اندیشه و شناخت
سخنرانی استاد سيد حسين اشراق در مراسم رونمايی کتابِ «عقل و ايمان در کلام جديد»
بخش چهارم: اين سخنرانی با اندک تغيير در دانشگاه افغانستان ارائه شده است.
در اثر موجود، جا داشت از نقد عقل تاريخي سخن به ميان ميآمد و محدوديت هاي عقل نيز به بحث گرفته ميشد و آن چيزي که عقلانيت انتقادي گفته ميشود شرح و بسط بيشتري داده ميشد.
وقتي بحث بهادادن عقل در استنباط مطرح ميشود، ضرورت گزينش روش از اهميت ويژة برخوردار ميشود، روش عقلگرايي در يک دسته بندي ديگر به “عقل گرايي فلسفي” و “عقل گرايي غير فلسفي” قابل تقسيم است، که بدون شک کارآيي اولي بر دومي از برجستگي برخوردار است؛ “عقلگرايي فلسفي” بيانگر يک رويکرد فلسفي به آموزه هاي الهياتي است که سعي دارد با استفاده از روش، مباني و ادبيات فلسفي، تبيين عقلاني از آموزه هاي الهياتي ارائه دهد.
تحليلگران ازين بابت از مزيت روش عقلگرايي فلسفي سخن ميگويند که از دانش هاي مختلفي مانندِ معرفت شناسي، فلسفه، منطق و علم اصول بهره برده ميشود. جاداشت اين بحث به گونة مبسوط مورد واکاوي قرار ميگرفت، مخصوصاً که با شکست پوزيتويزم که مدعي معناداري معرفت رياضيوار بود، به اين سخنِ هايدگر که معرفت را به محاسبهگر و تأملي و معنوي تقسيم نموده نيز توجه نشان داده ميشد. با وجودِ آن من براي کلام جديد افزون بر اينکه بهرهگيري از سنت قاره اي را مردود نمي شمارم، جهت انسجام مدل هاي معرفت ديني در قالب کلام جديد استفاده از پارادايم رئاليزم انتقادي که اساسگزار آن روي باسکار، انديشمند انگليسي هندي تبار است را نيز بي مورد نميدانم. نخستين بار، ايان باربور انديشمند چيني الاصل امريکايي در کتابِ مهم اش “علم و دين” رئاليزم انتقادي را در رابطه با مسئلة علم و دين به کار گرفته است. به نظر باربور، رئاليزم انتقادي معطوف به اين امر است که معرفت، جنبة توصيفي و کاشفيت دارد و عالم واقع را نشان ميدهد، همچنان تئوري ها نه تنها سودمند، بلکه از حقيقت نيز بهره دارند. از سوي ديگر، رئاليزم انتقادي به جنبة خلاقيتِ ذهن بشر نيز اذعان ميکند و از اين جهت با رئاليزم خام متفاوت است. علم بنابر رئاليسم انتقادي، هم کشف هست و هم خلق و ابداع.
- در کتاب در جايي آمده است: “برخي ايمان را از سنخ معرفت ميشناسند”. اگر اين موضوع شرح داده ميشد که بواسطة کي ها و چگونه؟ بهتر بود. اين بحث از مباحث درون ديني به شمار ميرود و بيشتر در حوزة عرفان نظري کاربرد دارد، ابن عربي از اين علم به عنوان علم خطا ناپذير هم نام برده است، امام غزالي نيز با تخطئة استدلات فلسفي در رابطه با معرفت از معرفت قلبي سخن به ميان آورده است. لفظ قلب در مفاهيم متعدد در 122 آيه و 43 سوره در قرآن آمده است، که برخي جنبه هاي حسي آن را مراد نميکنند، شيخ طوسي متکلم معروف از قلب به عقل تفسير کرده است و ملاصدرا گفته است مراد از قلب، قلب معنوي است که معنويت لطيفي در آن معاني پيدا مي کند و علامه طباطايي نيز از آن نفس مدرکه را مراد کرده است.
- در کتاب آمده است: “پارادايم دوام در مورد نسبتِ ايمان و عمل توجيه پذير و معقول است”.
اگر اين مطلب نيز تصريح ميشد که رابطة “ايمان” و “عمل” از نوع رابطة مفهومي نيست؛ بلکه رابطة وجودي است، بهتر بود. در واقع ايمان كمال قوة نظري و عمل صالح كمال قوة عملي دانسته ميشود. تا بحثِ رابطة علت و معلولي در اين زمينه توجيه ايمان زدگي را در ذهن القا نکند.
- در صفحة 75 کتاب، از ويتگنشتاين و کارل پوپر تحت نام پوزيتويست در رابطه با معناداري گزاره هاي ديني يادآوري گرديده و پوزيتيويزم در قالب روايت کلان مردود شمرده شده است. در حاليکه اين بحث تحت نام پساپوزيتويزم و فلسفة نو تحليلي وارد مرحله جديدي شده است.
ويتگنشتاين متقدم با ذوق پوزيتويستي و نظرية تصويري زبان اش را با ويتگنشتاين متأخر با نظرية بازي زباني او که فلسفة تحليلي و نگاه به ايمان را متحول کرد نبايد در يک چارچوب در نظر بگيريم. همچنان ابطالگرايي کارل پوپر پوزيتويستي به شمار نميرود، بلکه او از آدرس عقلانيت انتقادي در چالش با افکار پوزيتويستي قرار گرفته بود. ابطالگرايي در حوزة فلسفة علم کاربرد دارد و آن ابطال حدس هاست. پوپر در رابطه با علم و شبه علم معيار نقد پذيري و نقد ناپذيري را مطرح کرده بود، از نظر ايشان علم هيچگاه نميتواند ادعاي دستيابي به حقيقت را نمايد و يا جانشين حقيقت شود، به همين جهت مطرح نموده است: ما نمي دانيم، ما تنها ميتوانيم حدس بزنيم (منطق اکتشاف علمي)، همچنان مطرح نموده بود: تجربهگرايي آنچناني که ادعا ميشود، عيني نيست، بلکه بر عکس، گران بار از نظريه است و اغلب بازتابي از جامعهشناسي يا فرهنگ جامعة علمي و نيز بازتابي از مفروضات نظري است. حدسِ پوپري به گونة است که ميگويد پارادايم هاي علمي اغلب پوشيده از چيزهايي هستند که او “لاف هاي اثبات” يا مفروضات ارزشياي همچون انتظاراتِ عجولانه و بي موقع نام نهاده است، تعصباتي که صادق و قطعي انگاشته ميشوند (حدسها و ابطالها). او مدعي بود که پشت منطق عقلانيت و ادعاهاي شهودي، لاف هاي اثبات يا مفروضات اثبات نشده قرار دارند.
- در کتاب آمده است: “نظرية بازي زباني براي تأمين گفتگو ميان کافر و مؤمن ناتوان است”.
در رابطة ايمان گروي ويتگنشتاين اجماع نظر وجود ندارد، ايمانگرايي او را در نتيجة برداشت از برخي گزينگويه هايش استنباط کرده اند. براي اولين بار کينيلسن اين مطلب را مطرح نموده و در حوزة فارسي زبان مصطفي ملکيان به آن پرداخته است. کساني مانند پاسمور و جان هيک ايمانگرايي ويتگنشتاين را رد ميکنند. اما با وجودِ آن وقتي ويتگنشتاين بازي هاي زباني را با اَشکال زندگي مردم مرتبط ميداند به اين نکته توجه کرده است که بازي هاي زباني تبيين نمي شوند، بلکه فقط توصيف ميشوند. نبايد دربارة معقول يا نامعقول بودن اين بازي ها پرسيد، بلکه فقط بايد آنها توصيف ميشوند. بازي هاي زباني رابطة مجموعه هاي انساني را قطع نمي کند حتي با طرح شباهت هاي خانوادگي از اشتراکات آنها، رابطة گروه هاي انساني با يکديگر را شبيه اشتراک در بازي معرفي ميکند. در صورتي که گروه هاي انساني قواعد بازي را در نظر نگيرند، ممکن بازي يعني تفاهم به دشواري روبهرو شود، اما به رسميت شناسي آنها ملغي نميگردد، او از رهگذر به رسميت شناسي ديگري، ذات گروي را نفي و زمينه را براي پلوراليزم باز ميگذارد. وقتي ايشان از نحوة معيشت سخن ميگويد صرف معيشت مادي نيست بلکه تمام آمال و آرزوها، افکار و انديشه هاي شخص را در بر ميگيرد. به عنوان مثال دنيايي که عالِم تجربي در آن به سر ميبرد با دنيايي که يک فيلسوف يا عارف در آن معيشت ميکند، متفاوت است و از اين رو، زبان علم تجربي با زبان فلسفه و زبان عرفان متمايز است. در فلسفه کسي با نوعي از بازي زباني روبروست که آن را در علوم تجربي نمييابيم.
- در رابطه با شناختاري بودن و غير شناختاري بودن زبان ديني و انواع غيرشناختاري مانند کارکرد گرايي، احساسگرايي، نمادگرايي و نظرية اخلاقي از منابع دست اول در مورد آنها سخن جدي ارائه نميشود. بيشتر، گزارش را از زبان نويسندگان ديگر پيش ميکند.
در رابطه با غير شناختاري بودن زبان دين، اگر نظرية زبان نمادين تيليش/ الهيات سيستماتيک؛ کارل بارت/ مسيح و آدم؛ بولتمان/ مسيح و اساطير؛ نظرية زيباشناسي سانتايانا/ احساس زيبايي؛ نظرية عمل گرايي بريث ويت/ عدالت ترميمي؛ ارنست كاسيرر/ زبان و اسطوره و ويتگنشتاين/ پژوهش هاي فلسفي مورد استفاده قرار ميگرفتند بهتر بود. همچنان در رابطه با شناختاري بودن زبان دين نيز نظريههايي مانندِ تحقيق پذيري اخروي جان هيك / مباحثي در پلوراليزم ديني، ابطال پذيري و معناداري بازيل ميچل، آنتوني فلو/ خدا وجود دارد، کرمباي، ننسي مو رفي/ چيستي سرشت انسان مورد توجه و استفاده قرار ميگرفتند بهتر بود.
نهايت اينكه زبان ديني تنها داراي يك كاركرد خاص نيست، بلكه تركيبي از زبان هاي متعدد است.
- در صفحة 98 کتاب، در رابطه با خود انديشي و خود انتقادي عقل خود بنياد از احمد تابعي (پسامدرن و عدم تعين) از نقش مارکس با طرح آگاهي طبقاتي، فرويد ضمير ناخودآگاه و نيچه ارادة معطوف به قدرت، نقل قول شده است.
بايد گفته ميشد که اين خود انديشي و خود انتقادي با کدام ظرفيت رخ داده است. اين مسئله را ميشل فوکو در مقالة تحت عنوان “نيچه، فرويد و مارکس” شرح داده است. لُب کلام ايشان اين است که: “اين سه متفکر ما را در برابرِ يک امکان تازه براي تأويل کردن قرار دادند و بارِ ديگر امکاني براي هرمنوتيک به وجود آوردند”. چيزي که آلتوسر آنها را فرزندان نامشروع براي عقل روشنگري و پلريکور آنها را “اربابان شبهه” دانسته که هرمنوتيک بدگماني را دامن زده اند. در کتاب اگر اين مطالب از طريق منابع دست اول پرورده ميشد و نشان داده ميشد که رابطة عقل و ايمان در مواجهه با هرمنوتيک بدگماني در چه وضعيتي قرار دارد بهتر بود.
براي وضاحت مطلب پلريکور شبهة اين سه آموزگار به مذهب را کار اصلي آنان نميداند، چرا که اول روش آنان ميتواند به مثابة “هرمنوتيک شبهه”، براي افشاي هر ايدة تثبيت شدة ديگري نيز به کار رود و دوم افقي را براي يک امر اصيل تر، که همان سلطنت جديد حقيقت باشد، نه تنها با يک نقد تخريبي، بلکه با اختراع هنر تفسير ميگشودند. به عبارت ديگر، هريک از اين سه، با روش هاي خود، آگاهي کاذب، فهم کاذب از “متن” را به وسيلةکاربرد منظم نقد و شک، افشا کرده اند. هرسه تن براي ريکور، نمايندگان سه طرزِ نگاه در جهتِ راززدايي به شمار ميروند، آنها افزون بر نقدِ مذهب، نشان داده اند که فرد نه تنها نتيجة انتخاب آگاه و آزاد خود نيست، بلکه محصول روابطِ توليد (مارکس)، اسيرِ غريزه (نيچه) و ابزار ناخودآگاه (فرويد) نيز هست. وضعيتي که اقتضا ميکند بحث هاي مربوط به ايمان و عقلانيت هردو همراه با اميد به تغيير همراه شود. ادامه دارد …