نقدِ باورهاي ديني براساس اصول فلسفي يا دستاورد هاي علمي است، چيزي که دليل ايمانگرايي ويتگنشتاين شده نمي تواند.
ويليام نيز جيمز، فقدان مدارک کافي براي ايمان را از راه ” ارادة معطوف به باور” پر ميکند.
جا داشت آراي چهار چهرة مهم: مارتين بوبر، ايمانويل لويناس، گابريل مارسل و پلريکور نيز در “عقل و ايمان در کلام جديد” مورد بحث قرار ميگرفت.
مارتين بوبر، توصيف مفصلي از تفاوت ميان رابطة “من – تو” ارائه کرده است. او بدين باور بود که غايتِ معرفت ديني بازگشت به رابطة متقابل دو شخص است که خدا و انسان مؤمن باشد، لذا دين را نمي توان تنها در قالب مقولات علميِ خنثي و به دور از شور و احساس درک کرد.
گابريل مارسل از فيلسوفاني به شمار ميرود که بسيار بر محور مسئلة ايمان بحث کرده است. به گمان ايشان، ايمان التزامي از تمام وجود است و در واقع بذل و وقف وجود خود براي خداست.
ايمانويل لويناس در رابطه با ايمان، تجربة ديني و چارچوب معرفت نظري را راهگشا نميانگارد، او مدعيست که با اين کار، در دام هستي شناسي سنتي گرفتار ميشويم و وجودِ خداوند را به امرِ قابل فهم و نيز به قلمرو همان و تماميت محدود ميکنيم. وي به اين نتيجه رسيده است که خدا قابل انديشيدن نيست، بلکه او خودش را به شکل “ديگري مطلق” براي ما عيان ميکند. خدا در انديشة لويناس، وجودِ مطلق يا واجب الوجود نه بلکه “ديگري” است که من در مقابل او مسوول ميباشم، همانگونه که من در مقابل دوست ام مسئول هستم. لذا خدا نه در فلسفه، بلکه در اخلاق معنا پيدا ميکند. ادامه دارد…