امروز هرچند زبان پارسى درى، آن گسترة فراخ و پهناور را در اختيار ندارد، ليكن حضور و وجود واژههاى زبان پارسى، در زبانهاى بنگالى، اويغورى، عربى، روسى، انگليسى، فرانسهيى، بلغاريايى و اسپانيايى، حكايتگر نفوذ و سيطرة تاريخى اين زبان مىتواند بود و نيز پژوهشگران واژه هاى اصيل پارسى را، حتّا، در قران مجيد، شناسايى كردهاند؛ از جمله دكتور محمد خزائلى در كتاب معروفش، اعلام قران، مىگويد: «بيشتر واژههاى بهشتى مسطور قران مجيد، اصل پارسى دارند.»8 و جالب اين است كه شمارى از سخنوران پرآوازه عرب، نهتنها واژههاى پارسى درى را به كار مىبردند، بل، به كاربرد تركيبات و حتّا عبارتهاى پارسى، دست مىيازيدند وپارسىگويى مىكردند؛ چنانكه ابونواس، سخنسراى دربار هارونالرّشيد، در يكى از سرودههايش آورده است:
يا نرجسى و بهارى
بده مرا، يك بارى…9
چنانكه ديده مىشود ابونواس، در اينجا تنها واژة نرگس را بهشيوة عرب، نرجس ساختهاست و سخنش ديگر يكسره، پارسى درى است.
و اما در عصر حاضر، اروپاى باخترى، گوييا، در سدة هفدهم ميلادى، با سفرنامههاى شاردان و ژان تاورنيه، با شعر و ادب پارسى آشنا شد و نخستين سخنورى كه بر دلهاى اروپاييان جا گرفت، شيخ شيراز افصحالمتكلمين سعدى بود.10 و همين دلپذيرى سعدى انگيزة آن شد كه فرانسوا ولتر، با الهام از مقدمة بوستان، شعرى بسرايد و ديدرو چكيدهيى از گلستان را به فرانسهيى برگرداند و منتسكيو، نامههاى ايرانى را بنويسد و دفتر خاطرات آندره شنيه پر از يادداشتهاى مربوط به سعدى باشد و لازار كارنو – يكى از سياستگران ودولتمردان بهنام فرانسه – نام فرزندش را سعدى بگذارد.11 اين فرزند لازار كارنو، يعنى سعدى كارنو، دانشمند پرآوازة فرانسه – درعرصة دانش فزيك – شد. لازار كارنو، در اين كار، تنها نبود؛ زيرا بيزل بانتينگ
(basil banting) شاعر اسكاتلاندى نيز، از بهردلبستهگى به شاهنامه، نام دخترش را رودابه و نام پسرش را رستم گذاشت.12
پسانترها، شعر آفرينان ديگرى زبان پارسى نيز، در اروپا شناخته شدند و بر سخنسرايان آن سرزمين اثر گذاشتند؛ چنان كه ژان له هوم شاعر نيمة دوم سدة نزدهم فرانسه با الهام از سرودههاى حافظ، دفتر شعرى با نام پندار منتشر ساخت.13 و گويته – سخنوربانامونشان آلمان – در خطاب به لسانالغيب خواجة شيراز، گفت: «من بازتاب درخشان از باور تو هستم»14 و بازهم، مىبينيم كه فريدريش نيچه نيز، براى حافظ، سرودهيى پرداخته است:
آن مي خانه که تو از بهر خويش بنا کرده اي
گُنجاتر از هر خانه اي ست،
ميى اي که تو در آن پروردهاي
همه-عالم آن را سر کشيدن نتواند.
آن پرنده اي که [نام اش] روزگاري ققنوس بود،
در خانه ميهمانِ تو ست،
آن موش که کوه زاد،
همان ـ خود تو اي!
همه و هيچ تو اي،مي و مي خانه تو اي،
ققنوس تو اي، کوه تو اي، موش تو اي،
که هماره در خود فرو مي ريزي
و هماره از خود پَر مي کشي ـ
ژرف ترين فرو رفتگيِ بلندي ها تو اي،
روشن ترين روشنيِ ژرفنا ها تو اي،
مستيِ مستانه ترين مستي ها تو اي،
ــ تو را، تو را ـــ با شراب چه کار؟15
و اين دلبستهگى به ادبيّات پارسى درى در اروپا، به جايى رسيده كه ادوارد براون – استاد دانشگاه كيمبريج – سى سال زندهگانىاش رابر سر نوشتن تاريخ ادبيات زبان پارسى گذاشت و هرمان اته – خاورشناس آلمانى – نيز بههمين كار دست يازيد.
در اين ميان، اثرپذيرى الكساندر پوشكين، سخنور نامدار روس، داستان دلكشى دارد. پوشكين دلباختة بانويى بود به نام كرمزينه. اوپيمان بسته بود كه بهخاطر جاويدانه شدن اين عشقش، چكامة بىنظير و بىبديلى بپردازد؛ اما سال ها گذشتند و پوشكين، بنماية اين چكامه را نمىيافت. بارى، پوشكين سفرى به كريميه داشت. او در اين سفر، به كاخ باغچهسراى كه روزگارى دارالامارة خان كريم باىتاتار بود، رفت و فوارة اين كاخ را ديد. در اين ديدار، اين فواره اثر چندانى بر پوشكين نگذاشت و اما پسانترها، بوستان سعدى بهدست پوشكين افتاد و اين بيتها را، در باب اول اين كتاب، خواند:
شنيدم كه جمشيد فرخ سرشت
به سرچشمهيى، به سنگى نوشت:
«در اين چشمه چون ما، بسى دم زدند
برفتندچون چشم برهم زدند
گرفتيم عالم به مردى و زور
وليكن نبرديم با خود به گور!»
با خواندن اين بيتها، ناگهان، بنماية يكى از دلپذيرترين سرودههاى زبان روسى، در تخيل پوشكين گل كرد و جان گرفت. او بار ديگر به كاخ باغچهسراى شتافت و اينبار، با ديد و نگرش تازهيى، فوّارة باغچه سراى را ديد و سرايش چكامة زيبا و پُرآوازهاش را آغاز كرد. اين چكامه، فوّارة باغچهسراى نام دارد و امروز، يكى از دلپذيرترين پديدههاى ادبيّات روسى بهشمار مىرود. و اين را نيز بايد افزود كه فوّارة باغچهسراى، خود، ساختة دست يك سنگتراش ايرانى به نام استاد عمر بودهاست.16 اين ها كه گفته آمدم، چند تا نمونهيى بودند از رسوخ و ارج ادبيّات فارسى درى در عصر حاضر، در باخترزمين. در غير اين، به ياد داريم كه دربارة اثر پذيرى دانته در كميدى الهىاش، از مثنوى سيرالعباد الى العماد حكيم غزنه، سنايى، نيز سخنها گفته شدهاند و از جمله نيكلسون مىگويد: نمىتوان سيرالعباد الىالمعاد را خواند و كميدى الهى، بهويژه فصل سفر دورخ را، به ياد نياورد. همسويى انديشه، سبك و ساخت، تصادفى نيست.17 جا دارد يادآورىكنيم كه دانته در حدود دوصد سال پس از ابوالمجد مجدود سنايى، مىزيست. شورى هم كه خداوندگار بلخ، در اين سالهاى اخير – بهويژه در ينگىدنيا – برپا كرده است، خود، داستانى است كه همهگان آن را مىدانند و سرانجام هم، قدرت معنوى و آوازة خداوندگار بلخ، يك نهاد جهانى-يونسكو- را بر آن داشت كه سال 2007 ميلادى را بهنام اين ققل زندانشكن نامگذارى كند.
در روزگار ما، گويندهگان زبان پارسى درى، عمدتهً، در ازبيكستان، تاجيكستان، ايران و افغانستان زندهگى مىكنند و مشعل اين زبان ارجاومند را فروزان و روشن نگاه داشتهاند. اين وارثان برحق پارسى درى، نيك مىدانند كه نياى بزرگشان، فردوسى توسى، هزارسال پيش از اين، در بارة كار خودش – شهنامة بزرگ – گفته بود:
بسى رنج بردم در اين سال سى
عجم زنده كردن بدين پارسى!
و اين شهنامه، همان روزنامة سترگى است كه نولدكه- با همت سختگيرى و مشكل پسنديى كه دارد – در باب اين كتاب مىگويد: شهنامه حماسة مليى است كه هيچ ملتى نظير آنرا ندارد. 18
وضعيت كنونى زبان پارسى، داستانى است ديگر، كه بايد جداگانه بدان پرداخت. و اما اين جشنوارة گل سورى، خود فرصتى است فرخنده كه نمايندهگان فرهيختة اين زبان، گرد هم آمدهاند تا سخنهاى دلهاىشان را با همديگر باز گويند و نيز سرود كودكان بلخ و جوىموليان و كنار آب ركناباد را تازه سازند:
از ختلان آمذيه
برو تباه آمذيه
آباره باز آمذيه
بيدل فراز آمذيه
بوى جوى موليان آيد همى
ياد يار مهربان آيد همى…
بده ساقى مى باقى كه در جنت نخواهى يافت
كنار آب ركناباد و گلگشت مصلا را….
جا دارد در پايان، سخنى از ملكالشعرا، محمد تقى بهار، را بياررم كه مىگويد:
گفت پيغمبر كه دارند اهل فردوس برين
بر زبان لفظ درى، جان زبان مادرى
نى عجب، گر خازن فردوس، فردوسى بود
كو بود بىشبهه ربالنوع گفتار درى
آرزو دارم كه اين جشنواره، با فرخندهگى و بشكوهى تمام، برگذار گردد و بهپايان برسد.
شاد و سرفراز باشيد!*
*ياداشت: اين جُستار، در جشنوارة گل سورى كه در پاييز سال 1387، با شركت مهمانانى از تاجكستان و ايران، در كابل برگزار شده بود، خوانده شد. در اين ويرايش، پارههايى افزوده شده اند.
منابع:
8: دكتور محمد خزائلى، اعلام قران، انتشارات امير كبير، چاپ پنجم، 1378، تهران، ص ص 150 – 151.
9: دكتور ذبيحالله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، جلد اول، انتشارات فردوس، چاپ شانزدهم، 1380، تهران، ص ص 150 – 151
10: عطالله آموزيان، تاثير شعر فارسى بر ادبيات اروپا، آموزش و ادب فارسى، شمارة سوم، بهار 1385، تهران، ص ص 30 – 32.
11: همان
12: بخارا، شمارة 77 – 78، ص 58.
13:همان
14: دكتور هنريك بيروس، ماهنامة سخن عشق، سال هشتم، شمارة دوم، ص 61، تهران.
15: ترجمة داريوش آشورى.
16: ديده شود: خاورباختر، كار گروهى از دانشمندان دانشسراى خاورشناسى فرهنگستان علوم روسيه، ترجمة عزيز آريانفر، انتشاراتميوند، ص ص 130 – 134، پيشاور.
17: نقل از رضاآزادپور، سيرى در سفرنامههاى تمثيلى، آموزش و ادب فارسى، شمارة سوم، دورة نزدهم، بهار 1385، ص 16،تهران.
18: دوكتور محمد على اسلامى ندوشن، سروسايهفگن، انتشارات يزدانى، چاپ چهارم، ص 16، 1375، تهران.
پايان