فرهنگ و هنر

كاخ بلند پارسى

بخش نخست: پايان كار سه رويين تن- رهنورد زرياب

 

 

 

 

نيست نقصان، يك دو حرفى از سواد ريخته

كان دژم برگى ز نخلستان فرهنگ من است

فارسى بين تا ببينى نقشهاى رنگرنگ

بگذر از مجموعة اردو كه بىرنگ من است

فارسى بين تا ببينى كاندر اقليم خَيال

مانى و ارژنگم و آن نسخه ارتنگ من است

سروده‌يى بود از ميرزا اسدالله خان غالب دهلوى

دوستان گرامى، مهمانان فرزانه، فرهنگيان گرامى،

زبان غَنامند و پر‌توان پارسى‌درى، كم‌از‌کم در درازاى هزار سال، در سرزمين‌هايى گسترده و فراخ، حامل و جلوه‌گاه فرهنگ‌هاى پُر‌ژرفنا ودل‌انگيزى بوده‌است. اين گستره، روزگارى، از بخش‌هاى خاورى بنگال و مرز‌هاى خاورى چين تا روميته‌الصّغرى و – شايد هم – تا بالقانات‌ را در بر مى‌گرفت. در اين گسترهء پهناور، زبان پارسى درى نه تنها زبان واسطه به‌شمار مى‌رفت، بل، داشته ها و فراورده‌ هاى فرهنگىاين زبان، به‌ويژه تجليات شاعرانة آن، بر دل‌هاى آدميان مى‌نشستند و تشنه‌گى‌هاى معنوى و زيبا‌شناسيك آنان را، فرو مى‌نشاندند؛ و نيز بر روند آفرينش هاى آنان اثر مى‌گذاشتند. براى اين كه بر اين گفته گواهى داشته باشيم، خوب است با جهان‌گرد پر‌آوازة عرب، ابن بطوطه، در سدة هشتم هجرى، هم‌سفر شويم و دريابيم كه او، در آن روزگار، در درياى چين، چى ديده بود. ابن بطوطه از شهركونجنفونگ، به شهر هانگ‌چو رفت كه شايد در آن روزگار، از بزرگ‌ترين شهر هاى جهان بود. فرمان‌دار اين شهر، كسى بود كه ابن‌بطوطه او را امير كبير قرطى مى‌نامد. ابن بطوبه، سه روز مهمان اين امير بود. او‌ مى‌گويد در ضيافتى كه بزرگان شهر نير حضور داشتند، به‌ احترام مهمانان مسلمان، كار پخت‌و‌پز را به آشپزان مسلمان سپرده بودند و شعبده‌بازان، با تر‌دستى‌ها و شگفت كارى هاى شان، همه‌گان را سرگرم مى‌ساختند. در پايان اين ضيافت، امير پسر خودش را با مهمانان به‌يك گردش تفريخى، به‌روى آب فرستاد. در اين سير وگردش، شمار زيادى كشتى، با بادبان‌هاى رنگا‌رنگ و سايه هاى ابريشمين، شركت كرده بودند و مطربان و خُنيا‌گران آواز‌هايى به چينى، پارسى و عربى مى‌خواندند. امير‌زاده كه دل‌دادة آواز‌هاى پارسى بود، به خُنياگران دستور داد آهنگى را كه شعر پارسى داشت، چند بارتكرار كنند. اين آهنگ چندان تكرار شد كه ابن‌بطوطه آن را فرا گرفت و نيز در سفر‌نامه‌ء خودش آورده‌ است و ما امروز مى‌دانيم كه شعر اين آهنگ، بيتى از يك غزل سعدى بود كه مى‌گويد:

تا دل به مهرت دادهام، در بحر غم افتادهام

چون در نماز ايستادهام، گويى به مهراب اندرى1

و اما اين گفتة ابن‌بطوطه كه خُنياگران در در درياى چين، به پارسى آواز مى‌خواندند، به هيچ‌روى شگفتى‌انگيز نمى‌تواند بود؛ زيرا گذشته از اسناد و مدارك ديگر، پروفيسور لواينگ‌شينگ، استاد دانش‌گاه ناجينگ، بسيار روشن مى‌نويسد: «اينك در منابع چينى مسلم است كه نخستين نامة خاقان چين به دربار پاپ در اروپا، به زبان پارسى بود. و گويا ماركوپولو نيز، با بهره‌گيرى از زبان پارسى، در تمامى مناطق چين، مى‌توانست با راحتى با مقام‌هاى محلى ارتباط بر‌قرار كند.»2

پروفيسور شينگ، مى‌افزايد: نيروهاى چنگيز و فرزندان او، امپراتورى وسيع مغولى را تأسيس كردند. در اين سرزمين پهناور، زبان هاىمغولى، چينى و هوى‌هوى (زبان ‌پارسى)، زبان (هاى) رسمى بودند.3

انه‌مارى شميل- مولانا‌شناس نامدار آلمان- نيز مى‌گويد: «يك واقعه‌نگار هندو، در سدة پانزدهم ميلادى، گزارش مى‌دهد كه برهمن مقدس نيز، مثنوى مولانا را مى‌خواند و از سال 1206 ميلادى، زبان پارسى، زبان ادارى شمال هند به‌شمار مى‌رفت.»4 و نيز، سيد سليمان ندَوَى- كه در سال 1312 هجرى خورشيدى با محمد اقبال لاهورى به كابل آمده بود- در سخن‌رانى‌اش در انجمن ادبى كابل، گفت: «زبان فارسى كه زبان علمى و ادبى هندوستان بود، هنوز هم هست. اين زبان، به وسيلة شما، به ما رسيده است.»5

بانو شميل بدين باور است كه هگل- حكيم پُرآوازة آلمان- هم به مولانا دل‌بسته‌گى داشت و پاره‌يى از عناصر اولية انديشه‌هاى خودش را، ازخداوندگار بلخ الهام گرفته است.6

روى‌هم‌رفته، مى‌شود گفت كه در گذشتة هزارودوصد سال، در حوزة فرهنگى و تمدنى ما، سه زبان، زبان هاى شامل، مسلط و چيره بوده‌اند: يكى زبان عربى، ديگر زبان تركى و سوم، زبان پارسى درى. و اما هر يك از اين زبان ها قلم‌رو كاربردى ويژة خودش را داشته بود؛ بدين معنى كه زبان عربى، زبان دين، حكمت، دانش و عرفان بود. زبان تركى، زبان شمارى از اقوام حاكم و زبان نهاد‌ها و زبان نيرو‌هاى نظامى و جنگى به شمار مى‌رفت. در اين ميان، زبان پارسى درى، زبان دولت و ديوان و زبان شعر و عرفان و زبان بازرگانىشناخته مى‌شد.7 با اين‌همه، آن چه گفته شد، ثابت و هميشه‌گى نبود و گاه‌گاهى، اين زبان ها جاهاى شان را آلش مى‌كردند.

منابع:

1: محمد على موحد، ابن‌بطوطه، طرح نو، تهران، 1376، ص ص 134-135.

2: على محمد سابقى، نقش زبان فارسى در پيدايش زبان‌هاى محلى اسلامى در چين، نامة پارسى، شمارة اول، سال يازدهم، ص ص 138-139، تهران.

3: همان، ص 137

4: روزنامة ماندگار، شمارة 682

5: سيد سلميان نَدَوى، سير افغانستان، ترجمة نصير عبدالرّحمن، انتشارات ميوند، كابل، 1391، ص 67

6: روزنامة ماندگار، شمارة 683

7: ضيا صدر، نتيجه‌گيرى: راجع به خط. ماه‌نامة روزگارنو، دى‌ماه سال 1375، ص 53، پاريس.

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
رفتن به نوار ابزار