ابرام ايکس کيندي، نويسنده امريکايي و برنده جايزه معتبر ملي کتاب، در اثرِ جديد اش “چگونه ضد نژادپرستي باشيم؟” ايدهها و سياستهاي نژادپرستانه را در عرصههاي گوناگون، مانندِ قدرت، بيولوژي، قوميت، بدن، فرهنگ، رفتار، رنگ، طبقه، جنسيت و غيره بررسي کرده است. او رويکردِ يکسانسازي را فاجعه بار ميداند و تهديدِ جدي در برابرِ همزيستي مدني تلقي ميکند. ايشان انتقاد مي کند: “ما معمولاً تمايل داريم که يک سلسله از خصوصيات و رفتارها را به نژاد يا قومِ خاص نسبت دهيم، ولي تجارب و شواهد نشان داده اند که چنين کاري نابخردانه و نژادپرستانه است، بنابراين رفتارِ افراد، بازتاب دهنده” ويژگي هاي ملي- قومي شان نميباشد”.
براي ما، اين فکرتِ مرکزي کيندي مهم است که معضل نژادپرستي را فراتر از گرايش هاي افراد، در سياستها، ايدهها و در بسترِ روابطِ قدرت جستجو نماييم.
نژادپرستي در واقع نوعي پيشداوري متمرکز بر تفاوتهاي نژادي حاصل از تفاوتهاي ظاهري جسمي/ فزيکي و زيست شناختي است، به گونه که توجيه نابرابري را نيز بر آن استوار ميکنند، اما، با وجودِ منسوخ شدن فرضيه تفاوتهاي زيست شناختي، نژادپرستي فرهنگي و رفتاري در جهان و کشورِ ما از ميان نرفته است.
کيندي در بحثِ مبارزه با نژادپرستي، آگاهي و توسل به ارزشهاي اخلاقي جامعه را کافي نميداند، ايشان استدلال ميکند: “مشکل بنيادينِ نژادپرستي در روابطِ قدرت ريشه دارد، نه در جهالت يا نقض اصول اخلاقي انسانها”، حتي مشکل بنيادينِ نژادپرستي، با تعليم و ترغيب نيز بيخي مرفوع نميشود. دانش و آگاهي زماني اثرگذار ميشوند که در خدمتِ فرهنگ و بينشِ نفي نژادپرستي قرار گيرند، بنابراين نقدِ نژادپرستي ترويج روند هاي واکنشي نيست. براي رسيدن به حقوق شهروندي، اساسي به نظر مي رسد تا زوالِ سياستهاي نژادپرستانه در مناسباتِ قدرت عينيت پيدا کند، در غيرِ آن هر از گاهي بازتوليد ميشود و قرائت هاي جديدي بوجود ميآورد.