
از حوالى سال 1750 ميلادى در دوران كاملاً متمايزى از تاريخ عشق و دوستداشتن به سر مىبريم، دورانى كه مىتوانيم آن را «رمانتيسم» بناميم. رومانتيسم، به مثابه يك ايدئولوژى در اروپا و در ميانه قرن هجده ميلادى در اذهانِ شاعران، هنرمندان و فيلسوفان شكل گرفت و اكنون تمام جهان را به تسخير خود درآورده است. نمىتوان گفت كه تكتك روابط، بهطور كامل از الگوى عشق رومانتيك تبعیت مىكنند. با وجود اين اما اصول كلى آن عموما مشهود است.
چكيدهى اين اصول را مىتوان چنين برشمرد:
1: رومانتيسم نگاهى عميقاً توأم با اميد به مقولهى ازدواج دارد. رومانتيسم، مقولهى ازدواج را كه تا آن روز، نوعى پیوند واقعبينانه و تاحدودى عاطفى بوده با روايت عاشقانهى پرشورى مىآميزد و از آن، ازدواج عاشقانه، پرشور و مادامالمعر خلق مىكند.
2: رومانتيسم، عشق و سكس را به هم مىپيوندد. پيش از اين، مردم چنين تصور مىكردند كه مىتوانند با كسى كه عاشقش نيستند هم سكس داشته باشند يا اينكه عاشق كسى باشند و لزوماً سكسِ آنچنان فوقالعادهاى هم با او نداشته باشند. رومانتیسم، جايگاه سكس را تا حدى اعلاى ابراز عشق بالا برد. داشتن سكس مداوم و رضايتبخش براى طرفين، به نشانهاى از سلامت يك رابطه تبديل مىشود. رومانتیسم بى آنكه لزوماً در پى آن باشد، نداشتن سكس مداوم، و داشتن رابطهي جنسى نامشروع را به فاجعه تبديل مىكند.
3: رومانتيسم اعتقاد دارد كه عشق واقعى ضرورتاً بايد به معنى پايان يافتن هرگونه تنهايى و بىكسى باشد. رومانتيسم چنين وعده مىدهد كه يك پارتنرِ واقعى ضرورتاً بايد مارا درك كند حتى شايد بدون اينكه لازم باشد با هم حرف بزنيم و چنين اطمينان خاطرى به روحمان مىدهد. رومانتیسم تأكيد خاصى بر اين موضوع دارد كه پارتنر ما قادر است ما را بدون آنكه نيازى به گفتن چيزى باشد درك كند.
4: به باور رومانتيسم، انتخاب پارتنر، بيشتر بايد با تكيه بر احساسات فرد انجام شود تا توجه به ملاحظات واقعبينانه. وقتى مىفهميد عاشق شدهايد كه احساس خاصى را در خودتان تجربه كنيد.
5: در باور رومانتيسم، به موضوعاتى مثل پول يا امور روزمره به ديدهى نوعى تحقير نگريسته مىشود. خيلى بى روح يا به قولى، غير رومانتيك است اگر بگوييم كه چون در انتخاب طرف مقابل مان عملكرد مالى و اقتصادى خوبى داريم، در انتخاب او درست عمل كردهايم يا چون كه هردو براى چيزهايى مثل آداب حمام و دستشويي يا منضبط بودن ارزش قائليم.
6: در باور رومانتيسم، عشق واقعى مترادف است با پذيرفتن تمام و كمال همهچيزِ طرف مقابل و اينكه فكر كنيم كه خودمان يا طرف مقابلمان بايد تغيير كنند به عنوان نشانهاى از اينكه رابطه دچار مشكل شده تلقى مىشود. و گفتن اين كه «تو بايد خودت را تغيير بدهى» درواقع، آخرين تهديد ممكن است.
چنين طرحى براى عشق، در واقع برساختهاى تاريخى است. چيزى است بهغايت زيبا و غالباً لذتبخش. اما مىتوانيم به جرأت بگوييم كه رومانتيسم در واقع، به معضلى براى روابط مان تبديل شده است. رومانتيسم، جنبشى فكرى و معنوى است كه تأثير ويرانگرى بر قابليت مردم عادى براى داشتن زندهگى عاطفى توأم با موفقيت گذاشته است. نجات عشق در گرو فائق آمدن بر زنجيرهاى از اشتباهات درونى درباور رومانتيسم است.
برخي از باورهاي نادرست رومانتيسم از اين قرار است:
اينكه بايد با شخصى آشنا شويم كه زيبايى هاى فوقالعادهى درونى و ظاهرى دارد و بلافاصله نوعى كشش و تمايل خيلى خاص به او پيدا كنيم و او هم همينطور. اينكه بايد سكس فوقالعاده رضايتبخشى با هم داشته باشيم. آن هم نه فقط در اوايل بلكه تا هميشه. نبايد هيچ وقت هيچ تمايلى به كس ديگرى داشته باشيم. بايد خودبهخود بتوانيم همديگر را درك كنيم و اينكه نيازى به هيچگونه آموزش و يادگيرى در مورد عشق نداريم. شايد لازم باشد كه براى خلبان يا جراحِمغز شدن آموزش ببينيم اما نه براى عاشق بودن. چرا كه خودمان با تكيه بر احساسات مان آنرا فرا خواهيم گرفت. نبايد هيچ رازى را پنهان كنيم و اينكه هميشه و تمامِ وقت بايد با هم باشيم. كار هم نبايد مانعى بر سر راه باشد. بايد بتوانيم بدون اينكه كوچكترين خلل و كاهشى در تمايلات سكسى يا عاطفى مان نسبت به هم پيش بيايد، فرزندانمان را بزرگ كنيم. طرف مقابل مان بايد در آنِ واحد، همدم، بهترين دوست، همسر، راننده، حسابدار، خانهدار و راهنماى معنوىمان باشد.
وقتى پيشفرض هاى ديدگاه رومانتيك به عشق را زير سوال مىبريم، هدفمان از بينبردن عشق نيست؛ بلكه نجات آن است. بايد بتوانيم نظريهاى پسارومانتيك براى روابط بسازيم زيرا براى رسيدن به روابطى پايدار ناگزيريم از احساسات رومانتيكى كه مارا به آنجا رسانده روىگردان شويم. بايد بتوانيم اين طرح رومانتيك را با نگرش روانشناختى پختهاى جايگزين كنيم؛ نگرشى كه مىتوانيم آن را «كلاسيك» بناميم. نگرشى كه تأكيد آن بر خصوصياتى شايد نامتعارف اما سودمندتر باشد. به عنوان مثال: اين كه طبيعى است عشق و سكس لزوماً هميشه با هم توأم نباشند. اينكه صحبت در مورد پول، در اوايل رابطه، آن هم سرراست و جدى، خيانت به عشق نيست. دانستن اين كه ماخودمان عيبهايى داريم و پارتنرمان هم همينطور، در واقع سودمند است چرا كه باعث تقويت فضاى تحمل و گذشت مىشود. اينكه هيچوقت نمىتوانيم همهى آنچه مىخواهيم را در يك نفر پيدا كنيم و او هم در ما، آن هم نه به اين خاطر كه كسى نقض و عيب خاصى ندارد؛ بلكه صرفاً به اين خاطر كه سرنوشت نوع انسان اينطور است. اينكه بايد بتوانيم گذشت داشته باشيم و حتى اغلب، سعى كنيم براى درك يكديگر كارهايى بكنيم كه به نظر تصنعى و ساختهگى بيايند. اينكه صرفاً تكيه بر احساس و تصورات كار به جايى نخواهد برد و اينكه دو ساعت بنشينيم و با هم در مورد اين صحبت كنيم كه آيا حتماً بايد حولههاى حمام را در جاى خود آويزان كنيم يا مىشود روىزمين بمانند نه غير ضرورى است و نه پيش پا افتاده. مسائلى مثل شستن لباس يا وقتشناسى موضوعات بسيار حائز اهميت استند. اين موضوعات و مواردى از اين دست به آيندهاى اميدوارانهتر و پسارومانتيك براى عشق تعلق دارند.



